eitaa logo
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
961 دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
12 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم... السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
❀❀❀💚⃟💚❀❀❀ • • • وقتۍ‌خدا❤️ درۍ‌رو‌بہ‌روٺ‌میبندھ...👌 اصرار‌بہ‌ڪوبیدنش‌نڪن!🔨 هرچے‌پشٺ‌اون‌در‌هـسٺ🌱 بہ‌صلاح‌ٺـو‌نیسٺ:)✌️🏻 💛 • • |💚⃟💚|➣
🖇🖊اگه دلِ خــدا رو بہ‌دست‌آوردی اون موقع خدا ڪاری می‌ڪنہ ڪه هـمہ دوسِت داشتہ باشن! 🧡همیشه به‌دست‌آوردن دلِ خــدا، 🌿راحت تر از به‌دست‌آوردن دلِ مردمـ‌...!!! 💬⁉️نظرت چیه رفیق؟! ❥↬•|
•••💛🖇 آمـده ایم‌زندگۍڪنیم‌ تاقیمت‌💎پیداڪنیم... نـھ‌‌اینکھ‌بـٰاهرقیمتۍ زندگۍڪنیم!☝🏼🕯️ زندگـۍماحڪایت‌یـخ‌فروشۍ🧊 است‌کھ‌ازاوپرسیـدنـد فروختـۍ؟ گفت‌نـہ‌؛ولـۍتمـٰام‌شـد‌‌꧇)🌱 📋آیت‌اللھ‌بھـجت‌رھ ❥↬•|
﷽❣ ❣﷽ بگیر دست گرفتارهای راهت را مگیر از دلِ دلدادگان، نگاهت را شکسته ایم در این عصر سخت وانفسا بیا که با تو ببینیم روز راحت را دلم گرفته کجایی به هر کسی گفتم... خبر نداشت نشانی خیمه گاهت را ڪپےباذڪرصلوات✅ ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ
🦋 🌱 به نیت تعجیل درظهور منجی موعود ♥️|@Shbeyzaei_313
کسی رو دوست داشته باش که ارزش داشته باشه... آخه امام رضا علیه السلام فرمودن: هرکسی هرچیزی رو دوست داشته باشه، روز قیامت با همون محشور میشه... یعنی میشه با شما محشور بشیم...؟!
°.🌱 یه‌چریک‌ قبل‌از‌اینکه‌عاشق‌مبارزه‌بااسرائیل‌باشه باید‌ عاشق‌مبارزه‌با‌نفسش‌باشه'! خمینی‌این‌چریک‌ها‌را‌داشت‌برای‌خامنه‌ای چریک‌بشیم(:؟
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
#تو_شهید_نمیشوی📚 قسمت هفتاد و نهم🌱 | قراری که داشتند | شب عملیات،به دو نفر از هم سنگر هایش گفته
📚 قسمت هشتادم🌱 | خبر آمد...🖤 | محمودرضا حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر،در روز میلاد رسول اکرم (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ وَ سَلَّم) و امام جعفر صادق (عَلَیهِ السَّلام)به شهادت رسید.روز شهادتش روز عید و تعطیل بود. من در شهرستان ترکمنچای دانشگاه بودم و به تبریز برنگشته بودم. ساعت هشت و نیم عصر بود که یکی از هم سنگر های نزدیکش که در سوریه مجروح شده بود تماس گرفت و بعد از خوش و بش خودش را معرفی کرد و گفت:((من همانی هستم که با محمودرضا آمده بودید عیادتم بیمارستان.)) بعد گفت:((تو در تهران یک کلاسی می رفتی،هنوز هم آن کلاس را می روی.))منظورش کلاس مکالمه ی عربی بود که می رفتم و با محمودرضا قبلاً درباره ی آن صحبت کرده بودم.او از محمودرضا شنیده بود.تماس آن برادر با من غیرمنتظره بود.چیزی در دلم گذشت. یادم افتاد که به محمودرضا گفته بودم شماره تماسم را به یکی از بچه‌های خودشان در تهران بدهد.یقین کردم این همان تماس است،اما با این همه حرفی از محمودرضا نبود.بعد از گَپِ کوتاهی قطع کردم.تلفن را که قطع کردم به فکر فرو رفتم، اما موضوع را زیاد جدی نگرفتم. @Shbeyzaei_313