🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی📚 قسمت سی و ششم🌱 | بی خواب و بی تاب | یک روز زنگ زد گفت:((فردا عدهای از بسیجیها
#تو_شهید_نمیشوی📚
قسمت سی و هفتم🌱
| ادامه ی بی خواب و بی تاب |
چشم هایش خواب آلود و پف کرده بود.
آستین هایش را زده بود بالا.
سرش را انداخته بود پایین و داشت با عجله به سمتی میرفت.
صدایش زدم.
کنار درخت کاج کوچکی ایستاد.
دوربین کوچکی را که توی جیبم داشتم بیرون آوردم و گفتم بایست میخواهم عکس بگیرم.
دستش را کرد توی جیبش و به دوربین لبخند زد.
دوباره رفت و تا میدان تیر ندیدمش.
نمی دانستم قرار است میدان را خودش اجرا کند.
با اینکه از روز قبل استراحت نکرده بود،توی میدان آن قدر سرحال بود که انگار چند ساعت خوابیده است.
قبل از رفتن به میدان تیر به بچه ها گفت:((ده تا تیر به هر نفر می دهیم.سعی کنید از این فرصت استفاده کنید.استفاده هم به این است که در این وضعیت حساس جهان اسلام و نیازی که به مجاهدت ما دارد،اینجا بدون نیت نباشید.نیت کنید و تیراندازی کنید.))
خیلی با روحیه بود.شوخی میکرد.
عکس هایی که از او توی میدان گرفته ام هیچ کدامشان محمودرضا را خسته نشان نمی دهد.
تا عصر همین طور قبراق بود و میدان را اجرا می کرد.توی آن دو روز محمودرضا برای اینکه به بسیجی هایی که مهمانش بودند خوش بگذرد، همه کار کرد.
@mahmoodreza_beizayi
#توصیه🍃
در وعده افطار، زياد چاي نخوريد❌.
زيرا اين نوشيدني کدر است و ممکن است شما را به كمآبي مبتلا كند.
🌸『@mahmoodreza_beizayi』🌸