eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
970 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان زندگی 💥قسمت نهم💥 دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای ، دست و بالم بسته میشه. "😉 با این وجود، یکبار پیشنهاد رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌 این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد. افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍 در به در دنبال بود.😇💚 . °°°°°°°°° سپاه قبولش نمی کرد.😢 بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐 برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮 خیلی این طرف و آن طرف رفت. آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻 این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩 آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗 آخر سر قبولش کردند.😇🤗 خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم سر قبر حاج احمد، رو انداخته بودم به حاجی."😍😎 . :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم . تا دم ظهر کلاس بودیم. بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮 یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨 راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب نکردیم. "😢 فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔 گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇 ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به . مثل باران توی قنوت نماز شبش می ریخت.😭😢 آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄 عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌 بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!" گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗
داستان زندگی 💥قسمت دهم💥 چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش را آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خورده ای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست فکر می‌کرد محسن آمده سر قبر بابایش. اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبره بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻 سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯 گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت.😯 ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش و خسته و کوفته راه می افتاد سمت نجف آباد.😶 تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔
°.🌱 دقیقا‌وقتی‌‌مردم‌به‌جای‌خدا از‌آدمای‌پولدار‌ومعروف‌و‌قدرتمند حساب‌بردن مشکل ما شروع شد(:! -از‌غیرخدا‌حساب‌نبر-
😷 به خاطر دینمون که عقلانیه! به خاطر سلامتیِ خود و خانوادمون! به خاطر... خلاصه که دشمن‌ شاد‌ کن‌ نباشیم.. خیلیا نگاهشون به ما هیئتی‌ ها و مذهبی ها هست، که کمترین رعایت نکردنی رو ببینن، بعد تو گوش عالم و آدم بِدَمن که دیدین گفتیم محرم نباید برگزار بشه؟ به قولِ امام صادق: مایه‌یِ زینتِ ما باشید، نه مایه‌ی ننگمان🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ تجربه شیرینِ عشق 🔻مگه بهت بد می‌گذره کم میای؟ بیشتر بیا....💔 🔰نشر حداکثری با شما
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مۍ‌گفت: توۍ‌گودال‌شـہـید‌پیدا‌ڪردیم🖇 هـر‌چـے‌خاڪ‌بیروݩ‌‌مۍ‌ریختیم‌⏳ دوبارھ‌بـ‌ر‌مۍ‌گشٺ...🕳 اذاݩ‌شــد...🎼 گفتیـم‌بریـم‌فـردا‌بـ‌رگردیـم🔦 شـب‌خـواب‌جوانـے‌را‌دیـدم...📿 ڪہ‌گفـٺ‌: دوسـٺ‌دارمـ‌گمـنام‌بـ‌مـانمـ🎈 بیـݪ‌رو‌برداࢪ‌و‌بـرو:)📜 شـہـیدِ‌گمـنام‌خـ‌و‌شـ‌نام‌تُویـۍ🔗💛 ـ ـ ـ ــــــ❃ــــــ ـ ـ ـ 🖤║↷
'♥✨' - - هروقت‌میدیددوستآنش‌درحآل غیبت‌هستند،بحث‌رو‌؏ـوض میڪرد‌ویآمدآم‌بآصدآ؎‌بلند میگفت‌صلوآت‌بفرست! شہید‌ابرآهیم‌هآدۍ🌱" دورۍاز‌غیبت‌و‌جلوگیرۍ‌‌ا‌‌زآن.ir - - 🖍⃟♥¦↜
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻 آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨ ♥️|@mahmoodreza_beizayi
🌸ذکر روز پنجشنبه🌸 ♦️لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین♦️ 🎈نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار🎈 ذکر روز پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری است روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری خوانده شود. ذکر روز پنج شنبه موجب رزق و روزی می‌شود.🍇🦋 🌴 🍂🌸 ♥️|@mahmoodreza_beizayi
. ✨🦋 اولین برنامه ی فرهنگی که بعد از فرمانده شدنش توی مسجد گرفت،نمایشگاه دفاع مقدس بود. یه روز بهم گفت : میخوام تو حیاط نمایشگاه درست کنم. منم گفتم :باشه ولی فکرنکنم بشه. آخه فضا جوری بود که نمی شد کار کنیم.  گفت "کار شهدا رو زمین نمیمونه" فردا ی اون روز شروع کردیم به کار.  اولش هیچ کس باور نمی کرد تو فضای حیاط مسجد بشه اینقدر قشنگ کار کرد. ولی بعدش همه متعجب بودن.  یادمه یکی از فرماندهان سپاه اومد برای سر زدن. واقعا لذت برد از این همه پشت کار و گفت واقعا زحمت کشیدین و کارتون قابل تحسینِ یه کار قشنگی که انجام داد این بود که تو نمایشگاه دفاع مقدس یه جایی که خیلی دید داشت،عکس شهدای مدافع حرم که رفیقاش بودن رو زده بود. شهید بیضائی  شهید خلیلی  از جیب خودش تمام خرج نمایشگاه رو داد. بدون اینکه به کسی بگه ... زمان بازدید از نمایشگاه که شد با عجله اومد تو حیاط گفت بریم. گفتم علی کجا؟ گفت: بریم به خانواده شهدا سر بزنیم. با چند نفر از ریش سفیدای محل به تک تک خانواده شهدا سر زد. خانواده هاشون خیلی خوش حال شده بودن . یاد اون موقع ها میافتم میگم: واقعا علی برا شهدا از جون گذاشت که آسمونی شد. دل همه رو یه تکونی داد.... آخه اون موقع ها کسی مثل الان شهدای مدافع رو نمیشناخت ولی اون با عکسایی که از اونا میاورد و خاطراتی که تعریف میکرد، باعث شدخیلی ها مدافعان حرم وشهدای مدافع رو بشناسن... 🌿 ڪپےباذڪرصلوات✅ ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ 🌿⃟♥|⇢°j๑ïท➺
خادم المھدےツ: ༺༽🌿♥️🍃🌸🍃♥️🌿༼༻ ⚡🍀وَلـٰآ تـَحـٖسـَبـَنَ اَلـَذیـٖنَ قـَتـَلـُوٵ فـٖـے سـَبـٖیـٖلـِ اللّھِ اَمـٓوٰآتـَآ بـَلّ اَحـٖیـٰآ عـَنـْدَ ࢪَبـِهِـم یـَࢪزُقـُون🍀⚡ ✨ بـِسـمِ اللّھِ الـْقـٰآصـِمِ الـجـَبـٖاࢪیـٖن ..!💛 🌾الـسـَلـٰآمُ عـَلـَۍالـٖحـُسـِیـٖن🖐🏼❤ 🌾وَعـَلۍٰعـَلۍِبـٖنِ الـٖحـُسـِیـٖن🖐🏼❤ 🌾وَ عـَلـٰۍاَوٖلـٰآدِالـٖحـُسـِیـٖن🖐🏼❤ 🌾وَ عـَلـٰۍاَصـٖحـٰآبِالـٖحـُسـِیـٖن🖐🏼❤️ *🦋بر آن شدیم تا با ایجاد محفلی در فضای مجازی (واتساپ) ادامه دهنده راه 🌷شهدای دفاع مقدس🌷 🕊️شهدای مدافع حریم آل الله🕊️ و 🌹شهدای مدافع امنیت🌹 باشیم* *⛱️🌺از شما بزرگوار دعوت میشود تا با حضور در...* *# خیمه‌دختران‌و‌بانوان‌فاطمی💚💫* *# گروه سربازان سردار🤍⚡* *📍از برنامه های این گروه در راه رسیدن ⛓️به ✨خداوند متعال و ✨مقام والای شهادت🌷 استفاده کنید🕯️🖇️* *•🚩 هیئت مجازی دهه اول محرم🏴🥁* *• دعای عهد صبحگاهی❤️🌜* *• شنبه های نورانی در پناه قرآن🧡🌟* *• یکشنبه های علوی در پناه نهج البلاغه💛☘️* *• دوشنبه های شهدایی💚🌹* *• سه شنبه های مهدوی (مهدویت)💙🌸* *چهارشنبه های امام رضایی💜🕊️* *• آلبوم خاطرات شهدا🖼️🤍* *• رمان📃* *• مداحی🎙️🎶* •و..... *♨️ ورود آقایان ممنوع⛔* *«منتظر حضور سبزتان هستیم»☺️😉* *🍃🌼مـِنَ‌اَللّھِ‌تـُوفـِیـقٖ🖐🏻 یاعَلــی🌼🍃* https://chat.whatsapp.com/Eaz5p4hgBiRDHGP57Cyv0H
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی 📚 قسمت هشتاد و دوم🌱 مجروح، مثل حسین(عَلَیهِ السَّلام) و زهرا(سَلامُ الله عَلَیها)
📚 قسمت هشتاد و سوم🌱 مجروح،مثل حسین(عَلَیهِ السَّلام) و زهرا(سَلامُ اللهِ عَلَیها) روی بازو تا مچ هم،بر اثر ترکش ها و موج انفجار داغان شده بود.پهلوی چپش هم پُر از ترکش های ریز و درشت بود.بعداً شمردم،روی پیراهنش ۲۵تا ترکش خورده بود. ساق پای چپش شکسته بود.شمردم ده تا ترکش هم به پایش گرفته بود. اما با همه ی این جراحت هایی که بر پیکرش می‌دیدم،زیبا بود.زیباتر از این نمی شد که بشود! عمیقاً غبطه می‌خوردم به وضعی که پیکرش داشت.سخت احساس کردم حقیر شده‌ام در برابرش. بی اختیار زیر لب گفتم:((ماشاءالله!ای والله!حقّا که شبیه حسین(عَلَیهِ السَّلام)شده‌ای.))اما با آن همه زخم در پهلو بیشتر شبیه زهرا(سَلامُ الله عَلَیها)بود.چه می‌گویم؟...هیچ کس نمی دانست حرف آخری داشته یا نه. رزمنده هایی که موقع شهادت کنارش بودند، هیچ کدام ایرانی نبودند.اما بچه‌های خودمان که بعداً رسیده بودند می‌گفتند نفس‌های آخرش بود که رسیدیم.حرف نمی زد.نمی‌دانم،شاید وقتی داخل آن کانال با موج انفجار به دیوار خورده بود((یا زهرا))گفته باشد. @Shbeyzaei_313
🌚✨ خاطری‌گرنظرم‌هست همه‌خوبی‌توست حسرتی‌گربه‌دلم‌هست همان‌دوری‌توست 🌙 •°• خب‌دوستان!🙂♥️ خوب‌یابد... دفترامروزهم‌بسته‌شد😊🌿 به‌امیدفردایی‌زیباترازامروز🌈🌼🤲🏻 شبتون‌حسینی‌رفقا:)💚🌱 با ۅضۅ💎 بۍگناه📿 یاعلی✋🏼😴 ↓ ❥↬•| @Shbeyzaei_313
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻 آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨ ♥️|@mahmoodreza_beizayi
🌳ذکر روز جمعه🌳 ✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ؛ ✨ 🎋خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان تعجیل فرما.🎋 ذکر روز جمعه به اسم امام زمان است و در کنار این ذکر می‌توانید در روز جمعه زیارت امام زمان را نیز بخوانید. خواندن ذکر روز جمعه باعث عزیزتر شدن می‌شود🌞🌻 🌨 🕊 ♥️|@mahmoodreza_beizayi
°•🔗📓•° • ز بچـگۍ گرفـتآرتــ شدمـ یا حُ‌ــسینـ(؏) • 📓⃟🔗¦⇢ #ڪࢪبلا
برسه‌اون‌روز که‌خستہ‌ازگناهامون جلـو زمـان زانـوبزنیـم؛ سرمونوپایین‌بندازیم وفقط‌یہ‌چیزبشنویم بالا کن من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت...💔 عـزیزترینم، امـام‌تنھـای‌مـن ببخش‌اگـه‌برات نشدم...💔 کِےشَود حُــربشـوَم تـوبـہ‌مردانـِہ‌کُنم..؟!
سلام‌بر‌محرم..🖤 رفقا‌نذر‌فقط‌پولی‌نیست.. بیاین‌نذر‌کنیم‌که‌توی‌محرم‌گناه‌نکنیم نذر‌کنیم‌چشممون‌پاک‌باشه نذر‌کنیم‌نماز‌اول‌وقت‌بخونیم‌یا... خلاصه‌که‌در‌کنار‌عزا‌داری خود‌سازی‌هم‌بکنیم...
‹📿✨› • • مؤمن‌گاهی‌دچار‌هوس‌گناه‌می‌شود دچار‌وسوسه‌های‌شیطان‌می‌شود.. مؤمن‌گاهی‌دچارخطامی‌شود.. اما‌؛ اگر‌ دیدی‌ خطاکاری‌ هایت‌دارد تو‌راازگردونه‌خارج‌می‌کند‌ و وضع‌معنویت‌دارد‌بد‌می‌شود.. به‌حدی‌که‌دیگرباخدا‌ارتباط‌نداری! اولین‌کاری‌که‌بایدبکنی‌این‌است‌که: [نمازت‌‌را‌درست‌کنی] به‌خودت‌بگو: معلوم‌است‌که‌من‌دارم‌بدنماز‌می‌خوانم... استاد پناهیان'🦋'
رزق ما در نوکری امام حسین است... شهید جواد الله کرم
🌻✨ اگر ڪسی مقید باشد مطلق نمـاز را در اول وقتش بخواند تڪویناً روز به روز بالاتر رفتہ و بہ نمـاز عـالـی می‌رسـد. 💛 🔰نشر حداکثری با شما
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی 📚 قسمت هشتاد و سوم🌱 مجروح،مثل حسین(عَلَیهِ السَّلام) و زهرا(سَلامُ اللهِ عَلَیها)
📚 قسمت هشتاد و چهارم🌱 | برای علی اکبر(عَلَیهِ السَّلام) | محمودرضا قد بلندی داشت. پیکرش توی تابوتی که در معراج شهدا برای تشییع آماده شده بود،جا نگرفت. رفتند تابوت دیگری بیاورند. رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش. یکی از بچه ها خواست که روضه بخواند. گفت:((محمودرضا دهه ی محرّم گاهی که کارش زیادبود،همه ی ده شب را نمی توانست هیئت بیاید،اما شبِ روضه ی علی اکبر(عَلَیهِ السَّلام)حتماً می‌آمد و دَمِ علی علی می گرفت.)) این را که گفت دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر گریه. @Shbeyzaei_313
. 💔🖇 وصیت من به دخترانی که عکس هایشان را در شبکه های اجتماعی می گذارند، این است که ایـن کـار شما بـاعث مـی شود امام زمان علیه السلام خون گریه کند💔😭 بعد از ایـن که وصیت و خـواهشم را شنیدید بـه آن عمـل کـنید. زیرا ما می‌رویم تا از شرف و آبروی شما زنان دفاع کنیم.مانند خانم حضرت زهرا سلام الله علیها باشید...🥀 ✨ ڪپےباذڪرصلوات✅ ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ 🌿⃟♥|@Shbeizayi_313
داستان زندگی 💥قسمت دوازدهم💥 از بچه های لشکر نجف اشرف بود. چند روزی بود که توی شهید شده بود. با محسن رفتیم تشییع جنازه‌اش. توی مراسم بدجور گرفته بودم و بق کرده بودم. همش فکر می کردم محسن توی آن تابوت خوابیده است.😭 وسط مراسم تشییع محسن بهم پیامک داد:"زهرا دعا کن من هم مثل علیرضا شهید بشم." جواب دادم: "محسن از این حرف‌ها نزن قلبم داره آتیش میگیره." مقداری از مراسم که گذشت، برگشتم خانه. دیگر نمی توانستم آنجا بمانم.😖 همه‌اش تصویر شهادت محسن می آمد جلوی چشمانم.😭 آخر شب محسن برگشت وقتی آمد حال عجیبی داشت بهم گفت: " زهرا دیدی؟ دیدی چه جمعیتی اومده بود؟ اگه بخواهیم بمیریم به زور ده نفر میان زیر تابوتمون رو می گیرن. اما امروز دیدی مردم چه جوری خودشونو برای شهید نوری می‌کشتن؟" آن شب تاصبح یک بند حرف می زد و گریه می‌کرد. گفت: "زهرا، اگه شهید بشم برای همیشه هستم. اما اگه بمیرم دیگه نیستم!" بهش گفتم:" محسن شهید بشی و من تابوتت رو ببینم دق می کنم. من دوریت را برای لحظه هم نمیتونم تحمل کنم." گفت: "میتونی خانومم." بعد نگاهی تو چشمانم کرد و گفت: "حالا ببین اصلا پیکری میاد یا نه!"😢 💚💚💚💚💚💚💚 گرمابه و گلستانش بودم. همیشه پیشم حرف از شهادت می زد. دیگر حوصله ام را سر برده بود.😩 یک بار بهش توپیدم و گفتم: " مگه تو اینقدر دم از شهید کاظمی نمی زنی؟ حاج احمد تا خیلی بعد از جنگ موند و به انقلاب خدمت کرد، بعد به شهادت رسید. تو میخوای همین اول کاری بری سوریه به شهادت برسی و تموم؟"😑🤨 گفت: "نه. من می خوام برم سوریه جنگ بکنم ان شاءالله شهید بشم.😌 وقتی هم که آقام امام زمان ظهور کرد ازش خواهش کنم که دوباره بیام تو این دنیا و باز در رکابش شهید بشم."😍 فکر کجاها را که نکرده بود. برای بعد از شهادتش هم برنامه ریزی کرده بود.😔👌🏻 💙💙💙💙💙💙💙