eitaa logo
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
983 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
17 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
امام حسین مثل اون معلمیه که👨🏻‍🏫 میاد پیش دانش آموز👦🏻 صورت دانش‌آموز رو میگیره🙂 میگه عزیزم به من نگاه کن👀 بعد میری روضه حسین‌🥺 به ‌فکر مشکلاتتی؟🤔 آقا میگه حل میکنم اونارو برات🤗 ولشون کن😕 به من نگاه کن😍 داریم‌ بهتر‌ از‌ این‌ آقــا؟ 😇 🌹 🌷 ✨ ┅┅✿🍃❀🥀❀🍃✿┅┅ @Shbeyzaei_313 ┅┅✿🍃❀🥀❀🍃✿┅┅
🦋 🌱 به نیت تعجیل درظهور منجی موعود ♥️|@Shbeyzaei_313
🔵معمای تاریخی:کدام بانوی مکرّمه هم دختر امام بود هم مادر امام هم همسر امام هم عروس امام؟ اول فکر کنید،🤔 بعد جواب رو ببنید :🤗 پاسخ : ایشان فاطمه ام عبدالله بود دختر امام حسن علیه السلام همسر امام سجاد علیه السلام مادر علیه السلام و عروس امام حسین علیه السلام بود که در واقعه کربلا نیز حضور داشت و به اسارت رفت. ┄┄┄┅••✻••┅┄ @Shbeyzaei_313
تمام دور و برم ➰ پر ز جای "خالی توستـــ" 😭💔 @Shbeyzaei_313
°✨° وقتےمےخواست‌بیرون‌برودباصدایےبغض آلودگفتم :«علےجونم،کی‌برمی‌گردی؟!» مڪثےڪرد،برگشت‌به‌سمت‌من،خیلی مصمم‌گفت :«مامسافرکربلاییم،راه‌کربلاکه‌بازشدبر می‌گردیم!! روزی‌که‌اولین‌کاروان‌به‌سوی‌کربلاعزیمت می‌کرد،پیکرش‌بازگشت🙂✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
#تو_شهید_نمیشوی 📚 قسمت هفتاد و پنجم🌱 | شهادت آمادگی می‌خواهد نه آرزو | یکی از چیزهای عجیبی که با
📚 قسمت هفتاد و ششم🌱 | سفر آخر | بار آخر برای رفتن بی‌تاب بود.تازه از سوریه برگشته بود اما رفته بود به فرماندِهانش رو انداخته بود که بگذارند دوباره برود.گفته بودند نمی شود.چند روز بعد دوباره رفته بود اصرار کرده بود.برای اینکه از رفتن منصرفش کنند،چهار روز فرستاده بودَندَش ماموریت آموزشی. ماموریت را تمام کرده و آمده بود و گفته بود که حالا می‌خواهد برود!قرار بود فرد دیگری برود، اما اصرار کرده بود که جای او برود.بالاخره حرفش را به کرسی نشانده بود.شب رفتنش،مثل دفعه های قبل زنگ زد و گفت که دارد می رود.من دانشگاه بودم.لحن خیلی آرامَش هنوز توی گوشم هست.این دو سه بار اخیر،لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن می داد. قبلاً ها نمی پرسیدم کِی برمی گردی اما این اواخر می پرسیدم.این دفعه هم پرسیدم،ولی برخلاف همیشه گفت:((معلوم نیست.))مثل همیشه گفتم:((خدا حافظ است ان شاءالله.)) دفعات قبل که برای خداحافظی زنگ می زد، حداقل یک ربع بیست دقیقه ای پشت تلفن حرف می زدیم. معمولاً از وضعیت سوریه و تحولاتش می‌پرسیدم،اما مکالمه ی این دفعه مان خیلی کوتاه بود؛یک دقیقه یا شاید کمتر.حتی مجال نداد مثل همیشه بگویم رفتی آن طرف، پیام بده! تلفن را که قطع کرد،بلافاصله برایش نوشتم:((پیام بده گاهگاهی!))در جوابم یک کلمه نوشت:((حتماً)ولی رفت که رفت. @Shbeyzaei_313