eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
967 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
10 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
[🌞🌼] بِسمِ‌اللهِ‌اَلرَحمنِ‌اَلرَحیم...:) ♥️✨به‌نام‌خداوند‌بخشنده‌مهربان♥️✨ ✨••| اولین‌پست‌روز،عرض‌ارادت‌به"‌اُم‌المَصائِب‌خانم زینب‌کبری(س)" السَّلامُ‌عَلَیْکِ‌یاسَیِّدَتی‌یازَیْنَبُ،یابِنْتَ‌رَسُولِ اللهِ،یابِنْتَ‌فَاطِمَةَالزَّهرَاء.
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ زیاࢪت شھدا🌱^^ 🌸◍⃟‌ هࢪصبح‌سلامےبہ‌شھیدان‌:)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ دعاۍسلامتۍامام‌زمان‹عج› 🌸◍⃟‌ بھ عشق مولا :)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
•°~🪴✨ به‌قول‌حاج‌قاسممون♥️↓ |یقیناًڪُلہُ‌خیر| چون‌جز خیــربرایم‌نمیخواهی بابتِ‌خوشی‌ها وگرفتاری‌ها،الحمدلله :)🙂 🌱 💖 •••━━━━━━━━━
•¦ ذڪرروز دوشنـبہ ⊰یـاَ قاضے الحٰاجات! اے براورنده حـاجات... ¹⁰⁰مࢪتبھ
*﷽* سلام دوستان آغاز میکنیم چله توسل به شهدا 🌀 * چهارمین روز توسل* ❤️ شهید محرم ترک❤ 🎁 *بسته هدیه به شهید بزرگوار :* ۱ _ فاتحه ۲ _ آیت الکرسی ۳ _ سلام بر امام حسین علیه السلام ۴ _ ۱۴ صلوات ان شاءالله مورد شفاعت شهید واقع شوید ❤صلوات برای سلامتی مولا جانم یادتون نره❤ 💠🔹💠🔹💠🔹💠
"در حوالی پایین شهر" ساسان اومد کنارم و آروم گفت --رها. جوابی ندادم. --رها خانم خواهش میکنم انقدر گریه نکن. سرمو از زیر چادر آوردم بیرون و چادر رو رو سرم مرتب کردم. با بغض به چشماش زل زدم و سرمو به طرفین تکون دادم --چجوری آروم باشم؟ گریم بیشتر شد --من تازه داشتم احساس مادر داشتنو حس میکردم! حالا چیکارکنم؟ حالا چیکار کنم؟ چشماش پر اشک شد و بلند شد ایستاد. نفس عمیقی کشید و با یه نفر تماس گرفت. --الو بابا. سلام خوبی؟ کجایی؟ نیم نگاهی به من کرد و از اتاق رفت بیرون. --بابا زیبا خانم مرده. نمیدونم. حالا چیکار کنم؟ نه اینجاس. باشه خداحافظ. با یه نفر تماس گرفت و مرگ زیبارو واسش گفت و بعدش اومد پیش من. --زنگ زدم پلیس بیاد که یه موقع مشکلی پیش نیاد. مضطرب گفتم --ب... ب... بخدا صبح اومدم دیدم بیدار نمیشه. با اطمینان گفت --نگران نباش! اپاشو لباس بپوش الان میرسن. رفتم تو اتاق و در کمدمو باز کردم. یه مانتوی تقریباً بلند با یه شلوار راسته ی مشکی پوشیدم. روسریمو با یه سنجاق روسری محکم کردم و رفتم تو هال. با صدای در ساسان رفت در رو باز کرد و چندتا پلیس اومدن تو. یکیشون خیلی ناراحت بود و تا رسید رفت تو اتاق. با بغض گفت گفت --خاله زیبا! یکیشون اومد نشست رو مبل و چندتا سوال ازم پرسید. با سوال آخرش گریم گرفت --بخدا من بیگناهم! با اطمینان لبخند زد --میدونم دخترم اما منم وظیفه دارم این سوالارو ازت بپرسم. چند دقیقه بعد صدای گریه و جیغ اومد. رفتم سمت در و با دیدن رستا بغضم شکست. --رهـــا جووون! مـــامــــانم کجـــاس؟ بغلش کردم و گریه کردیم. به پلیسا درخواست کالبد شکافی داد و زیبا رو بردن بیمارستان. ساسان اومد پیشم --رها خانم بلند شید باید بریم خونه. --خونه ی کی؟ --زیبا خانم. به رستا کمک کردم تا تونست بلند شه. ساسان من و رستارو دم یه خونه پیاده کرد و رفت. خونه ی ویلایی خیلی بزرگ و سرسبزی بود. رفتیم تو خونه و کم کم خانمایی که واسم ناآشنا بودن اومدن و دور رستا جمع شدن. یه گوشه رو مبل نشسته بودم و همه با تعجب بهم نگاه میکردن. با ورود شهرزاد همراه یه خانمی که شباهت زیادی به زیبا داشت ایستادم. شهرزاد اومد پیشم و بغلم کرد. گریم شروع شد و هق هق گریه کردم. یدفعه همون خانمی که شبیه به زیبا بود غش کرد. همه دورش جمع شدن و منم هاج و واج مونده بودم. موبایلم زنگ خورد --الو؟ --سلام رها خوبی؟ --بله. --بیا دم در. --چرا؟ --بیا بهت میگم. به اطراف نگاه کردم و دیدم هیچکس حواسش به من نیست. از حیاط رد شدم و رفتم دم در. ساسان که منتظر من بود اومد نزدیک. --باید بریم. --کجا؟ به دور و برش نگاه کرد --خونه ی ما. --پیش زهره خانم؟ لبخند زد --آره از وقتی بهش گفتم دل تو دلش نیست. --یه موقع زشت نباشه من اینجا نیستم؟ --نه دوباره با مامانم میای اینجا. --باشه. سوار ماشین شدیم و با سرعت راه افتاد. اشکام آروم آروم رو گونه هام میریخت و احساس عجیبی داشتم. روبه روی یه آپارتمان ماشینو پارک کرد و ازم خواست پیاده شم. چند احساس هیجان و ترس و غم با هم به سراغم اومده بود...... ساسان در رو با کلید باز کرد. رفتیم تو خونه و ساسان گفت --مامان جان؟ ببین کی اومده. زهره خانم از اتاق اومد بیرون و با بهت به من زل زد. --ر..ر..رها؟ اشک شوق از چشمام پایین ریخت. فاصله ی بینمون رو پر کردم و بغلم کرد. --الهی قربونت برم دختر قشنگم. گونه هام خیس اشک بود و نزدیم به چندثانیه تو همون حالت بودیم........
"در حوالی پایین شهر" دستمو کشید سمت مبل و لبخند زد --بشین عزیزم. ساسان رفت تو یه اتاق و در رو بست. عمیق به چهره ی زهره خانم خیره شدم. صورت گرد و تو پر با چشمای سبز روشن و دماغ و دهن معمولی. مهربونیش مثه قدیم بود. با بغض گفت --دلم واست تنگ شده بود کجا بودی تو رها؟ به این فکر کردم که اگه ساسان من رو پیدا نمیکرد و ماجرای روزی که قرار بود به فرزند خوندگی قبول بشم رو واسم نمیگفت تنفرم ازشون سرجاش بود. بغضم شکست و باگریه گفتم --منم همینطور. گونمو بوسید --الهی قربونت برم چقدر بزرگ شدی. تلخندی زدم و سرمو انداختم پایین. رفت تو آشپزخونه و با یه سینی پر از شیرینی و کیک و شربت و میوه برگشت. محتواهای سینی رو گذاشت رو عسلی و با لبخند گفت --بفرما دخترم. شربتو برداشتم و یه قلوپ خوردم اما احساس سیری بودن بهم دست داد و لیوانو گذاشتم رو میز. غمگین گفت --متأسفم رها بهت تسلیت میگم. لبخند زدم --ممنون. با صدای چرخش کلید توی در سرمو برگردوندم و با دیدن عمو حمید ایستادم. --سلام. با لبخند پدارانه ای سرتاپامو برانداز کرد --سلام دخترم! خوبی بابا؟ از اینکه احساسش نسبت به من پدرانه مونده بود بغض کردم --ممنون. دستشو سمت مبل اشاره کرد --بشین دخترم. نشستم رو مبل و سرمو انداختم پایین. زهره خانم و عمو حمید نشسته بودن و با لبخند به من نگاه میکردن. زهره گفت --حمید ببین چقدر بزرگ شده! --بله. خانــمی شده واسه خودش. زهره با بغض گفت --رها میدونی چقدر اون روز که ساسانو بدون تو دیدم گریه کردم؟ همش پیش خودم فکر میکردم تو کجایی؟ نگرانی بابت تو تا همین چند دقیقه ی پیش ولم نمیکرد. قطره ی اشکمو گرفتم --ببخشید اینجوری شد ولی منم تقصیری نداشتم. --میدونم مامان جان میدونم عزیزدلم. رفت تو اتاق و من و عمو حمید تنها بودیم. --رها جان --بله؟ --میدونم این چندسال بهت سخت گذشت. ولی مدیونی فکر کنی بیخیال تو شده بودیم. خیلی خوشحالم که برگشتی بابا! بابا گفتنش برام عجیب نبود چون ۱۵سال قبل قرار بود من دختر این خانواده بشم اما نشد. --رها برگشتم سمت زهره خانم --جانم؟ --میخوایم بریم مراسم خاکسپاری. توام میای؟ با فکر کردن به اتفاق امروز بغض کردم --بله منم میام. همراه زهره خانم و عمو حمید و ساسان سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بهشت زهرا (س) عمو حمید ماشینو پارک کرد و چهارتایی رفتیم سمت فامیلای زیبا خانم. زهره خانم رفت سمت خانمی که صبح غش کرد و بغلش کرد و هردوشون به گریه افتادن. رفتم سمت شهرزاد و بغلش کردم و شروع کردیم گریه کردن. با گریه گفت --رها خاله زیبام خیلی زود رفت! تازه داشتم طعم خاله داشتنو میچشیدم. از حرفش تعجب کردم اما به روش نیاوردم. --میدونم عزیزم میدونم..... همینجور که پشت سر جنازه همراه زهره خانم میرفتم کامرانو از دور دیدم. دقیق نگاهش کردم.خودش بود! سریع نگاهمو ازش گرفتم و سرمو انداختم پایین. ترس تو وجودم رخنه کرده بود و ناخودآگاه دستام شروع به لرزیدن کرد. زهره دستمو گرفت --رها مامان چیشد؟ --هی.. هی.. هیچی! دستمو گرفت تو دستش و با لبخند نگاهم کرد. گرمای دستش واسم آرام بخش بود. اما ذره ای از ترسمو کم نکرد. هیچی از خاکسپاری زیبا نفهمیدم و ترس اینکه کامران دنبالم باشه یه لحظه ازم دور نمیشد. زهره رفت سمت رستا و همون خانمی که فهمیده بودم اسمش مهتابه و خاله ی رستاس. گوشه ای رو صندلی نشستم و با ترس به دور و برم نگاه کردم. ساسان متعجب گفت --چرا انقدر مضطربی؟ بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن. ناراحت گفت --میدونم زیبا خانم خیلی مهربون بود ولی خب همه ی ما یه روزی به دنیا میایم و یه روزم از دنیا میریم. با گریه صداش زدم --ساســان! --بله؟ --م.. م.. من کامرانو دیدم. اخم کرد و متعجب گفت --کامران؟ همونی که تو رو دزدید؟ سرمو به علامت تأیید تکون دادم. ریز به اطرافش نگاه کرد. --کجاس؟ --نمیدونم یه لحظه دیدمش. کلافه گفت -- مطمئنی خودش بود؟ با گریه نالیدم --آره بخـــدا دیدم دوبارَم دیدم. خودش بود. --باشه رها آروم باش. --ساسان! --بله؟ --من خیلی میترسم! نکنه بلایی سرمون بیاره؟ با اطمینان گفت --تا من هستم از هیچی نترس! این جملش بهم آرامش داد و حجم زیادی از ترسمو کم کرد. --الانم پاشو بریم. بلند شدم --پس زهره خانم اینا؟ --رفتن تالار. --تالار واسه چی؟ --چون مراسم ختم زیبا خانم تالاره. --آهان. --من به مامان اینا گفتم تورو میبرم. --باشه پس بریم...... ماشینو توی پارکینگ تالار پارک کرد و همین که خواستم از ماشین پیاده شم صدام زد --رها سوالی برگشتم سمتش --خیلی مراقب خودت باش. --واسه چی؟ --احتیاط شرط عقله. دوس ندارم اتفاقی که اون روز افتاد خدایی نکرده بیفته. --باشه. تا دم دری که خانم ها و آقایون رو از همدیگه جدا میکرد باهم دیگه بودیم. ساسان ایستاد دم در ورودی خانم ها --تو برو من بعد اینکه تو رفتی میرم.......
《بسم رب الشهدا و الصدیقین 》 🍃  🌿   شهید محرم ترک در اول دی ماه ۱۳۵۷ در تهران به دنیا آمد. یکی از نظامیان و فرماندهان برجسته تخریب بود که در همان ماه‌های ابتدایی نبرد سوریه، به این کشور اعزام شد. محرم ترک از فرماندهان توانمندی بود که از اوایل جنگ سوریه مسئولیت آموزش رزمندگان مدافع سوری را بر عهده داشت؛ و در سازماندهی نیرو‌های مردمی برای انهدام نیرو‌های تکفیری داعشی نقش پر رنگی داشت. شهید محرم ترک در ۲۸ دی ۱۳۹۰، زمانی که هنوز کسی اسم مدافعان حرم را نشنیده بود، در سوریه به شهادت رسید.   نظر همسر شهید در مورد وی  -همسر شهید محرم ترک درباره ایشان می‌گوید: آقا محرم کاری داشتند و قرار بود که در همین دو هفته انجام شود. قبلا شاید برای سه ماه هم رفته بودند، ولی این بار رفتند برای کاری که دوهفته‌ای برگردند. قضیه‌ی شهادتشان هم درست روز آخر اتفاق افتاد. موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم مانده و همیشه بخاطر دارم. محرم گفت: «هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم»
*﷽* سلام دوستان آغاز میکنیم چله توسل به شهدا 🌀 * چهارمین روز توسل* ❤️ شهید محرم ترک❤ 🎁 *بسته هدیه به شهید بزرگوار :* ۱ _ فاتحه ۲ _ آیت الکرسی ۳ _ سلام بر امام حسین علیه السلام ۴ _ ۱۴ صلوات ان شاءالله مورد شفاعت شهید واقع شوید ❤صلوات برای سلامتی مولا جانم یادتون نره❤ 💠🔹💠🔹💠🔹💠
《بسم رب الشهدا و الصدیقین 》 🍃  🌿   شهید محرم ترک در اول دی ماه ۱۳۵۷ در تهران به دنیا آمد. یکی از نظامیان و فرماندهان برجسته تخریب بود که در همان ماه‌های ابتدایی نبرد سوریه، به این کشور اعزام شد. محرم ترک از فرماندهان توانمندی بود که از اوایل جنگ سوریه مسئولیت آموزش رزمندگان مدافع سوری را بر عهده داشت؛ و در سازماندهی نیرو‌های مردمی برای انهدام نیرو‌های تکفیری داعشی نقش پر رنگی داشت. شهید محرم ترک در ۲۸ دی ۱۳۹۰، زمانی که هنوز کسی اسم مدافعان حرم را نشنیده بود، در سوریه به شهادت رسید.   نظر همسر شهید در مورد وی  -همسر شهید محرم ترک درباره ایشان می‌گوید: آقا محرم کاری داشتند و قرار بود که در همین دو هفته انجام شود. قبلا شاید برای سه ماه هم رفته بودند، ولی این بار رفتند برای کاری که دوهفته‌ای برگردند. قضیه‌ی شهادتشان هم درست روز آخر اتفاق افتاد. موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم مانده و همیشه بخاطر دارم. محرم گفت: «هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تلنگرانه
هرزمان (عج) رازمزمه‌کند همزمان‌ (عج)‌ دست‌های‌‌‌‌‌مبارکشان‌‌‌‌‌رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌برای‌آن‌جوان‌ میفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌حداقل‌روزی یک‌بار را زمزمه می‌کنند؛)♥️🌱! "بخونیم‌‌‌‌‌باهم " @Talangaraneh
هدایت شده از تلنگرانه
♥️ ای آنکه غمت ناز فروشد به دو عالم دریاب که من غیر تو غمخوار ندارم♥🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️به امام زمان ارواحنا فداه چه چیزی هدیه بدهیم؟ 🔸در پاسخ به این سؤال باید یکی از آداب و وظایف مؤمنان منتظر در عصر غیبت را برشمرد که ثواب اعمال مستحبی یا قرائت قرآن به علیه السلام، است . 🔸همانطور که هر یک از ما برای نشان دادن علاقه و محبت خود به دیگران، کلمات محبت آمیز بر زبان می آوریم، به دیدارشان می رویم یا به آنان هدیه می دهیم تا از دوستی و محبت متقابل آنها برخوردار شویم، با اهدای ثواب اعمال خیرمون یا بر زبان آوردن آیات زیبای قرآن، عشق و علاقه قلبی خویش را به مولایمان حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه هدیه می کنیم تا از محبت و دوستی آن امام بزرگوار بیشتر بهره مند گردیم . 🔸چنانکه نقل است در زمان امام حسن مجتبی علیه السلام دخترک خدمتکاری با دسته گلی خوشبو نزد امام آمد و شاخه گلی را به آن حضرت هدیه نمود ، امام علیه السلام در مقابل این کار پاداش بزرگی به وی بخشیدند، سپس در مقابل نگاه متعجب اطرافیان خود فرمود: خداوند به ما دستور داده و فرموده است: «هر گاه کسی شما را ستایش کند شما باید در مقابل به ستایشی بهتر از آن یا مانند آن پاسخ دهید .»( سوره نساء ، آیه ۸۶) 📌در واقع ائمه معصومین، علیهم السلام، از این هدیه ها بی نیازند، همانگونه که دریا از آنچه ابرها بر آن می بارند بی نیاز است . ولی ما بی نیاز نیستیم از اینکه به ایشان هدیه ای تقدیم نماییم. ━━🌺🍃━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◀️ تیر سه شعبه در ؛ ❌بی عفتی ❌بی حجابی
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
💥ببین رفیق تو موقع اذان دقیقا محک زده میشی و نشون میدی چقدر خدا برات اهمیت داره🙂 ⚡️نشون میدی که: حاضری برا خدا از فیلم مورده علاقت بگذری یانه؟ از چت با دوستت بگذری یانه از غذا درست کردن بگذری یانه؟🍝 از بازی با گوشیت بگذری یانه؟📱 👈🏻همیشه میگم ‌:خدایا نیار اون روزی که اذان بدن و من بی تفاوت به کارام برسم☹️ نیار اون روزی‌که‌کارکردنو به حرف‌زدن باهات ترجیح‌بدم💔 ولی جدا از شوخی خیلی زشته خدا ادمو صدا کنه و ادم بی تفاوت باشه.....اگه تا الان بی تفاوت بودی دیگه نباش...دیگه تا اذان دادن مثه تیری که از کمان رها شده بدو نماز....این خیلی رو زندگی و تقدیراتت تاثیرمیزاره رفیق..میتونی امتحان کنی😉 ❤️ 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
🍃 - توصیه های شهید احمد مشلب به دختران: خود باشید که این چیز است.🖇 در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست، ولی شما به فکر باشید و زینبی برخورد کنید . سه چهارم دختران در حال حاظر حجابشان حجاب نیست و چیزهایی که می پوشند، واقعاً حجاب نیست. ممکن است عبا {چادر }بپوشند، ولی عبایشان دارای مد و برق است که من برای اولین بار است که میبینم و حجابشان حجاب نیست. یا حجاب دارد ولی به مردان نگاه می کند. باید چشم خود را به زمین بدوزد و احترام عبایی {چادر} را که بر سر دارد نگه دارد. ما باید از فاطمه زهرا سلام الله علیها الگو بگیریم. حضرت زینب سلام الله علیها به گونه ای بود که غیر از حضرت علی (علیه السلام) کسی او را نمی دید. الان حجاب بر سر دارد ، ولی همراه با مدل های جدید ، یا صورت آرایش کرده. ╔❀‌✨•••❀‌•••✨❀╚❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╝
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
⁉️کسی که به فکره شهادت باشه دیگه هوای نفسش جرئت میکنه بهش پیشنهاده گناه بده؟؟! عمرا اگه جرئت کنه اون ادمم عمرا به این سادگیا اسیره نفسش بشه😊 چون ارزوی شهادت به ادم قوووت میده💪 🙄میدونید ما هرچی میکشیم از همین غفلته ازینکه یادمون میره افریده شدیم تا بهترین بنده ی خدا بشیم... یادمون میره که اومدیم تا بهترین جای بهشت جامون بشه... 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ ➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا