eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
966 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
10 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 تقریبا همه ی کارا درست شد البته اینقدر راحت ازش نگذریم خیلی سخت بود هممون پوکیدیم😂😅 فقط مونده بود لباس عروس و داماد😍که قرار شد من و آسیه وعلیرضاومحمدحسین بریم بخریم😉 بخاطر زیاد بودن کارها مادرا نیومدن😁 رفتیم بزرگترین مرکز فروش ☺️ لباس های عروس خیلی جلف و مسخره بود😒 از هیچکدوم خوشم نیومد😕 داشتیم علاف می‌گشتیم که چشمم خورد به یک لباس عروس باحجاب👌🏻 آره همینه 😃😍 آسیه رو کشیدم توی مغازه وبعد از کلی برانداز کردن و نظر دادن همون رو خریدیم✌️🏻😁 لباس داماد هم که آسون پیدا میشه آخه یک کت و شلوار مگه چقدر کار داره😅😁 کفش هم گرفتیم و من و محمدحسین اون دوتا کبوتر عاشق رو تنها گذاشتیم که برن بقیه چیزهایی که لازم دارن رو دوتایی بخرن 😉😂😄 داشتم با محمد حسین قدم میزدم که گفت _خواهری😜 +جانم 😉 _تو چیزی لازم نداری برات بخرم؟ +نه قربونت بشم چیزی لازم ندارم❤️ _همینجا واستا تا بیام😉😜 +باشه، باز کجا میری😕 _صبر داشته باش خواهرم، صبر😂 همونجور خندون رفت منم توی دل قربون صدقه اش رفتم 😍 علاقه و وابستگی من نسبت به محمد حسین وصف ناشدنی بود☺️😍 نمیتونستم حتی یک روز ازش دور باشم همیشه پشتم بوده و مراقبم بوده☺️❤️ وقتایی که بخاطر من غیرتی میشه انگار قلبم داره بخاطرش میزنه بیرون😍 اونقدر باخودم حرف زدم که نفهمیدم مثلا منتظر داداشمم😂 بعد 20 دقیقه محمد حسین اومد کنارم _خب آبجی گلم سلام مجدد😅 +سلام داداشی، کجا بودی نیم ساعته😕خسته شدم 😐 _من فدات شم که خسته شدی😜 +کوفته فقط میخنده آقای خوش خنده 😄 _چشماتو ببند🙂 +چرا؟! _ببند دیگه🙃 چشمامو بستم تا وقتی که محمد حسین گفت چشماتو باز کن😇 وااای😍 خداای من😍🤩 چقدر خوشگله😋 _وای داداشی چقدر خوشگله، ممنونتم😘خوش به حال خانومت😂 +قابل فرشته ای مثل شمارو نداره😌 بعدم شما اندازه ی خانومم محترمی و اون موقعم برات کادو میخرم😅فقط خانومم نفهمه که برای خواهر شوهرش کادو خریدم😆😬 _ای زن ذلیل 😝. +خودتی😂 _من که زن ذلیل نمیشم خودم خانمم😜 +امان از دست تو😂 گردنبندخیلی‌ خوشگلی بود 😋 سنگ های فیروزه داشت 😍 بعد از اینکه باهم نسکافه خوردیم سروکله ی آسیه و علیرضام پیدا شد😁 برگشتیم خونه خییلی خسته بودم برای همین چند دقیقه نگذشته بود که توی اتاق داداش خوابم برد😪 چون اتاق منو واسه وسایلای عروس خانم گرفته بودن😒😐 بالشتش بوی عطرشو میداد😍 حتی فکر کردن به اینکه یک ثانیه کنارم نباشه دیوونه ام میکنه، اصلا دوست ندارم به این موضوع فکر بکنم😣 ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 این دوهفته مثل باد گذشت فردا عروسیه آسیه بود😍😍 همه چیز خدارو شکر آماده بود 👌🏻💜 _____ عروسی با همه ی خنده ها و قشنگیش تموم شد💕 آسیه و علیرضا برای ماه عسل رفتن مشهد پیش امام رضا😉💐 من و فاطمه هم سخت مشغول درس خوندن بودیم چون امتحانات شروع شده بود و فرصت مو شونه کردن نداشتیم😩 رشته ی داروسازی واقعا سخت بود ولی میشه تمومش کرد✌️🏻💪🏻 اولین امتحان تموم شد و من درب دانشگاه منتظر محمد حسین بودم فاطمه هم تاکسی گیرش نمیومد 😐🤦‍♀ _فاطمه خانم بفرمایید سوار بشید ما میرسونیم شمارو☘ +نه خیلی ممنون راضی به زحمت نیستم بعد از تعارف تیکه پاره کردن فاطمه سوار شد رسوندیمدش خونه موقع پیاده شدن پاش گیرکرد و نزدیک بود با کله بره تو زمین😂🤣 همون موقع محمدحسین پیاده شد _خوبین فاطمه خانم 😥😰 +خوبم ممنون🙂 من اونجا داشتم هرهر میخندیدم 😂که محمدحسین گفت _ببخشید این خواهر ما خیلی خوش خنده است منم بیوفتم میزنه زیر خنده 😅ناراحت نشید 🙏🏻 +ما بیشتر از شما خواهرتونو نشناسیم کمتر از شما هم نمی‌شناسیم 😂😄سیده کلا به همه چی میخنده😂 با این حرفش محمد حسین زد زیرخنده😂 منم گفتم _باتشکر از هردوی شما عزیزان😐چقدر ازم تعریف کردین😂🤦‍♀ فاطمه رفت و منو محمدحسین راه افتادیم.. 🚗 توی راه گفتم _داداشی تو مگه نگفتی بعد علیرضا داماد میشی پس کو چی شد؟ 🤨 +مثلا شما خواهر منی خب برام آستین بزن بالا😜😂 شما پیدا کن چشم من ازدواج میکنم😂 _فقط بلدی مسخره کنی😒 بعدم به حالت قهر صورتمو برگردوندم 😁 رسیدیم خونه ومن بعد از خوردن چایی رفتم که واسه امتحان پس فردا بخونم😐🤦‍♀ شب فاطمه زنگ زد _سلام زینبی🌸 +سلام آجی جون💐 _میگم که فرمانده زنگ زد گفت خیلی وقته بچه های بسیج دورهم جمع نشدن برای همین فردا عصر بریم بسیج 😁 +وای وسط امتحانات 😩باشه میام فقط کیا میان؟ _همه 😅 +باشه من با محمدحسین میام😐🤦‍♀یاعلی هوووف آخه وسط امتحانات کجا برم؟ 🤦‍♀ با محمدحسین هماهنگ کردم که منم باخودش ببره و گرفتم خوابیدم 😴 ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
🌸بسم رب عشق🌸 إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙 ☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦
🌸زیارت ائمه در روز پنجشنبه 🌸 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِىَّ اللّٰهِ💐، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَخَالِصَتَهُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَارِثَ الْمُرْسَلِينَ☘، وَحُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ،❄️ يَا مَوْلاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَنَا مَوْلىً لَكَ وَلِآلِ بَيْتِكَ،🎊 وَهٰذَا يَوْمُكَ وَهُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَمُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ،🌸 فَأَحْسِنْ ضِيافَتِى وَإِجارَتِى بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَاهِرِينَ.🌼 🌸『@mahmoodreza_beizayi
🌸ذکر روز پنجشنبه🌸 🍃صد مرتبه🍃 ✨🌙لا اله الا الله الملک الحق المبین🌙✨ 🌸『@mahmoodreza_beizayi
*🌸اهنگ پلنگ صورتی*🌸 *🌴♥️شب‌عملیات بود.. حاج‌اســـماعیل‌حق‌گو بھ علی‌مسگری گفت:⚡️ ببین‌تیـربارچی‌چہ ذکرےمیگه...🤨* 🌴💙که‌اینطوراستوارجلوی تیروترکش وایساده و اصلاترسی‌به‌دلش‌راه‌نمیده فضولیش‌گل‌ڪرد.. نزدیک‌تیرباچےشد🚶🏻‍♀ *🌴💛ودیدداره‌باخودش‌زمزمھ‌میکنه دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،... 😧 (آهنگ پلنگ صورتی!)😂*😂 🌴💖رو بھ‌ داش‌علی ڪردوگفت: معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته...😐😂 الان‌دارھ اثراتشو میبینھ..🔫😑😂 :)) 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ‍ *🌹خاطرات طنز شهدا🌹* *✅ خاطره شماره :* ۴۷۴ 🔹🔸🔹🔸🔸🔹🔹 *گروه طنز جبهه🙃🤪*
••°۞ 🌱 بابا مَردم زیادند و پر توقع و خدا یکی است و سریع الرضا، پس تو او را راضی کن دیگران چیزی نیستند. 🦋
طرح قرآن کریم به نیت تعجیل در ظهور حضرت ولی عصر (عج) @mahmoodreza_beizayi
💔 سخت‌است‌ امّا گذشتند‌از‌هر‌آنچه‌که قلبشان‌را وصل‌ِزمین‌🌍 میکرد! این‌قانون‌ِپرواز‌است..🕊 گذشتن‌برای‌ رھا‌شدن..🌱 @mahmoodreza_beizayi
⭕️مواظب باشیم... این کانالها را فراموش نکنیم. این کانالها اگر فراموش بشند. می رویم سراغ کانالهای دیگر. 🖤 °داغــ♡ـے کہ‌ِ سࢪدنمے شود° 💔 یاد شهدا باصلوات @mahmoodreza_beizayi
• نامہ‌💌امام‌زمان"؏ـج" بہ‌شیخ‌مفید: . |🌿.| میشُد زودتر بیایند بہ‌پیشم فقط کافےبود کھ پاےِ‌قرارهایشان بمآنند و دلشان با هم ؛ یکۍشود ، اگر میبینۍ این همه‌تاخیر افتادھ و من''حبس''شده ام، دلیلش خودِ آنها هستنـد ؛ کارهایۍ کھ میکنند خبرش‌بہ‌ما میرسد! کارهایۍ کھ... توقّعش را از آنھا ندارم :)🌌✨ . |♡|بحارالانوار،ج۵۳،ص۱۷۷ ♥️ 🌸『@mahmoodreza_beizayi』🌸
سلام رفقا 🌱✋🏻 اینبار میخوایم شما بهمون ایده بدین😍 از نظر شما عزیزان برای ماه رمضان چیکار کنیم؟ 😉 ایده های باحالتون رو به خادم کانال بگین 🌸 اینم آی‌دی خادم کانال 👇🏻♥️ @z_beyzaei شما هرچی امر کنین تا حد امکان اجرا خواهد شد ♥️🖤 منتظر نظرات شما جان دل ها هستیم✨
اولین ایده اعضای گلمون ❤️🌸
ایده های عزیزای ما😍♥️
ورود پیکر 63شهید تازه تفحص شده 🖤🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠انتقال پیکرهای مطهر ۶۳ شهید دوران دفاع مقدس به میهن اسلامی از طریق مرز زمینی شلمچه
سلام رفیق✋🏻🌱 میدونم که شاید سوالاتی ذهنتو درگیرکرده باشه هر سوالی در هر زمینه ای مشاوره ای، مذهبی، شهدایی، احکام و... خب زیاد طولانی‌ نکنم🍂 هر سوالی دارین تشریف بیارین به آیدی زیر و بپرسین🌼🌈 شنوای حرفا و سوالات شما👇🏻🌸 @z_beyzaei منتظرتونیم.....🌹✨ 🌙نوکر شما :سیده بیضایی 🌙 🌿کانال شهید محمودرضا بیضائی 🌿
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 _سیده زود باش دیگه فرمانده چیزی بگه خودت باید جواب بدی هااا 🤨 +آمدم داداشی آمدم یکم صبر داشته باش😁 _خانمی دیگه چه میشه کرد🤦‍♀😂 +برو برو پرو نشو😂 همچین گاز میداد که اشهدمو خوندم 😂 _هووف سلام فرمانده🙄 +سلام علیکم به به آقای سید محمدحسین حسینی 🤨🤨 _فرمانده تسلیم قبول دارم دیر اومدیم🙌🏻 +اومدیم؟؟ 😳مگه کیو باخودت آوردی؟ _خواهرم حاجی، سیده رو +آها کجاست اون وقت🤨 _عه پشت سرم بودهاا🤦‍♀😂 _سلام سلام😁حاجی میدونم دیر اومدم ولی ایندفعه با داداش اومدم پس خواستین تنبیه کنین داداش درخدمتتونه😂🤣 +سلام دخترم یواش تر خفه میشی هاا 😂 نزدیک به هزاربار بهت گفتم🤦‍♀ حاج مهدی از دست تو چی میکشه 😂🤦‍♀ _چشم🙈😂 ولی حاجی، باباجون خیلی ام خوشحاله منو داره☺️ مگه مثل من پیدا میشه😜 +این زبونو نمی‌داشت میخواستی چیکار کنی؟ 😂 *آره حاجی منم بهش گفتم ولی کو کسی که گوش کنه🤦‍♀😁 +هیییی🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀😂 با فرمانده رفتیم داخل به به همه هم هستن 😋آقامحسن، فاطمه، آقا امیرعلی وچندتا از بچه های بسیج _سلام😌 +سلام سیده جون بیا کنارم🤪 _باشه فاطمه جون الان میام🙃 داشتیم صحبت میکردیم و حاجی یه عالمه از منو آقای موحد تشکر کرد بخاطر راهیان نور 😌😙😜 بحث کشیده شد به عروسی و خاستگاری آسیه و علیرضا 😋🤪 که من از موقعیت استفاده کردم وگفتم _آره ماهم برای محمدحسین مون رفتیم خاستگاری😛 یک خانم خوبی هم هستن یک تیکه ماه انگار برای داداشم آفریده شده🙂😉😌😌 همون موقع فاطمه به سرفه کردن افتاد😂 همه زدن زیر خنده یواش کنار گوشش گفتم _دیگه لو رفتی اونم جلو همه😂😈 +بخدا میکشمت👿 بعدش بلند گفتم _عه فاطمه جون چیشدی🤭😂 داداش داشت خفه میشد😂🤣 برام خط ونشون کشید که حسابتو میرسم😂منم اینجوری کردم😛😛😛 خیلی خو‌ش گذشت 😍😉 و مهمتر اینکه فهمیدم واسه محمدحسین کجا بریم خاستگاری 😂🤣 روز دوم امتحانات بود این یکی هم خوب بود یعنی اونجوری که خودم حس کردم 😅😅 امتحانات داشت تموم میشد داشتم کتابمو میخونم که محمدحسین اومد توی اتاقم 🤨🤨 _جونم داداش کاری باهام داری؟ +آره کار مهمی دارم _باشه بیا بشین ببینم چی شده🤨 بعد از کلی مقدمه چینی گفت +آبجی میخوام با یکی صحبت کنی ببینی جوابش راجب من چیه🙄🙄 _چیییی؟؟خاستگااااری؟؟😳😱 +آره یواشتر چرا جیغ میکشی آبرومو بردی🤦‍♀😐 ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 _کی هست ایشون که همچین داداش من عاشقش شده🤨😡 +عمم عممم ف.. فاطمه خانم 🙄🙄🙈 فقط از الان خواهر شوهر بازی در نیار فراری میشه هاا😁😅😜 _پاشو برو بیرون پسره ی بی ادب زوددددددد😡 دنبال چیزی میگشتم که پرت کنم سمتش که فرار کرد😂 واه واه خجالتم نمیکشه راست راست اومده تو چشمام نگاه میکنه میگه زن میخوام مگه زن کشکه بعدم هنوز هیچی نشده میگه خواهر شوهر بازی خجالتم خوب چیزیه والا🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀😐 همچین حسابتو برسم که دیگه اینقدر زود برای خودت نبری و بدوزی 🔪🤦‍♀ بیخیالش شدم و رفتم سراغ درسم که روی کتابا خوابم برد😴😴 با صدای محمدحسین بیدار شدم. _جوجو بیدار شو صبحه بیدار شو وگرنه با پارچ آب میام بالا سرت🙄😋😂 +برو بیرون از دستت کفری ام😤 _ خودت گفتی دوست داری دامادشم خب الانکه میخوام بشم نمیزاری زینب جون یدونه داداشت بیا برو با مامان و زن عمو حرف بزن😢 +محمدحسیننننن😡چند دفعه گفتم جون خودتو قسم نخور نمیفهمی جونم به جونت بسته است😠دفعه ی آخرت باشه هااا😤 _چشم🤪 حالا بهم بگو میگی یانه؟ 🙈 +آره میگم فقط الان نه برو هر وقت حرف زدم جوابشو بهت میگم😉 فقط داداشی مطمئنی میخوایش؟ 😅 _بلیییی🙈 +باشه برو بیرون تا فکر کنم🤨😐 ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️