••• باران شهادت "•♥🖇
تو شهید نمی شوی یكی از مسایلی كه در عملیات والفجر هشت دارای اهمیت بود، جزر و مد آب دریا بود كه روی
گفت: خب حالا چه می خواهی بگویی.
گفتم: هیچی، من فقط می خواهم بدانم تو از كجا فهمیده ای.
گفت: دیگر كاری به این كارها نداشته باش. فقط بدان كه شهید نمی شوی.
گفتم: تو را به خدا به من بگو. باور كن چند روزی است كه این مطلب ذهنم را به خود مشغول كرده است.
گفت: چرا قسم می دهی نمی شود بگویم.
گفتم: حالا كه قسم داده ام تو را به خدا بگو.
مكثی كرد و با تردید گفت: خیلی خوب حالا كه این قدر اصرار می كنی می گویم ولی باید قول بدهی كه زود نروی و به همه بگویی. لااقل تا موقعی كه ما زنده ایم.
گفتم: هرچه تو بگویی.
گفت: من و حسین یوسف الهی توی قرارگاه شهید كازرونی اهواز داخل سنگر خواب بودیم. نصف شب حسین مرا از خواب بیدار كرد و گفت: محمدرضا! حسین الان سر پست خوابش برده و كسی نیست كه جزر و مد آب را اندازه بگیرد. همین الان بلند شو برو سراغش.
من هم چون مطمئن بودم حسین دروغ نمی گوید و بی حساب حرفی نمی زند بلند شدم كه بیایم اینجا.
وقتی كه خواستم راه بیفتم دوباره آمد و گفت: محمدرضا به حسین بگو تو شهید نمی شوی.
حالا فهمیدی كه چرا این قدر با اطمینان صحبت می كردم.
وقتی اسم حسین یوسف الهی را شنیدم دیگر همه چیز دستگیرم شد.
او را خوب می شناختم. باور كردم كه دیگر شهید نمی شوم
#شهیدحسین_بادپا
#کافه_کتاب 📚
#سوریه
@baran_shahadat1
مگر تو هم مریضی 😂🥴
کسی جرأت داشت بگوید جاییم درد می کند یا مریضم. همه ماشاالله دکتر بودند؛ آن هم فوق تخصص. می ریختند سر و کولش. یکی فشار خونش را می گرفت؛ البته با دندان، دیگری نبضش را می گرفت با نیشگون؛ خلاصه قیمه، قرمه اش می کردند.
بعد اظهار نظرها شروع می شد: « آقا جان! فشارت بالاست و چربی خون داری. حالا نوبت دوا و درمان است. پتو را بیاورید، بیندازیدش وسط پتو. آها! خوب شد. »
بعد با مشت و لگد می افتادند به جانش. به اصطلاح مشت و مالش می دادند. یکی فریاد می زد: « یک پارچ آب خنک! » بعد یقه ی پیراهنش را باز می کردند و آب سرد را ...
بله اگر تو هم بودی، زبانم لال درد و بلایت از من هم بیشتر بود بین آن همه دکتر متخصص نق می زدی؟ نمی زدی! 😂😂😂😂😂🤣🥲❤️
مجله جاودانه ها، صفحه:38، شماره مجله:98📚
😂😂😂😂😂
#گلوله_طنز 😂
#کافه_کتاب 📕
نشانه ی شهید 🥴😂
صحبت از شهادت و جدایی بود و این که بعضی جنازه ها زیر آتش می مانند و یا به نحوی شهید می شوند که قابل شناسایی نیستند. هر کس از خود نشانه ای می داد، تا شناسایی جنازه ممکن باشد.
یکی می گفت: «دست راست من این انگشتری است.» دیگری می گفت: «من تسبیحم را دور گردنم می اندازم و...» اما نشانه ای که یکی از بچه ها داد، برای ما بسیار جالب بود. او می گفت: «من در خواب خُر و پُف می کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می کند، شک نکنید که خودم هستم.» 🤣🤣🤣😂😂😂
کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)جلد 3، صفحه:186📚
😂😂😂😂😂😂
#گلوله_طنز 😂
#کافه_کتاب 📕
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞🎥شهید حاج حسین بادپا
نه تنها بزرگترین پادگان سوریه را نجات داد بلکه موجب شکست های پیاپی دشمن شد
#شهیدحسین_بادپا
#هیئتانه
#سوریه
@baran_shahadat1
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حسین بادپا از روزی تعریف می کند که کنار اروند خوابش می برد🌊🥀
#شهید_حسین_بادپا
#هیئتانه
#سوریه
@baran_shahadat1
دستنوشته حاج قاسم برای شهید حسین بادپا
من هر شب دعایت می کنم و تو دعایم کن اگر رفتی مرا یادت نرود قول دادی سلام مرا به یونس حسین حاج احمد میرحسینی همه و همه برسان و بگو معرفت هم حدی دارد..
به آنها بگو غریبم با روح و جان خسته غروبه وقت پرواز با بال شکسته کبوترها رفته اند من در دام صیاد خدایا کی شود از دام خود گردم آزاد...
دوستت دارم برادرت قاسم سلیمانی...
#شهیدحسین_بادپا
#شهیدقاسم_سلیمانی
#سوریه
@baran_shahadat1
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره شهید مصطفی صدرزاده از شهید حاج حسین باپاد
🥀🤍
#شهیدحسین_بادپا
#شهیدمصطفی_صدرزاده
#سوریه
@baran_shahadat1
May 11
•﷽•
السلام علیک یا اباصالح المهدی🪴
ذکر روز☁️
❁یاقاضی الحاجات❁
-ای برآورنده حاجت ها-
شهید روز♥
شهید حسین هریری
🌿 @baran_shahadat1 🌿
#معرفی_شهید ♥
🪴نام و نام خانوادگی: حسین هریری
🕊تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۸/۳
☁️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲
🌱محل تولد: مشهد
💍وضعیت تاهل: متاهل
🪧محل مزار شهید: گلزار شهدای بهشت رضا
📕کتاب ها:_
📷شغل: بازرس قطار شهری مشهد
📺فیلم مربوط به شهید: مستند پرواز از حلب
#شهیدحسین_هریری
#کافه_کتاب
@baran_shahadat1