از آنجا که شرح حال اولیاء خدا باعث بیداری از خواب غفلت می شود هر دوشنبه مختصری از زندگینامه یک ولی خدا تقدیم می شود
بعضیها دلهره افزایش اجارهبهای صاحبخانهها بیخوابشان میکند، عدهای تصمیم میگیرند نونوار کردن لباسهای تنشان را روز به روز عقب بیاندازند و بعضیها خوردن گوشت را از سبد کالاهای خوراکیشان حذف میکنند. در این روزگار آدمها سه دسته میشوند. دسته اول کسانیاند که با دلهره و دستهای خالی مردم کاسبی میکنند. دلالها و محتکرانی که اگر با درد مردم به دستاوردی هم برسند در بهترین حالت صدایشان میزنند؛ سلطان!
دسته دوم. آنهایی اند که ترجیح میدهند جای کمک کردن برای بهترین شدن اوضاع به غیر از شکایت کردن کار دیگری را از پیش نبرند
دسته سوم فرق میکند. این دسته ترجیح میدهند فعل «رحم کردن» را صرف کنند، آنها با رحمشان به آدمها نگاه میکنند و با رحمشان زندگی را میگذرانند. آدمهایی که بی تفاوت به کار کردن و کار نکردن مسئولین یا دشمنیهای دور و نزدیک به قدر بضاعتشان همه تلاششان را میکنند تا به اندازه وسعشان شهر و دیارشان را به جای بهتری برای زندگی کردن تبدیل کنند.
اما همیشه در کنارهمه نقطههای تاریک و همه اخبار ناامید کننده میشود ردپای آدمهایی را پیدا کرد که کارشان امیدوار کردن است. آنهایی که کمک میکنند تا لحظهای به غیر ازخبر و تصویر متهمان اقتصادی و اختلاسگران ارزی به عکس و سرگذشتشان نگاه کنید تا همچنان به خوب بودن و خوب زندگی کردن دردنیا امیدوار باشید.
فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
این روزها که مقام معظم رهبری توصیه به رزمایش همدلی وکمک به نیازمندان نمونده اند مناسب دیدم از شهی
شهید عبدالحسین کیانی .
یکی از همین آدمهاست. شهیدی که این ایام عکس و سرگذشتش با لقب جوانمرد قصاب در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. آنهایی که او را میشناختند دربارهاش میگویند: «هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود
سمت گوشت مشتری همیشه سنگینتر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمیکرد. وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمیگذاشت به جز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت میپیچید توی کاغذ و میداد دستش.
گاهی برای این که بقیه مشتریها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را میگرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری. گاهی هم پول را میگرفت و دستش را میبرد سمت دخل و دوباره همان پول را میداد دست مشتری و میگفت:بفرما ما بقی پولت
دختر این شهید در وصف پدرش می گوید پدرم به موضوع حق الناس، بیت المال و پرداخت خمس و زکات بسیار مقید بود. در فروش گوشت حواسش بود که حق مشتری پایمال نشود. همیشه بیشتر از پولی که دریافت میکرد، گوشت تحویل میداد.
زمانی که گوشت ماده میآورد، در هنگام فروش اعلام میکرد تا حق الناس گردنش نماند. پیش میآمد که او کالایی را بیشتر از نرخ بازار از یک فروشنده میخرید. معتقد بود که باید آن فروشنده نیازمند را حمایت کرد.
فرزند عبدالحسین کیانی خاطره جالبی از پدرش در دوره جنگ تعریف میکند: «روزی پدرم چند گاو را نشان میکند تا روز بعد پول آنها را به صاحبش بدهد. اما ساعاتی بعد محل نگهداری گاوها مورد اصابت موشک قرار میگیرد و گاوها تلف میشوند. روز بعد پدرم هزینه آنها را پرداخت میکند و میگوید که وقتی چیزی را خریدم، سود و زیان آن را باید بپذیرم!»
صاحب گاوها متعجب میگوید: «مش عبدالحسین! گاوها که از بین رفتهاند»مش عبدالحسین میگوید:
گاوها از همون دیروز که بهت گفتم بذارشون برام، دیگه مال من بودن. حالا اگه تو این فاصله این گاوها، گوساله به دنیا میآوردن، خب گوساله مال من بود دیگه. حالام که مردن، مال من بودن». پول گاوها را تمام و کمال میدهد و صاحب گاوها هرچه اصرار میکند که حداقل نصف پول را بگیرد، فایدهای ندارد و نگاه او که هنوز نتوانسته است آنچه را میبیند باورکند،. مش عبدالحسین را بدرقه میکند.
فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
شخصیت شهید عبدالحسین کیانی در بازاری که تبدیل به عرصه مسابقه اقتصادی شده است، کمیاب یا نایاب است
گفتهاند از ویژگیهای بارز این شهید نسبت به دیگر شهدا این است که بیشتر خاطرات شهدای ما در فضای جبهه و جنگ تحمیلی رخ داده است، جوانان ما با خواندن آنها تصور میکنند این گونه رفتار کردن مربوط به فضای خاصی بود و اکنون گذشته است، با خود میگویند اگر ما نیز بودیم همین کار را میکردیم ولی خاطرات مش عبدالحسین در زمینههای اقتصادی و دنیایی امروزی به وجود آمده است.
هنگام خرید و فروش مثلاً میتوانست چیزی را ارزانتر بخرد؛ به او میگفتند شما که ماشین داری برو از فلان جا گوسفند بخر که ارزانتر بخری. میگفت: این واسطه هم که از فلان نقطه میآید باید چیزی گیرش بیاید.
وسط آن بازار آشفته کسی باشد که به این فکر میکند یک نفر دیگر هم باید نان بخورد، یکی نیازمند است، یکی مشکل دارد؛ انگار کمی غیرقابل بود.عید قربان که میشود قصابها معمولا به جای دستمزد، پوست و روده گوسفند را برمیدارند. اما بر خلاف سایر قصابها در مغازه مش عبدالحسین حتی یک پوست و روده هم نیست. میگویند: مش عبدالحسین انگار امسال قربونی نکردی؟ و جواب می دهد: چرا اتفاقا بیشتر از همه من گوسفند قربونی کردم. میپرسند: پس پوست و رودههاشون کو؟ می گوید: این روزا پوست و روده گرون شده. تقریبا دوبرابر دستمزد من میشه. برای هر کی قربونی کردم، دستمزدمو گرفتم و آدرس دادم که پوست و رودهها رو به قیمت مناسب بفروشن.
به گفته نزدیکانش همه کارهای شهید در خرید و فروش بر اساس صداقت و پاکی بود. شهید کیانی فردی بود که قسم خورده بود از همان گوشتی که خود میخورد به مردم بدهد. او خانواده خود را بر دیگران ترجیح نمیداد: گاهی اوقات گوشت منجمد میدهند تا توزیع کند. مردم برای خرید صف میکشند. همسرش میگوید: یه کمی از گوشت منجمد کنار بذار واسه خودمون و بیار خونه. مش عبدالحسین میگوید: یکی از بچهها رو بفرست بیاد تو صف، مثل بقیه مردم بهش گوشت بدم.
فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
چیزی که امروز از آن عقب افتادهایم؛ ایثارگری است. شهیدان گوی سبقت را از همه ما ربودند. شهادت در حقی
ناصر کیانی دیگر فرزند شهیدعبدالحسین کیانی می گوید. مقدار کوتاهی از عمر ما با ایشان گذشت. شهید متولد ۱۳۱۸ بود و هنگام شهادتشان سال ۶۱ در عملیات فتحالمبین بود. زمانی که ۳۸ سال از عمر خود را در زمان طاغوت داشت، شغل وی قصابی بود؛ زمانی که گفته میشود فلانی قصاب است، مردم دید دیگری به او پیدا میکنند، اما شهید کیانی میتوانست قصاب باشد و بود اما به مقامی برسد که یکی از شهدای معروف شهر بشود و به خدا برسد. شهید کیانی اثبات کرد، با پیشهای مثل قصابی که همه با کراهت به آن نگاه میکنند، میشود بهترین آدم هم بود.
هر چه از دین شنید اول عمل کرد
به گفته این فرزند شهید، شهید عبدالحسین کیانی آن گونه که وی را شناختم چنان بود که هر چه از دین شنید اول عمل کرد. شهید کیانی دروغ نمیگفت، جایی که غیبت بود نمینشست یا حرف را عوض میکرد. شهید فردی بود هر چه در توانش بود از دین دفاع میکرد.
پدر م شهید کیانی، فرد متدین و متشرعی بود. فردی بود که میگفتند روزانه خمس مال خود را میپرداخت او یک ریال به فردی بدهی نداشت و یک ریال پول مشکوک هم وارد زندگی نکرد. از چنین پدری چنین فرزندی باقی میماند.شهید کیانی فردی بود که قدمی فراتر از انصاف در برخورد با مردم رعایت میکرد و در مقایسه با افرادی که خودمحور هستند و همه چیز را بر پایه منافع خود میسنجند نقطه مقابل بود.
هر کدام از بچهها که حاجی را میشناختند، میگفتند، شهید میشود.
ایشان به حمزه سیدالشهدا گردان معروف بود. روزی در پادگان دوکوهه بچهها به او گفتند: شما که زن و چند فرزند داری، چگونه به جبهه آمدهای و چه احساسی داری؟ دلتنگ و نگران نیستی؟ گفت: من اصلا فکر نمیکنم که بچه دارم. فکر نمیکنم که در دنیا هیچ چیزی داشته باشم. او دل از دنیا بریده و زن و فرزندش را به خدا سپرده بود و اجر این وارستگی را در عملیات فتحالمبین از خدا دریافت کرد. خبر شهادتش که در گردان پیچید، همه گفتند: او لایق شهادت بود.
آرشیو شرح حال اولیاء خدا {روزهای دوشنبه}
http://eitaa.com/joinchat/357105674C526b276d82
فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
هر کدام از بچهها که حاجی را میشناختند، میگفتند، شهید میشود. ایشان به حمزه سیدالشهدا گردان معرو
هدیه ای به روح ملکوتی شهید کیانی صلوات