عمر آنحضرت را بين در و ديوار فشار داد بطورى كه از شدت آن نزديك بود روح آنحضرت بيرون آيد، و خون از سينه اش جارى شد.
در اين حال حضرت به داخل خانه رفت و صدا زد: «اى اسماء، اى فضّه... بياييد و در آنچه زنان به يكديگر احتياج دارند مرا دريابيد».
اسماء مى گويد: وارد نشديم مگر وقتى كه حضرت جنين خود را سقط كرده بود، همان كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود.
چه كسى همچون صاحب مصيبت مى تواند رفتار دژخيمان را توصيف كند؟ اى اشك اگر اجازه دهى گوش بر سخن فاطمه عليهاالسلام بسپاريم تا آتش و سيلى و محسن عليه السلام را يكجا بگويد.
منتظران مهدىِ ت و يا زهرا با شنيدن سخنت كه اشك خالص است، بر خاك سياه نشسته اند! بگو تا بسوزيم و براى يارى مهديت آماده شويم!
قالت فاطمة عليهاالسلام: و ركل الباب برجله، فردّه عليَّ و أنا حامل. فسقطت لوجهي و النار تسعر و تسفع وجهي، فيضربني بيده حتى انتثر قرطي من أذني، و جائني المخاض فأسقطت محسناً بغير جرم.
بحار الانوار: ج 8 (قديم ) ص 231.
حضرت زهرا عليهاالسلام مى فرمايد: عمر با پايش به در كوبيد و آن را روى من برگرداند در حاليكه باردار بودم. من به صورت روى زمين افتادم و در همان حال آتش شعله مى كشيد و به صورتم مى خورد. عمر چنان سيلى به من زد كه گوشواره از گوشم افتاد، و حالت وضع حمل بر من عارض شد و من محسن بى گناه را سقط نمودم.
اى سركرده ى سقيفه، تو خوب مى دانى با عزيز پيامبر چه كرده اى؟ با همان كينه اى كه در دل دارى بازگو، تا با همان كينه اى كه از تو در دل داريم بشنويم. از تو شنيدنِ قصه ى دردناكِ شكستن در، و آنچه از بيرون و درون خانه شنيده اى و ديده اى، سوز ديگرى در دلِ ما جان نثاران فاطمه عليهاالسلام برمى انگيزد.
عمر مى گويد: (آنگاه كه به خانه ى فاطمه آمدم) كينه هاى على و ولع او را به خون بزرگان عرب و حيله و سحر محمد را به ياد آوردم. لذا لگد به در زدم در حاليكه فاطمه عليهاالسلام خود را به درب خانه چسبانده بود و با كمك در از جنينش محافظت مى كرد.
او فريادى كشيد كه گمان كردم مدينه را زير و رو كرد و گفت: «اى پدر! يا رسول اللَّه! آيا قبلاً هم با حبيبه ى تو و دخترت چنين مى كردند؟ آه! اى فضه مرا درياب كه فرزندم را كشتند».
من صداى ناله ى او را شنيدم در حاليكه به ديوار تكيه داده بود. با اين همه در را فشار دادم و وارد شدم!
جاى خالى فاطمه و محسن عليهماالسلام داغى بر دل اهل اين خانه گذاشت كه با نگاههاى پر معنى بر در و ديوار خانه تازه مى شد. اينجا ديگر خانه نيست! مقتل مادر و پسر است كه هر روز برابر ديدگان على عليه السلام و فرزندان اوست. بلكه حرم زهرا و محسن عليهماالسلام است و قبر هر دو در اين خانه است.
اميرالمؤمنين عليه السلام هر روز و هر ساعت با ديدن درِ سوخته و آثار جراحات فاطمه اش آرزوى مرگ مى كرد. هفتاد و اندى از روز حادثه گذشته، هنگام غسل هنوز خون از پهلوى فاطمه عليهاالسلام جارى بود و هنوز بازويش كبود بود! اينجا بود كه على عليه السلام سر بر ديوار گذاشت و اشك ريخت! دختر چهار ساله اش نيز با تعجب پرسيد: چرا پهلوى مادر كبود است؟