شهید صدر زاده
می گفت :
اخـم کردن،
توی محـیطی که
پـر از نامحرمه ،
خیلی همخوبه
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@Shbeyzaei_313
#اطعام_علوی
☆طبخ وتوزیع غذای گرم در عید غدیر خم☆
امام صادق(علیه السلام):
غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر،ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و یک میلیون شهید و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد.
شما هم می توانید در ثواب این امر عظیم سهیم باشید.
شماره کارت جهت واریز 👇👇👇
5041721112186011
گروه جهادی شهید مهدی زین الدین
@hozehvaliasrlordegan
شهید حجت الله رحیمی
تاریخ تولد ۱۳۶۸/۱۲/۲۴
تاریخ شهادت : ۱۳۹۰/۱۲/۱۸
محل شهادت : خوزستان
مدت عمر: ۲۲ سـال
محل مزار : شهرستان باغملک
نحوه شهادت
شهید رحیمی در حالیکه تنها ۶ روز تا تولّد ۲۲ سالگیاش باقی مانده بود در ساعت ۷:۴۵ صبح مورخه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر ۸ در منطقهی اروند کنار آبادان بود، بر اثر برخورد یکی از اتوبوسهای راهیان نور به وی از ناحیهی پهلو مانند مادرش حضرت زهرا و کبود شدن صورت، دعوت حق را لبیک گفت و به فوز شهادت نائل آمد.
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@Shbeyzaei_313
‹🧡✨›
لُطفآقا؎خُراسانزِھَمہبیشتَراست
ھَرزَمـٰانازدِلپُردرد؛صِـدابَرخیـزَد✨!
🔗¦↫#امام_رضا
✨¦↫ #چهارشنبه_های_امام_رضایی
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
سهدقیقهدرقیامت🤍-! پارت38 ±حسـرت اين مطلب را يادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم، بنده راهي مرزها
سهدقیقهدرقیامت🤍-!
پارت39
±تجربـهایجديـد
كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا،
بااقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته. بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نميشناختند، و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم. يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.بيمقدمه سلام كرد و گفت: ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است.شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه درقيامت روي صندلي عقب بود.اين خانم يكي از كتابها رابرداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم. خيلي تشكر كرد و پياده شد. من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم. همين كه خواستم واردخيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا ميشناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقهاي با شما كار دارم.گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره واردماشين شود. ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد.گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم،اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام.
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايی خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم. من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم، تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!من كاملا مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما،ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعلهور بود.اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه
كارهاي گذشته را تكرار نكنم.يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبهپذير است. تمام كارهاي
زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگيام وارد نكنم. حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از
من راضي هستند و...آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي!وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت وچهرهاي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!با لباسهاي تنگ و نامناسب و آرايش و موهاي رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون ميآمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچارمشكلات مختلف شدند....
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
سهدقیقهدرقیامت🤍-! پارت39 ±تجربـهایجديـد كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، بااقبال مرد
سهدقیقهدرقیامت🤍-!
پارت آخر
±تجربـهایجدیـد
بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و
زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و...
گفتم: خب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند. به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي. تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي واين حقالناس است. پس به واسطه حقالناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري.اين خانم ادامه داد:هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم. هرچه گفتند قبول كردم. بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم. درست درزماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا‹ص›افتادم.
همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا‹ص›به من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت عالم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم. اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده. دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم، مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!دستان من با حلقهاي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا
ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
من به توبهام وفادار ماندم. گناهان گذشتهام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم. ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنهاحلالیت بطلبم؟اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد. من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.
*پایان*
امیدوارم بتوانیم درس بگیریم و در زندگیمان تاثیر گذار باشد
🍃🦋🍃🦋🍃
🌹سلام برشهدا🌹
❤دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند
و اگر بال خونیـن داشته باشے
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد❤
دلها را راهے میثاق با "شهــــــداء" می کنیم...
امروز ۱۵ تیر ماه و
نوزدهمین روز میثاق با شهدا
🍃دعای سلامتی و ۱۲ شاخه گل صلوات و دعای فرج و سوره مبارکه فجر 🍃
به نیابت از:
🕊 شهدای تفحص🕊
💞هدیه به بانویکریمه نرجس خاتون💞
🍃┅🦋🍃┅─╮
شهید محمود رضا بیضایی :
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم شیعه هم به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم .
اللهم عجل لولیک الفرج
برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدای گرانقدر و روح مطهر امام خمینی ره صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@Shbeyzaei_313