🔻امروز ۱۵ آذر سالروز شهادت سرلشگر خلبان شهید احمد کشوری خلبان بالگرد جنگنده بل-۲۰۶آ جت رنجر و بل ایاچ-۱ کبرا هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران است. بیشترین سرشناسی این شهید بزرگوار شرکت در مهار شورش قائله کردستان در اوایل انقلاب و حضور فعال در جنگ تحمیلی بود
🔹شهید کشوری در چنین روزی در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل ، اما پیروز بازمیگشت، مورد حمله نابرابر و ناجوانمردانه مزدوران بعثی قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش بر اثر اصابت راکتهای دو هواپیمای «میگ» دشمن به شدت در آتش میسوخت آن را تا مواضع خودی رساند و آنگاه در خاک وطن سقوط کرد و به شهادت رسید.
🧔🏻🧕🏻
#رمان📚
#ابو_حالما💔
#پارت4⃣3⃣
#محرمانه✉️
(دوازده روز بعد-ایستگاه نگهبانی بیمارستان)
نگهبان دستهای حسین را گرفت و گفت: ای بابا یه دقیقه صبرکن تا دکتر بیاد دیگه
حسین کلافه و عصبانی گفت: همه برگه هارو امضا کردم هزینه هارو هم دیروز ...
همان موقع نگهبان دست حسین را رها کرد و گفت: بفرما اینم خود دکتر
حسین دستی به کمرش زد و پرسید: چرا گفتی جلومو بگیرن آقای دکتر؟
دکتر اخمی کرد و پاسخ داد:
+برای اینکه نباید مرخص بشی
-من امضا کردم با مسئولیت خودم دارم میرم هزارتا کار دارم
+ این کارت چیه که نمیشه بیست روز دیگه صبرکنی؟ اصلا خود رییس پلیس تهرانم که باشی مرخصی پزشکی بهت تعلقک میگره...
-دکتر بذار برم کار منو کسی نمیتونه انجام بده خیلی مهمه
+از زندگی خودتم مهم تره؟
-آره
+خیلی خب بذار بره ولی...من گفته باشم عواقب...
-باشه دکتر هرچی میگی درسته خداحافظ
(چهارساعت بعد-جلسه مشترک محرمانه)
در باز شد و حسین وارد شد. عباس با حیرت از جایش بلند شد. حسین سلامی گفت و نگاهی به جمع انداخت. از بین هشت نفر حاضر در جلسه فقط عباس و پاسدار جوانی را میشناخت که معمولا در پرونده های مرزی با او همکاری داشت. عباس صدایش را صاف کرد و گفت: الحمدلله حاج حسین هم به جمع مون اضافه شدن، حاج حسین جزء اولین افرادی بودن که روی این پرونده امنیتی کار کردن و پیشرفت خوبی هم داشتن...خب امیر جان ادامه بده.
پاسدار جوان درحالی که به طرف پروژکتور می رفت گفت: دشمنای مملکت برای نابودی نظام اسلامی و اشغال ایران هر ده سال یه فتنه راه انداختن چیزی که توی سالهای اخیر از فتنه سال۷۸ کوی دانشگاه تا فتنه۸۸ سطح کشور، مشترک بوده، بکار گیری وسیع اوباش و حمله به مردم و نیروهای امنیتی کشور بوده...
بعد در حالی که از روی نقشه استان قم را نشان میداد، گفت: اینجا! اولین جاییه که احتمالا فتنه بعدی شروع میشه. طبق تحقیقات اینبار طور دیگه ای اصل نظام رو نشونه گرفتن...
یکدفعه مرد میانسالی که روی دوشش پر از ستاره بود، گفت: همیشه هدف دشمن اصل نظام بوده، مگه شعار آشوبگرا تو فتنه ۸۸ حمله به نظام نبود؟!
عباس دستهایش را درهم گره کرد و گفت: درسته ولی اینبار تقابل صرفا بین اوباش و افراد مذهبی بدنه جامعه نیست.
امیر چند قدم به طرف میزی که همه دورش نشسته بودند رفت و گفت: میخوان هییت ها و افراد مذهبی روهم درگیر فتنه کنن.
مسن ترین فرد حاضر در جلسه، کتش را درآورد و روی پایش گذاشت بعد پرسید: چطوری میخوان اینکارو بکنن؟
حسین سکوتش را شکست و گفت: با درگیر کردن آخوندای انگلیسی.
بعد از جلسه عباس حسین را کنار کشید و گفت:
+چرا نگفتی بیام دنبالت؟
-گیر کار کجاست؟
+چی؟
-اطلاعاتی که مطرح کردین چیزی بیشتر از اونچه من تو اون حافظه جمع کرده بودم، نبود. پس تو این مدت یه مشکلی بوده.
+مترجم...مترجم قابل اطمینان
-شاهدِ حاضر داریم؟
+نه، شیش جلسه چند ساعته ضبط شده هست که فقط تونستیم سه جلسه رو...
-مترجم مسلط به چه زبانی میخواییم؟
+فرانسوی و آمریکایی
⏪#ادامہ_دارد
به قلمـــــ✍🏼 سیݩ. ڪاف. غیݩ💫
⚠️کپی از رمان پیگرد قانونی و الهی دارد☝️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی تا حالا از لبخند به این خوشگلی دلت گرفته بود😭
#سردار_دلها
#انتقام_سخت
نشر با ذکر #صلوات🌹
@mahmoodreza_beizayi
#تلنگر
مدافعان حرم مانکن!
خوشتیپ بودند، خوش چهره، شایدم مدلینگ و مانکن! بعضیاشون پولدار بودند.حتی خودرو های لوکس داشتند ولی بهتر از همه یک دل بزرگی هم داشتند که آسان گذشتند از جمال و مال دنیوی! و چه تجارتی خوبی کردند. واقعا درک این موضوع برایمان چه سخت است!
اگر"یا زهــــرا" گفتنهایمان
بہ سیمخاردارِ نفس
گیــر نمےڪـردند،
ذڪرهایمان
بےجواب
نبودند...
#یا_زهرا_سلام_الله_علیها
مواظب خون"شهدا"باشیم
♡☆❤️❤️❤️☆♡
꧁@khademenn꧂
♡☆❤️❤️❤️☆♡
*╚═❖•ೋ° °ೋ•❖═╝*
🧔🏻🧕🏻
#رمان📚
#ابو_حالما💔
#پارت5⃣3⃣
#مدارک💻
حسین مدتی به فکر فرورفت و بعد از لحظاتی سرش را بالاآورد و چشم در چشم عباس گفت:
+رشته دانشگاهی عروسم زبان فرانسه ست البته این ترم آخرشو مرخصی گرفته بخاطر ...
-نه حاجی این کار سنگینیه چندین ساعت نشستن پای کامپیوتر ... فکر نکنم با وضعی که عروست داره بتونه. در ضمن این جور مسایل امنیتی رو خانما بفهمن میگن جایی یه دفعه...
+عباس! حلماسادات با خیلی از خانما فرق داره حتی با حاج خانم خودم. مثل چشام بهش اعتماد دارم.
-نمیشه فیلمارو از این ساختمون خارج کرد. باید شرایطو بهش بگی ببینی قبول میکنه؟
+براش یه اتاق جدا میذاریم خودمم می مونم کنارش...
-نقل این چیزا نیست باید بتونه...
+امشب خبرت میکنم.
-ان شاالله...یاعلی(ع)
+علی(ع) یارت
همین هنگام طرف دیگر شهر در خانه حاج حسین غوغایی برپا بود. همسرحاج حسین مدام روی پایش می کوبید و می گفت: من میدونم حاجی شهید شده اینا نمیخوان به ما بگن...
حسین در آستانه در ایستاده بود و "اَمَ یُجیب" می خواند . حلما یک لیوان شربت دست مادرشوهرش داد و گفت: آخه چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی؟ دکتر گفت بابا با پاهای خودش از بیمارستان رفته...زیر برگه های ترخیص امضای بابا بود.
مادر محمد جرعه ای از شربت نوشید و با غصه پرسید: پس کجاست؟ پس حاجی کجاست؟
حلما سری تکان داد و بلند شد. یک لیوان شربت هم دست شوهرش داد و آهسته گفت: باز به عمو عباس زنگ بزن شاید جواب بده.
محمد موبایلش را از جیبش درآورد و بعد از لحظاتی نگران و کلافه گفت: خاموشه، جلسه که میره نمیبره گوشیشو...میگم مطمئنی بابا و عمو باهمن؟
حلما لیوان شربت را تا جلو دهان همسرش بالابرد و گفت: بابا کجا رو داره بره آخه؟ یا سر کار میره یا پیش عمو عباس، ان شاالله میاد زودی.
محمد نیمی از شربت را نوشید و گفت:سلام برحسین(ع).
مادرش تا این را شنید دوباره زد زیرگریه و زمزمه کرد:حسین، حسین...
حلما رفت روبه روی مادر شوهرش نشست و گفت: اینطوری فقط خودتو اذیت میکنی مادر.
مادرمحمد آهی کشید و پرسید: پس چیکار کنم؟
حلما لبخندی زد و آرام گفت: صبر
ناگاه صدای برهم خوردن در، نگاه همه را به طرف حیاط چرخاند. حسین با یک دسته گل مریم وارد شد. درمقابل نگاه حیرت زده همه، گل ها را در دستان حلما گذاشت و گفت: اینم برای عروس گلم به مناسبت مادر شدنش.
محمد مات قامت پدرش بود که حاج خانم بلند شد و با تشر گفت: مردمو زنده شدم نباید یه خبری بدی؟ نمیگی ما میایم بیمارستان میبینیم نیستی هزارجور فکرو خیال میکنیم. اصلا با خودت نگفتی...
حسین جلو رفت و پیشانی همسرش را بوسید و گفت: تسلیم! حق با شماست حاج خانم غرغراتم به دیده منت! به جون میخرم درد دلاتو ببخشید باید خبرمیدادم.
محمد زیرلب الحمدلله گفت و دست حلما گرفت همانطور که به طرف راهرو میرفت گفت: بابا من میرم دواهاتو بگیرم حلما رو هم میرسونم خونه میام ماشینتو تحویل میدم. حاج حسین به طرف پسرش برگشت و گفت: وایسا بابا شام بمونید کارتون دارم.
بعد نیم نگاهی به چهره حاج خانم انداخت و ادامه داد: یکم دیگه اذانه بعد نماز زنگ میزنم رستوران غذا بیارن.
محمد لبخندی زد و گفت: بابا چه کاریه همه جا وقتی میرن عیادت گل و کمپوت میبرن بعد شما خودت گل اوردی شامم...
حسین اخمی کرد و گفت: اصلا باتو کار ندارم. عروسمو نوه امو بذار پیشم تو هرجا میخوای برو.
حلما دستی برشکمش کشید و لبخند ملیحی زد. محمد به طرف پدرش آمد و گفت: اینطوریه؟ حالا سه تاشونو به من ترجیح میدی؟
چشم های حسین گرد شد و از روی تعجب تکرار کرد: سه تا؟
که همسرش با خنده دستی در هوا چرخاند و گفت: بچه ها دوقلون، دوتا دختر هزار ماشاالله
⏪#ادامہ_دارد
به قلمـــــ✍🏼 سیݩ. ڪاف. غیݩ💫
⚠️کپی از رمان پیگرد قانونی و الهی دارد☝️🏻
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
🌼🍃🌿🌸🍃💐
🍃🌸 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ. اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الشَّهيدُ الصِّدّيقُ .اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ .
🍃🌸 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
🕊مشخصات شهید احمد مشلب🕊
🌹نام و نام خانوادگی: احمد مشلب
🌹محل تولد : نبطیه لبنان
🌹تاریخ ولادت: ۱۳۷۴/۰۶/۰۹
🌹تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۱۰
🌹محل شهادت: تل حمام روستایی در جنوب حلب
🌹مدت عمر: ۲۱ سال
🌹محل مزار : محل شهدای شهر نبطیه
🌹کتاب مربوط به این شهید: ملاقات در ملکوت
@mahmoodraza_beizayi
🕊ارادت قلبی شهید مشلب به ائمه🕊
🌹شهید احمد مشلب از کودکی ارادت خاصی به ائمّه ی اطهار علیهم السلام داشتند که بلاخره این ارادت و علا قه ، ایشان را به دفاع از حرم عمّه ی سادات علیه السلام کشاند.
🌹احمد مشلب، دفاع از حریم اهل بیت را وظیفه می دانستند و برای دفاع از حرم خانم زینب جانانه می جنگیدند تا این که در یکی از درگیری ها با گروه های تکفیری درسوریه از ناحیه ی دست مجروح شدند و به بیمارستان نبطیه لبنان انتقال داده شدند، امّا آن قدر عطش احمد برای شهادت بسیار بود که دوباره احمد با رزمنده های دیگر حزب الله عازم سوریه شدند.
@mahmoodraza_beizayi
🕊شهید احمد مشلب معروف به شهیدِ bmw سوار است .🕊
🌹اسم جهادی این شهید بزرگوار، غریب طوس است.
که به دلیل علاقه ی زیاد ایشان به امام رضا علیه السلام این لقب را روی این شهید گذاشتند.
🌹ایشان در محلّه ی السرای شهر نبطیه لبنان در سال۱۹۹۵/۰۸/۳۱ میلادی مصادف با ۱۳۷۴/۰۶/۰۹ هجری شمسی، متولّد شدند.
🌹 پدرشان یکی از تاجران لبنانی است و مادرشان سیّده سلام بدر الدّین است.
🌹نهایتاً این عزیز بزرگوار در ادلب؛ سوریه در سال ۲۰۱۶/۰۲/۲۹ میلادی مصادف با ۱۳۹۴/۱۲/۱۰هجری شمسی، به شهادت نایل آمدند.
🌹آرامگاه این شهید والا مقام در روضه الشهدا شهر نبطیه لبنان است.
@mahmoodraza_beizayi
صحبت های مادر شهید مشلب درباره ی ایشان
🌹احمد با شهادتش باعث شد در برابر مولایم امام حسین علیه السلام رو سفید شوم .
🌹در مراسم یاد بود شهید احمد مشلب که در ایران در شهر مشهد مقدّس برگزار شد که مادر و همسر شهید محسن حججی هم در این مراسم حضور داشتند ،
🌹 مادر شهید احمد مشلب در سخنرانی خود گفتند: وقتی حضرت زینب سلام الله علیها در خطر باشد، وقتی امام زمان علیه السلام در خطر باشد، من چرا فرزندم را نمی فرستادم، پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف باشد.
@mahmoodraza_beizayi
خصوصیات اخلاقی شهید احمد مشلب
شهید مشلب بسیار با گذشت بود،هرگز از کسی خشمگین نمی شد کینه کسی را به دل نمی گرفت و مواظب بود کسی از او دلگیر نشود.
احمد عاشق امام خامنه ای بود و همه سخنرانی های ایشان را از شبکه صراط گوش می داد. می گفت باید در مسیر ولایت ثابت قدم باشیم و هر چه ایشان می گوید قبول داشته باشیم.احمد همیشه می گفت: ما هر چه داریم از عاشورا و انقلاب امام خمینی است.
این شهید بزرگوارهمیشه توصیه میکردند که به ایتام رسیدگی کنیم. از بچه های کشافه می خواست هر کس چیزی با خود از خانه بیاورد و همه را به خانواده مستضعفی که می شناخت میداد.
@mahmoodraza_beizayi
🕊توصیه های شهید احمد مشلب به دختران🕊
🌹اینکه مواظب حجاب خود باشید که این مهم ترین چیز است.
🌹در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست، ولی شما به وفکر باشید و زینبی برخورد کنید .
🌹سه چهارم دختران در حال حاظر حجابشان حجاب نیست و چیزهایی که می پوشند، واقعاً حجاب نیست. ممکن است عبا {چادر }بپوشند، ولی عبایشان دارای مد و برق است که من برای اوّلین بار است که می بینم و حجابشان حجاب نیست .
🌹داریم به سراغ بدعت ها می رویم.یا حجاب می پوشیم ، ولی بدن نما .
🌹یا حجاب دارد ولی به مردان نگاه می کند. باید چشم خود را به زمین بدوزد و احترام عبایی {چادر} را که بر سر دارد نگه دارد.
🌹ما باید از فاطمه زهرا سلام الله علیها الگو بگیریم.
🌹حضرت زینب سلام الله علیها به گونه ای بود که غیر از حضرت علی (علیه السلام) کسی او را نمی دید.
🌹الان حجاب بر سر دارد ، ولی همراه با مدل های جدید ، یا صورت آرایش کرده است.
@mahmoodraza_beizayi
سخن از احمد محمد مشلب، شهید مدافع حرم لبنانی است، او که دفاع از حرم حضرت زینب(س) را به تمام علایق شخصیاش ترجیح داد و از لبنان به سوریه رفت. با نگاهی به عکسهایی که از این شهید در شبکههای مجازی وجود دارد، میتوان به علایق این شهید پی برد. سلفیهایی که بیانگر بهروز بودن این شهید در خودروی شخصی، گوشی همراه و... است تا عکسهای متعددی که در موقعیتهای مختلف گرفته شده، همه نشان میدهد این شهید چگونه میزیسته اما نکته مهم اینجاست که این علاقهها و بهرهمندی از ثروت، باعث نشده بود که اعتقاداتش را فراموش کند.
#تلنگر
@mahmoodraza_beizayi
#وصیت_نامه
🕊انتظار حضرت حجت🕊
حضرت صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) ، خدا به شما صبر دهد؛زیرا او منتظر ماست، نه این که ما منتظر او باشیم. هنگامی می شود گفت منتظریم، که خود را اصلاح کنیم ،ولی اگر خود را اصلاح نکنیم، هیچ گاه ظهور نخواهد کرد.
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:
از تقصیر های بر گردنم گریه می کنم و سؤالی که در قبر قرار است از من پرسیده شود.
اگر از من در قبر پرسیده شود که تو برای جبهه و این راه چه کرده ای؟
چه می خواهی جواب بدهی ؟
می گویی که می توانستم در این راه گام بردارم.
می توانستی؟چرانرفتی؟
باید بیدار شد...
می توانی و نمی آیی؟
من خواب بودم و بیدار شدم...........
اکنون جهاد کردم و به جبه آمدم؛
زیرا از تو سؤال می شود که چه می کنی و چه کرده ای برای این راه؟؟؟
این راهی است که امام حسین و اهل بیت (علیهم السلام) و یارانش برای آن شهید شدند.
ما الان داریم آن را ادامه می دهیم، ولی مردمی را می بینیم که به این راه ایمان ندارند.
واقعاً چطور می شود؟؟؟ می گویند اینها چگونه می روند؟؟؟
این راه امام حسین است و او به خاطر ما و دین و ناموسمان شهید شد.
الان جوانان به جبهه می آیند و می جنگند و برای دین و ناموسشان شهید می شوند
@mahmoodraza_beizayi