eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
962 دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
11 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تلنگرانه
✨﷽✨ 🦋یادآورے🦋 اعمال‌قبل‌از‌خواب حضرت‌رسول‌اکرم‌فرمودند هر‌شب‌پیش‌از‌خواب‌: ¹:قرآن‌را‌ختم‌کنید. ³بار‌سوره‌توحید ²:پیامبران‌را‌شفیع‌خود‌گردانید. ¹بار:اَللّٰہُم‌َصَلِ‌عَلےٰمُحَمَّدوَآل‌ِ‌مِحَمَّدوَ عَجِل‌فَرَجَہُم،‌اَللّٰہُم‌َصَل‌ِعَلےٰجَمیعِ الانبیاء‌وَالمُرسَلین••͜ ³:مومنین‌را‌از‌خود‌راضےکنید. ¹بار:اَللّٰهُم‌َاَغفِر‌لِلمؤمِنَینَ وَالمؤمِنات. ⁴:یک‌حج‌و‌یک‌عمره‌بہ‌جا‌آورید. ¹بار:سُبحان‌اللہِ‌وَالحَمدُللّٰہ‌ِوَلا‌اِلہٰ‌الا اللہ‌واللہ‌اکبر. ⁵:اقامہ‌هزار‌ركعت‌نماز ³بار:یَفْعَلُ‌اللہُ‌مایَشاءُ‌بِقُدْرَتِہِ، وَ‌یَحْكُمُ‌ما‌یُریدُ‌بِعِزَّتِہِ. ثواب‌خواندن‌ایہ‌شهادت‌قبل‌ازخواب در‌مجمع‌البیان‌از حضرت‌محمد‌﴿ص﴾ آورده‌اند‌کہ‌هر‌کس‌آیہ‌شهادت. ⇇سوره‌آل‌عمران‌آیہ¹⁸ شَهِدَ‌اللَّهُ‌أَنَّهُ‌لَاإِلَهَ‌إِلَّا‌هُو وَالْمَلَائِكَةُوَأُولُوالْعِلْمِ‌قَائِمًا‌بِالْقِسْطِ لَاإِلَهَ‌إِلَّا‌هُوَ‌الْعَزِيزُ‌الْحَكِيمُ. را‌در‌هنگام‌خوابیدن‌بخواند. خداےتعالےبراے‌او هفتادهزار‌ملک‌خلق‌مےکند‌کہ‌تا روزقیامت‌برای‌او‌استغفار‌کنند.🎈 دعاےهنگام‌خوابیدن⇩🌱 باسْمِکَ‌اللَّهُمَّ‌أَمُوتُ‌وَ‌اَحْیَا بار‌الها!با‌نام‌تو‌میمیرم‌و‌زنده‌خواهم شد.. وضو‌قبل‌خواب یادتون‌نره‌رفقا🖐🏻🍀 چہ‌خوبست‌قبݪ‌از‌خواب😴 زمزمہ‌ڪنیم:↓ 【اللّهُمَّ‌اجْعَلْ‌عَواقِبَ‌امُورِناخَیْراً】 خدایا...♡ آخروعاقبت‌ڪارهاےمارا ختم‌بہ‌خیرڪن ... التماس‌دعاےفرج••{💛}• ‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╗ @Talangaraneh ╚❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╝
هدایت شده از مشتاقان نماز شب
🔸خدا در قرآن به دو گروه چک سفید داده و فرموده است خودتان مبلغش را بنویسید! 🔘یک گروه کسانی هستند که بر مصیبت‌ها می‌کنند. چون این افراد ثابت کرده‌اند که حقیقتا خدا را می‌خواهند. «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ» (زمر/ ۱۰) 🔘گروه دوم هم افرادی هستند که می‌خوانند. «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»(سجده/ ۱۷) خداوند می‌فرماید هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد برای این‌ها چه آماده کرده‌ام! 🖋 حجت‌الاسلام عاملی
✨﷽✨ 🦋یادآورے🦋 اعمال‌قبل‌از‌خواب حضرت‌رسول‌اکرم‌فرمودند هر‌شب‌پیش‌از‌خواب‌: ¹:قرآن‌را‌ختم‌کنید. ³بار‌سوره‌توحید ²:پیامبران‌را‌شفیع‌خود‌گردانید. ¹بار:اَللّٰہُم‌َصَلِ‌عَلےٰمُحَمَّدوَآل‌ِ‌مِحَمَّدوَ عَجِل‌فَرَجَہُم،‌اَللّٰہُم‌َصَل‌ِعَلےٰجَمیعِ الانبیاء‌وَالمُرسَلین••͜ ³:مومنین‌را‌از‌خود‌راضےکنید. ¹بار:اَللّٰهُم‌َاَغفِر‌لِلمؤمِنَینَ وَالمؤمِنات. ⁴:یک‌حج‌و‌یک‌عمره‌بہ‌جا‌آورید. ¹بار:سُبحان‌اللہِ‌وَالحَمدُللّٰہ‌ِوَلا‌اِلہٰ‌الا اللہ‌واللہ‌اکبر. ⁵:اقامہ‌هزار‌ركعت‌نماز ³بار:یَفْعَلُ‌اللہُ‌مایَشاءُ‌بِقُدْرَتِہِ، وَ‌یَحْكُمُ‌ما‌یُریدُ‌بِعِزَّتِہِ. ثواب‌خواندن‌ایہ‌شهادت‌قبل‌ازخواب در‌مجمع‌البیان‌از حضرت‌محمد‌﴿ص﴾ آورده‌اند‌کہ‌هر‌کس‌آیہ‌شهادت. ⇇سوره‌آل‌عمران‌آیہ¹⁸ شَهِدَ‌اللَّهُ‌أَنَّهُ‌لَاإِلَهَ‌إِلَّا‌هُو وَالْمَلَائِكَةُوَأُولُوالْعِلْمِ‌قَائِمًا‌بِالْقِسْطِ لَاإِلَهَ‌إِلَّا‌هُوَ‌الْعَزِيزُ‌الْحَكِيمُ. را‌در‌هنگام‌خوابیدن‌بخواند. خداےتعالےبراے‌او هفتادهزار‌ملک‌خلق‌مےکند‌کہ‌تا روزقیامت‌برای‌او‌استغفار‌کنند.🎈 دعاےهنگام‌خوابیدن⇩🌱 باسْمِکَ‌اللَّهُمَّ‌أَمُوتُ‌وَ‌اَحْیَا بار‌الها!با‌نام‌تو‌میمیرم‌و‌زنده‌خواهم شد.. وضو‌قبل‌خواب یادتون‌نره‌رفقا🖐🏻🍀 چہ‌خوبست‌قبݪ‌از‌خواب😴 زمزمہ‌ڪنیم:↓ 【اللّهُمَّ‌اجْعَلْ‌عَواقِبَ‌امُورِناخَیْراً】 خدایا...♡ آخروعاقبت‌ڪارهاےمارا ختم‌بہ‌خیرڪن ... التماس‌دعاےفرج••{💛}• ‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔❀‌✨•••❀‌•••✨❀╚❀‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎙دائم‌میگفت‌میخۅاهم‌با‌ اسࢪائیݪ‌مباࢪزه‌ڪنم.💣 ازمداحےحاج‌محمۅد‌خوشش‌ می‌آمدومداحے‌«اݪݪهم‌اݪࢪزقنا شهادت»بࢪایش‌جذاب‌بود.😇 ذࢪه‌ای‌ازحࢪف‌هاێ‌جهاددنیایـے نبۅدۅݪایق‌شهادت‌بود.😍 گفت:چقدࢪݪاغࢪشده‌ای‌تو مگࢪۅࢪزش‌نمیڪنے؟!☹️ مگࢪآقانفࢪمودند:🙃 «تحصیݪ،تهذیب،ۅࢪزش» ومن‌فهمیدم‌ڪہ‌سخنان‌ࢪهبࢪے بہ‌چہ‌میزان‌بࢪاےامثاݪ‌ جهادمغنیہ‌بااهمیت‌است!❤️
هـیــــس . . .! آرامــ تر ... بیدار مـی شود ... شاید دارد خوابـــِ پدر می بیند ... نازدانه 🌷شهید 🌷
ذڪرروزسہ‌شنبھ: -یا‌أرْحَمَ‌الرّاحِمینْ ﴿إی‌مِهرَبان‌ترین‌مِهرَبانان﴾ ۱۰۰مرتبہ...
هدایت شده از {شهید مصطفی صدرزاده}
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾ هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹) سالگر شهادت 🖤
💚 بسم رب الزهرا💚 سلام عليكم ❤ بحول و قوه الهي و با دعاي خير امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤ آغاز میکنیم: سی و سومین ختم گروهی 💫 صلوات خاصه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها💫 به نیت سلامتی وجود مطهر 💞حضرت‌ امام زمان عجل‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف💞 🌹 ۱۳۵ مرتبه به نام مبارک حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها🌹 🌹 به نیابت از صاحب الزمان علیه السلام و شهید محمود رضا بیضایی و شهدای مدافع حرم🌹 🌹هدیه به پیشگاه مطهر بانوی دو عالم🌹 (اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرِ مستودعِ فیها بعدد ما احاط به علمک) کسانی که برایشان مقدور نیست این صلوات را بگویند میتوانند ۱۳۵ صلوات بفرستند. 💞دعای امام زمان بدرقه راهتان باد💞 با تشکر💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"در حوالی پایین شهر" --الهام چرا نمیفهمی؟ من اصلاً تا حالا این بشرو ندیده بودم. بعدشم میدونی چند سال ازم بزرگتره؟ تو که خودت قول همین حرفارو خوردی دیگه چرا؟ --رها من همه ی اینارو میدونم. اما تیمور دیگه قبولت نمیکنه. نمیدونم کامران چی بهش داده که سر دو روز شکایتشو پس گرفته اما گفته دیگه حق نداری بری خونش. با بغض گفتم --الهام الان چیکار کنم؟ تاسف وار سرشو تکون داد --نمیدونم..... همینجور که رو صندلی نشسته بودم از تو آینه به صورتم خیره شدم. صورتم کشیده و پوست صورتم گندمی بود. چشمام به رنگ عسلی و دماغم کشیده و قلمی و لب و دهن کوچیکی داشتم. بدون اینکه خودم بخوام رفتم به گذشته گذشته ی تلخمو زیر اشکای هر شبم پنهون میکردم تا هیچکس نفهمه دردامو. تو اوج بچگیم عاشق شدم. عاشق پسری که 10سال از خودم بزرگتر بود و میون اون همه تنهایی، مثه یه کشتی نجات از دریای بیکسی و تنهایی نجاتم میداد. هیچ وقت پدر و مادری نداشتم و هیچکس بهم نگفت پدر و مادرم کین و کجان. روزگارم از وقتی سیاه شد که تنها امید دوران بچگیمو ازم گرفتن. تو 5سالگی شکست عشقی خوردم و تو اصلاً شاید باور نکنی. اون روز وقتی از سرکار برگشتم نبود. با اینکه قرار بود باهمدیگه بریم اما اون تنها رفته بود. نبودنش بتک شد واسه شکستنم. عشقمو خلاصه کردم تو یه جعبه و چالش کردم توی باغچه. اخلاق تیمور از وقتی یادم میاد همین بود. دنبال بهانه میگشت تا اذیتم کنه و من هیچوقت دلیل کاراشو نفهمیدم. تا اینکه یه روز به پسر بچه ی 10ساله رو آورد خونه و شد همدم من. حسام از همون بچگی رو من غیرت داشت و احساسش نسبت بهم با بقیه فرق داشت. تا 15سالگی کارم دستفروشی بود اما بعداز اون تیمور گفت باید گدایی کنم. کاری که هیچ وقت ازش راضی نبودم اما انجامش بالجبار بود. الهام دختر ساکت و آرومی بود که از 15سالگی اومد خونه ی تیمور از مادرش آرایشگری رو یاد گرفته بود و باکارش تو محل پول در میاورد تو سن 17سالگی ازدواج کرد. ازدواجی که تیمور بابتش چندین میلیون پول گرفت و الهامو فرستاد به قول خودش خونه ی بختی که بد بخت ترش کرد. شاهرخ پسر یکی از بزرگترین کلاهبردارای محل 15 سال ازش بزرگتر بود و قول داده بود ببرتش خارج اما ظاهراً همه چی ظاهر سازی بوده. با ضربه ای که الهام زد سر شونم برگشتم سمتش. --چیه؟ --چته بابا غمباد گرفتی؟ رها من بد بخت شدم اما کامران با شاهرخ خیلی فرق داره. اون آدم هیچی جز خوشگذرونی واسش مهم نبود. اگه همین کامران منو از کنار خیابون نجات نداده بود الان معلوم نبود زنده بودم یانه. --الهام چرا نمیفهمی؟ --خیلیم خوب میفهمم دهنتو ببند بشین بزار کارمو بکنم. تا ظهر کارش تموم شد و یه لباس عروس از جعبه بیرون آورد و کمک کرد پوشیدم. با نگاه کردن به آرایش صورتم و مدل موم بغضم شکست و گریم گرفت. دلم واسه حسام تنگ شده بود. --واااای بسه دیگه رها! سرم رفت. --الهام؟ --اینجوری میگی الهام که دلم رفت بابا چیه چته؟ --موبایل داری؟ --میخوای چیکار؟ --داری یا نه؟ موبایلشو درآورد و با ترس گفت --بیا بگیر فقط زود تمومش کن شر نشه! شماره ی حسامو گرفتم دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم که جواب داد --الو؟ با بغض گفتم --ا...ا..الو حسام؟ با صدای خسته ای که جون گرفته بود گفت --رها تویی؟ --آره. --کجایی تو دو روزه؟ میدونی چقدر دنبالت گشتم؟ --حسام دیدی چیشد؟ داشت گریه میکرد --نمیزارم اون عوضی دستش بهت بخوره! به خدا نمیزارم... شارژ موبایل تموم شد و تماس قطع شد. الهام با ترس موبایلشو گرفت و سریع شماره ی حسامو پاک کرد. --رها مدیونی فکر کنی راضیم به ازدواجت! ولی هرچی باشه بهتر از اون جهنم دره ی تیموره. در جوابش فقط اشک ریختم.... یه خانم مسن واسه ی من و الهام غذا آورد. هرچی تلاش کردم نتونستم غذا بخورم. الهام با تشر گفت --میخوری یا خفت کنم؟ --نمیخوام انقدر نگو..... یه اتاق عروس دوماد واسمون آماده کرده بودن و منتظر بودم تا کامران بیاد عاقد عقدمون کنه. دلهره و اضطراب داشتم. یه خدمتکار اومد تو اتاق و گفت --دم در کارتون دارن. با تعجب گفتم --منو؟ شونه بالا انداخت و از اتاق رفت بیرون. شیفونمو رو سرم انداختم و با ترس به بهانه ی هواخوری از اتاق رفتم بیرون و در حیاط رو باز کردم. شانس من نگهبانا اون روز نبودن. با دیدن مردی که یه کلاه مشکی کشیده بود رو سرش وچشماش شبیه ساسان بود تعجب کردم. به ماشین اشاره کرد --سوار شو! بدن هیچ حرفی سوار ماشین شدم. از یه راه فرعی ماشینو دور زد. با برداشتن کلاه مشکی روی صورتش احساسم به حقیقت تبدیل شد. ساسان بود. --خوبید؟ شوکه شده بودم و نمیتونستم حرفی بزنم. با لکنت گفتم --شما...چ..چجوری اومدی؟ ا..ا...گه کامران.. بفهمه. عصبانی فریاد زد.........
"در حوالی پایین شهر" --اون هیچ غلــــطی نمیتونه بکنه! با فریادش بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن. --گریه نکنید خواهش میکنم! دیگه هیچ خطری قرار نیست تهدیدتون کنه. فکر اینکه کامران بیاد و یه بلایی سر ساسان بیاره داشت دیوونم میکرد و به خاطر همین گریم بند نمیومد. ماشینو نگه داشت --میشه بدونم نگران چی هستین؟ با گریه گفتم --ا...ا...گه..ک...امران بفهمه شما منو از تو خونه آوردین اگه بیاد و بلایی سرشما.. چشماشو با اطمینان باز و بسته کرد --نگران هیچی نباشید! نه کامران.....نه اون نامرد تیمور نزدیک یه خونه ماشینو نگه داشت. با ترس گفتم --اینجا دیگه کجاس؟ --خونه ی تیمور. --چرا اینجا؟ --خونه شو عوض کرده. گفتم که خطری قرار نیست تهدیدتون کنه. به سختی لباسمو جمع کردم و از ماشین پیاده شدم. رفت در زد صدای حسام اومد --کیـــه؟ --باز کن منم. در رو باز کرد --سلام ساسان بیا تو. ساسان از روبه روی در کنار رفت --اینم امانتیتون. با دیدن حسام گریم گرفت حسام ذوق زده گفت --سام علـــیک رها خانم. تیمور اومد و با دیدن من خندید --سلام رها دخترم! خوبی؟ از رفتارش متعجب بودم و فقط سر تکون دادم. حسام خندید و به ساسان چشمک زد --عروس دزد خوبی هستیا! ساسان محو خندید --چاکریم. خب دیگه اینم از امانتیتون. با تأکید روبه تیمور گفت --مراقبش باشید لطفاً! تیمور سر تکون داد و ساسان رفت. همین که میخواست سوار ماشین شه صداش زدم --آقا ساسان. برگشت و بهم خیره شد --خیلی مردی! محو خندید --وظیفه بود..... رفتیم تو خونه و سیمین با گریه بغلم کرد. --الهی فدات بشم! میدونی چی کشیدم وقتی نبودی؟ با گریه گفتم --ببخشید! خندید --گریه نکن عزیزم! خداروشکر که صحیح و سالمی.... رفتم تو اتاق جدید و بچه ها با دیدنم شروع کردن دست زدن و هی به هم دیگه میگفتن خاله رها عروس شده. بعد از اینکه همه ی دختر بچه ها بهم سلام کردن و هر کدوم چند دقیقه گریه میکردن لباسم رو در آوردم و آرایشمو شستم و موهامو به سختی باز کردم....... با دیدن غذای شام از تعجب میخواستم شاخ در بیارم. غذا برنج و کباب کوبیده بود. غذایی که فقط یه بار تو عمرم اونم تو عروسیه الهام خورده بودم. تیمور با اخم گفت --نکنه دوس نداری رها؟ --نه میخورم. خندید --بخور که مخصوص خودت درست کردم. بعد از شام میخواستم ظرفارو بشورم که سیمین اجازه نداد و خودش ظرفارو شست........ تغییر رفتارشون واسم قابل هضم نبود. حس میکردم یه اتفاقی افتاده که من ازش بیخبرم. همینجور که لب حوض نشسته بودم به آسمون خیره شدم و سیاهیش بدجور دلمو زد. --تو لکی؟ حسام بود. اومد و نشست کنارم خندید --فکر کنم الاناست که شاخات در بیاد؟ مگه نه؟ مبهوت سرمو تکون دادم --حسام نمیدونم چرا حس میکنم همه چیز مثه یه خوابه واسم. مکثی کرد و نفسشو صدادار بیرون داد --خواب نیست عین واقعیته. --آخه چجوری ممکنه؟ -- پول مثه داروعه. دارویی که واسه امثال تیمور خعـلـــی خوب جواب میده. --یعنی چی ؟ --یعنی اینکه با پول میشه آدمارو از این رو به اون رو کرد. --حسام! --ولش کن رها راجبش حرف نزنیم بهتره. مکث کرد و ادامه داد --دلم واست تنگ شده بود رها.....