شاید یکی از وجوه شباهت این باشه که هیچ کسی از ابالفضل العباس، انتظار نداشت که کنار نهر علقمه برود و دستخالی برگرد
اهل خیام اینقدر امید بستند، اینقدر دل بستند به اینکه عمو عباس آب برایشان بیاورد
از کجا میگویید که بچهها، خیلی امید بسته بودند؟ این امیدواری بالا را، از کلمات اباعبدالله الحسین (ع) کنار بدن عباس میفهمیم که فرمود: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی» یعنی آلان کمرم شکست. «وَ قَلَّتْ حِیلَتِی وَ انقَطَعَ رَجَاِئی
عباس من! چارهام کم شد و امیدم ناامید شد. چرا عباس بابالحوائج است؟ شاید یک دلیلش این باشه، کسی که کارهای زیادی از دستش برمیآمد، یکدفعۀ هیچ کاری نتوانست انجام بدهد
عباس، دلشکستگیاش را با خودش برد نزد پروردگار عالم. گویا خداوند متعال بفرماید عباس من! دیگر هرچی تو بخواهی، همون انجام میشه
امام موسی بن جعفر (ع) هم بنا بود خیلی کارها از دستش بربیاید، اما سالها از این زندان به آن زندان، اینجا مصیبت هولناکتره.
دشمن سفاک هرچه حضرت را تازیانه زد تا بلکه حضرت بهطور طبیعی از دنیا بروند، نشد. بدترین جا را برای زندانی کردن حضرت را انتخاب کردند
دیدند آقا همینطوری به صورت طبیعی از دنیا نمیروند. آخرسر حضرت را مسموم کردند. سم در جان حضرت اثر گذاشت و در گوشۀ غربت جان دادند
کسی که هزاران عالِم در بیرون زندان، منتظر استفاده از وجود نازنینش بودند، حالا اینطور غریبانه جان میدهد. هارون همه را فریب داده و گفته بود ایشان مهمان ما هستند تا هیچکس فکر قیام هم نکند.
بعد سندی بن شاهک ظالم باید بیاید بالای سر امام غریب ما، با طعنه و کنایه و تمسخر بگوید: «میخواهی پول بدهم برایت کفن بخرند و بیاورند؟!