هیچ آزادی نمیخواهیم، مگر آزادی شما از غم غربت!
صبح سردی بود. با حضرت موسی کاظم علیهالسّلام همراه بودم. غلامی سیاهروی، ما را دید و بدون این که ما را بشناسد، برایمان هیزم آورد و آتش روشن کرد و غذایمان داد. هنگام رفتن، امام به صاحب غلام فرمودند:
غلامت و زمینی که در آن کار میکند را فروشندهایی؟
مرد گفت:
آری! غلام و زمین، هزار دینار!
امام، زمین را خرید و غلام را صدا زد و به او فرمودند:
از همین حالا آزادی و این زمین نیز مال خودت!
غلام هاج و واج نگاه کرد و گویا نمیشنید و نمیفهمید، امام چه میفرمایند.
امام که چنین دیدند، فرمودند:
چرا تعجب کردهای؟ مگر خداوند بزرگ در قرآن کریم نمیفرماید که خوبی را باید با خوبی پاسخ داد!
📚 داستانهای زندگانی امام کاظم علیهالسّلام
یا صاحبالزّمان!
افسوس که در این وانفسای غیبت، دستمان به شما نمیرسد که برایتان هیزم بیاوریم، آتش روشن کنیم و غذایی مهمانتان کنیم!
یا صاحبالزّمان!
غلامیتان و این که دلمان همیشه بند شما باشد، محبوب ماست!
زمین و آزادی کدام است؟ ما دنیا و آخرت را در همراهی شما میدانیم!
یا صاحبالزّمان!
هیچ نمیخواهیم مگر آزادی شما از غم غربت و دلشادیتان به مژدهی ظهور!
و هیچ نداریم مگر دستهایی که همیشه رو به آسمان است و قنوتی که مزیّن است به دعای بر فرجتان!
و قلبی که انتظارتان را میکشد!
و این احسان ناقابل و کوچک ماست به ازای هزاران احسان که در حیات ما ارزانیمان داشتهایی!
مگر میتوان خورشید را زندانی کرد؟
دیوارهای زندان هارون هر قدر هم که بلند باشند و سیاهچالهایش عمیق، باز هم نمیتوانند مانع تابش آفتاب هفتم شوند.
اصلاً کار خورشید همین است؛ که همیشه بتابد و گرما ببخشد. حالا چه پشت میلههای زندان باشد، چه در پسِ ابرهای غیبت...
شهادت امام #موسی_کاظم (علیه السلام) تسلیت باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسته جمعی بریم حرم حضرت موسی بن جعفر علیها السلام سرت را به نشانه احترام پایین بیانداز و دستت را خالصانه بر سینه بفشار و بگو 'بسم الله و بالله و فی سبیل الله ...' تردیدی به خود راه مده كه آقا سلام تو را بی پاسخ نخواهد گذاشت.
و اینك كه دل به دل یار گره زده ای با او به درددل بپرداز كه همواره شنونده خوبی برای زائرانش است
امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها نُدبه می خوانند و سلول ها، «وَ إِنْ یَکادْ» می گیرند.
تقویم، روی سیاه ترین برگه های خود ورق می خورد و به هزار و چهار صد سال پیش بر می گردد به شبی که غم، به شب نشینی کوچه های تاریک کاظمین آمده است.
شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سیاهی، در خاکها فرو میچکید. خورشید، خودش را پشت غروب ها و کوه ها پنهان کرده است گویی این که در خیابان ها مرگ پاشیده باشند!
ای کاش طاق های آسمان میشکست و باران بلا بر زمین نازل میشد و این اتفاق ناگوار نمی افتاد!
عجیبه، حضرت موسی بن جعفر اولین زندانی که رفتند تو بصره بود، آقا وقتی وارد زندان شد، دستاش رو بلند کرد، گفت:خدا رو صد هزار مرتبه شکر، من و یه جایی انداختی من و تو باشیم، خلوت کنیم با تو حرف بزنم، مگه غیر از اینه عاشق دنبال یه خلوت می گرده با معشوق خودش خلوت کنه، اما همین آقا توی این زندان آخریه، توی زندان سندی بن شاهک ملعون، دعا می کرد می گفت:خلصنی یا رب، زندان نبوده، سیاه چال بوده، آقا نه روز رو متوجه میشد نه شب رو متوجه میشد
یا مُخَلِّصَ الشََّجَرِ مِن بَینِ رَملٍ وَ ماءٍ وَ طینٍ ، یا مُخَلِّصَ النّارِ مِن بَینِ الحَدیدِ وَ الحَجَرِ ، یا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِن بَینِ فُرِثٍ وَ دَمٍ ، مُخَلِّصَ الوَلَدِ مِن بَینِ مَشِیمَةٍ وَ رَحِمٍ ، یا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنَ الاَحشاءِ وَ الاَمعاءِ، خَلِّصنی مِن یَدِ هارونِ الَّرشیدِ .
ای خداوندی که گیاه را از بین آب و گل و ریگ نجات می دهی ، ای خدایی که آتش را از بین آهن و سنگ رهائی می بخشی ، ای خدایی که شیر را از بین فضولات و خون خلاص می کنی ، ای خدایی که بچه ها را از میان رحم نجات می بخشی ، ای خدایی که روح را ا زمیان حجابها خلاص می کنی ، مرا از دست هارون خلاص کن
اینجا مصیبت هولناکتره.
دشمن سفاک هرچه حضرت را تازیانه زد تا بلکه حضرت بهطور طبیعی از دنیا بروند، نشد. بدترین جا را برای زندانی کردن حضرت را انتخاب کردند
دیدند آقا همینطوری به صورت طبیعی از دنیا نمیروند. آخرسر حضرت را مسموم کردند. سم در جان حضرت اثر گذاشت و در گوشۀ غربت جان دادند
کسی که هزاران عالِم در بیرون زندان، منتظر استفاده از وجود نازنینش بودند، حالا اینطور غریبانه جان میدهد. هارون همه را فریب داده و گفته بود ایشان مهمان ما هستند تا هیچکس فکر قیام هم نکند.
بعد سندی بن شاهک ظالم باید بیاید بالای سر امام غریب ما، با طعنه و کنایه و تمسخر بگوید: «میخواهی پول بدهم برایت کفن بخرند و بیاورند؟!
آقا موسی بن جعفر (ع) با نهایت بزرگواری بفرمایند: «ما بهترین پولهای خودمان را برای کفن کنار گذاشتهایم؛ از تو کفن قبول کنم؟
درواقع آقا میخواستند بفرمایند من غریب نیستم، آلان «رضا»ی من، بالای سرم میآید. درست هست بهظاهر تنها و بیکس هستم اما من هم کسی را دارم که لحظۀ آخر سرم را روی زانوانش قرار دهم.
امان از اون آقایی که لحظۀ جان دادن نه تنها کسی نبود سرش را به دامان بگیرد، یک وقت زینب دید «و الشمر جالس علی صدره» ای تشنه لب حسین(ع)...
جهت مشارکت در طرح ملی قربانی اول ماه کلیک کنید
http://eitaa.com/joinchat/3548053534C77f6131815
التماس دعای فرج...