eitaa logo
برادر شهیدم♡
455 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
118 فایل
ولی من با هر عکسی که ازش تو شهر میبینم دلم براش پر میکشه برای غریبیش برا تنهاییش برا مظلومیتش :) #شهید_حسین_اوجاقی #شهید_علی_خلیلی #شهید_مالک_رحمتی ارسال سوژه : @kosarraheli ادمین تبادل : @m_haydarii 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹هر گاه فکرش به جایی نمیرسید، به مسجد جامع میرفت و دو رکعت نماز میخواند و از خدا کمک میگرفت. 🔹️میگفت اگر به مشکلی برخورد کردی بهترین راه این است که نماز بخوانی و از خدا کمک بگیری و توسل داشته باشی. آن وقت خدا هم راه را به شما نشان میدهد. ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅ «همه شرایط را بسنجید اما بدانید آنکه به کار ما نتیجه میدهد دست عنایت خداست.» ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔹هر رو هر روز حدیث کساء، دعای عهد و زیارت عاشورا میخواند. زمستان ها داخل اتاقی که بخاری نداشت، سجاده اش را پهن میکرد. 🔹️میترسیدم سر ما بخورد. می گفتم مامان جون قربونت برم اینجا سرده می گفت اتفاقا این جا خوبه می خواست خوابش نبرد و سست نشود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
دکتر باهنر با اینکه فردی ساده زیست بودند اما از مناعت طبع بلندی برخوردار بود و هیچگاه کسی نمی فهمید که وضع مالی ایشان خوب نیست. در دوران طلبگی روزی یکی از دوستانش، مهمانی را که طلبه بود به منزل مشترک طلبگی آورد. آقای باهنر که مسئول خرید بود انار تازه با ارزش و گران قیمت برای مهمان خرید. در واقع پول آخر ماه را داده بود؛ به طوری که بعد از اینکه مهمان می رود، دیگر پولی برای آخر ماه نمانده بود. یکی ازدوستان به این عمل ایشان اعتراض می کند و دکتر باهنر در پاسخ می گویند: «ارزش مهمان بالاتر از این حرف ها است و باید برای او سنگ تمام گذاشت» این نمونه هایی از مناعت طبع ایشان است. ایشان گاهی گرسنه می ماند اما آبروی خود را حفظ می کرد. دکتر باهنر در کتمان فقر الگویی بی نظیر بود. همیشه با گردن افراشته، لباس خیلی تمیز و زیبا راه می رفتند. ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯ ‎‎‌
همسرش میگفت: به شهدای گمنـام ‌‌‌خیلی علاقـه ‌داشت. با شهدا حرف می‌زد‌‌‌ و به خانواده‌ های شهدا خیلی احترام می‌گذاشت.. ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🔹جلوی در می نشست. به احترام هرکس که وارد مجلس روضه میشد می ایستاد. جوانی که معلول ذهنی حرکتی بود با کفش پاره و لباس کهنه وارد مجلس شد. 🔹️جلوی پای او هم مثل دیگران بلند شد سلام کرد و خوش آمد گفت.بعد هم با احترام او را بغل کرد بوسید و یک گوشه نشاند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
بعد از پنجاه‌شصت روز تازه از راه رسیده بود و با خود لبخند همیشگی و بوی خاکریز را آورده بود؛ بچه‌ها را در آغوش گرفت و گونه‌هایشان را بوسید، زود صبحانه را آماده کردم، تند تند لقمه‌هایش را خورد و بلند شد، می‌دانستم می‌خواهد به کجا برود، گفتم: بعد از این همه مدت نیامده می‌خواهی بروی؟ لااقل چند ساعتی پیش بچه‌ها بمان اگر بدانی چقدر دلشان برای تو تنگ شده، با لحن ملایمی گفت: حضرت رباب (سلام‌الله‌علیها) را الگوی خودت قرار بده، مگر نمی‌دانی که بچه‌های شهدا چشم انتظار همرزمان پدرشان هستند تا به آنها سر بزنند و حالشان را بپرسند. کار همیشگی‌اش بود، نمی‌توانست توی خانه دوام بیاورد، باید می‌رفت و به خانواده تک تک شهدا و همرزمانش سر می‌زد. ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
همیشه در حساب‌های زندگی‌تان جایی برای پاسخ‌گویی به خداوند در قبال پاسداری از خون شهدا باز نمایید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
ابراهیم خلیل(علیه‌السلام) یک اسماعیل به قربانگاه بُرد ندا آمد بازگرد! اما پدران شهداء دسته گلها به مقتل فرستادند گاهی فقط پیکر می‌آمد گاهی اِرباً اِربا می‌آمد و گاهی همان ‌هم دیگر نمی‌آمد... ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔺️ان‌شاءالله شهادتم صدق گفتارم را گواهی می‌دهد شک نکنید و مطمئن باشید راه ولایت همان راه علی‌ست رهبر بر حق فقط سید‌علی‌ست.. ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♦️میخواست برود سر کار از پله های آپارتمان تندتند داشت پایین می آمد. آنقدر عجله داشت که پله‌ها را دوتا یکی‌ رد‌ میکرد. ♦️جلوی در خانه که رسید، بهش سلام کردم.گفتم: «بابا آرومتر به موقع خودت رو به کشتن میدیها فوقش یه دقیقه دیرتر میرسی سرِ کارت.» ♦️سریع نشست روی .موتورش آتیشش کرد و گفت: «علی آقا همین یه دقیقه به دقیقه ها شهادت آدم رو یه روز یه روز عقب میندازه.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
همان اول انقلاب دادستان اروميه شده بود من و حميد را فرستاد برويم يکی از ساواکی‌ها ‌ها را بگيريم پيرمرد عصا به دستی در را باز کرد گفت: پسرم خونه نيست. گزارش که مي داديم چند بار از حال پيرمرد پرسيد مےخواست مطمئن شود که نترسيده است...♥! ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌