✨السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِی
السَّلامُ عَلَیْکَ فِی اللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى
وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى.
✨سلام به تو به وقت صبح و عصر
✨سلام بر تو وقتی که روز آغاز میشود.
✨سلام بر تو وقتی که شب فرا میگیرد
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها ✨🤲🏻✨
🌷🍃🌷🍃🌷
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی
خـــــــــدایا :
ای پناه بی پناهان و ای همراه بی همراهان.
درهای رحمت خود را به روی ما بگشا ...
و ما را در سرزمین بی پایان محبت خویش وارد کن.
نیکوکاری و حسن نیت و امانتداری را به ما بیاموز .
ما را از رنج حسد و تکبر و غرور رها ساز .
ما را آسایش فروتنی و ایمان و محبت به مردم عطا فرما...
ما را از کدورت بدگویی و بدگمانی و بدخواهی دور نما...
به ما توفیق حرکت به سمت خود و عمل خالصانه در راه خود عطا نما...
به امید بخشش تو، ای بخشنده و ای بزرگوار.
بارالهـــا
به ما بیاموز که
دل آدمی عصاره وجود توست
حرمت دلها را از یاد نبریم...
به ما بیاموز که
دوست داشتن را فراموش نکنیم
و آنان که دوستمان دارند را از خاطر نبریم...
به ما بیاموز که
سوگند راست بودنِ دروغمان را نام تو نسازیم...
به ما بیاموز که
به ناحق کردن حق دیگری، عادت نکنیم...
به ما بیاموز
همان باشیم که قولش را به تو دادیم!
🌼🍃
#شکرگزارباشیم🤲🏻
خدایا شکرت
به خاطر همه ے چیزهایے که وجودشون برام لازمه و من از اهمیتش بے خبرم🥺
::::::::::::::::::::::::::🔸♦️🔸:::::::::::::::::::::::::::
سلام
اولین بهانه برای هر کاری این که
از فردا دیگه شروع می کنم
این یعنی دقیقا نمی خوای هیچ کاری انجام بدی
یعنی دقیقا هنوز نفهمیدی چقدر این کار برات مهمه
پس
اگر فکر میکنی باید از فردا شروع کنی
بشین روی کارت فکر کن و بفهم چقدر این کار مهمه
🌷🍃🌷🍃🌷
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی
خـــــــــدایا :
ای پناه بی پناهان و ای همراه بی همراهان.
درهای رحمت خود را به روی ما بگشا ...
و ما را در سرزمین بی پایان محبت خویش وارد کن.
نیکوکاری و حسن نیت و امانتداری را به ما بیاموز .
ما را از رنج حسد و تکبر و غرور رها ساز .
ما را آسایش فروتنی و ایمان و محبت به مردم عطا فرما...
ما را از کدورت بدگویی و بدگمانی و بدخواهی دور نما...
به ما توفیق حرکت به سمت خود و عمل خالصانه در راه خود عطا نما...
به امید بخشش تو، ای بخشنده و ای بزرگوار.
بارالهـــا
به ما بیاموز که
دل آدمی عصاره وجود توست
حرمت دلها را از یاد نبریم...
به ما بیاموز که
دوست داشتن را فراموش نکنیم
و آنان که دوستمان دارند را از خاطر نبریم...
به ما بیاموز که
سوگند راست بودنِ دروغمان را نام تو نسازیم...
به ما بیاموز که
به ناحق کردن حق دیگری، عادت نکنیم...
به ما بیاموز
همان باشیم که قولش را به تو دادیم!
🌼🍃
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
[🌞🌼]
بِسمِاللهِاَلرَحمنِاَلرَحیم...:)
♥️✨بهنامخداوندبخشندهمهربان♥️✨
✨••| اولینپستروز،عرضارادتبه"اُمالمَصائِبخانم زینبکبری(س)"
السَّلامُعَلَیْکِیاسَیِّدَتییازَیْنَبُ،یابِنْتَرَسُولِ اللهِ،یابِنْتَفَاطِمَةَالزَّهرَاء.
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
◍⃟🌱○°
🌸◍⃟ زیاࢪت شھدا🌱^^
🌸◍⃟ هࢪصبحسلامےبہشھیدان:)♡
🌸◍⃟ #با_هم_بخوانیم☁️
❥↬•@Shbeyzaei_313
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
◍⃟🌱○°
🌸◍⃟ دعاۍسلامتۍامامزمان‹عج›
🌸◍⃟ بھ عشق مولا :)♡
🌸◍⃟ #با_هم_بخوانیم☁️
❥↬•@Shbeyzaei_313
°•🌸🌱•°
اقرار مۍڪنم ڪہ جھان بۍتو؛ یڪ ازدحام تو خالیست!"ツ
✨¦---> #حاج_قاسم
🌹عشق و علاقه وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره) یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در او به وجود آورده بود، آن چنان که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن، شبانه روز تلاش و مجاهدت میکرد.
🌹پرکاری و کم خوابی ویژگی اصلیاش بود؛ آن چنان که کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری به تصویب رسانده بود. به این ترتیب عملا کارش تعطیلی نداشت. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد.
"شهید محمودرضا بیضایی"
بعدازجارےشدن عقد بامهریه۱۴سکه
حضرت امام فرمودند:
باهم خوب باشید💚
این سفارش درتمام لحظات زندگےمابود
اگراختلاف سلیقهای ایجاد میشد
جمله امام راتکرارمیکردیم
#شهیددستواره
#سبک_زندگےاسلامی
#یادشباصلوات
💥#تلنگر
⚠️#حجاب همراه با عفت ارزش دارد ✋🏻
برادرم‼️ دخترانی که در فضای مجازی هستند هم مثل دخترانِ داخل کوچه و بازار نامحرم هستند☝️🏻
نباید آنها را لایک کنی ❌ دنبال کنی ❌ خیره شوی به عکس ها 📸 و فیلم هایشان 📽
🚦فضا، مجازی است اما نامحرم همان نامحرم❗️
خواهرم‼️ در فضای مجازی نامحرم همان نامحرمِ بیرون از گوشی توست
🌆 با نامحرم گرم نگیر 🙌🏻
برادرم‼️ درست است که گذاشتن عکسِ پروفایل برای شما به ظاهرْ ایرادی ندارد، 🤭 اما ممکن است با آن عکسی که گذاشتید دل دختری بلرزد 🎭؛ دختران هم دل دارند
خواهرم‼️ صدایت را نازک نکن موقع صحبت با نامحرم 🖐🏻،
اما برادرم‼️ شما هم صدایت را خسته نشان نده که جلب توجه می کند 😑
😩 ای کاش ما انسان ها حقوق متقابل را یاد بگیریم 🤲🏻
╔❀✨•••❀•••✨❀╗
╚❀✨•••❀•••✨❀╝
♨️قدم های اولیه برای تقرب به ساحت مقدس امام زمان ارواحنا فداه
🔸برای کسانی که خواهان تقرب به خدا و ساحت مقدس #امام_زمان علیه السلام هستند میتوان موارد زیر را که متخذ از روایات هستند، توصیه کرد. این موارد در حقیقت، قدمهای اولیه خودسازی و سلوک معنوی هم محسوب میشوند.
1⃣ اول توبهای از اعمال گذشته بکند و تصمیم بگیرد که در آینده گناه نکند، مبارزه با حق ننماید و شیطان را پیروی نکند.
2⃣ ملتزم بشود که نمازهایش را اول وقت بخواند.
3⃣ تسبیح #حضرت_زهرا علیها السلام را بعد نمازها حتماً بخواند.
4⃣ هر صبح، دعای عهد را بخواند.
5⃣اغلب اوقات با وضو باشد.
6⃣ همین طوری که در روایت آمده است، روزی صد بار استغفار کند.
7⃣ روزی پنجاه آیه قرآن بخواند.
8⃣موقع خواب، با وضو باشد و مقداری قرآن بخواند.
📌انجام این اعمال، بسیار مفید است و سبب زوال یا کمرنگ شدن این حجابها میشود و در نتیجه، انسان از انوار قدسی حضرت بیشتر بهره میبرد.
🖋آیت الله ناصری دولت آبادی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
بر قامت دلربای مهدی عج صلوات
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
برکت زندگی از گفتن یک یا زهراست
بیمه عمر شدم، مادر سادات سلام ...
#میلاد_حضرت_زهرا(س)💖
#روز_مادر💞
#بر_همگان_مبارک_باد💖
💚 بسم رب الزهرا💚
سلام عليكم
❤ بحول و قوه الهي و با دعاي خير
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤
آغاز میکنیم:
سی و هفتمین ختم گروهی
💫 صلوات خاصه حضرت زهرا سلاماللهعلیها💫
به نیت سلامتی وجود مطهر
💞حضرت امام زمان عجلالله تعالیفرجهالشریف💞
🌹 ۱۳۵ مرتبه به نام مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها🌹
🌹 به نیابت از صاحب الزمان علیه السلام
و
شهید محمود رضا بیضایی و شهدای مدافع حرم🌹
🌹هدیه به پیشگاه مطهر بانوی دو عالم🌹
(اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرِ مستودعِ فیها بعدد ما احاط به علمک)
کسانی که برایشان مقدور نیست این صلوات را بگویند میتوانند ۱۳۵ صلوات بفرستند.
💞دعای امام زمان بدرقه راهتان باد💞
با تشکر💞
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_بیست_سوم
--مگـــه کـــری؟ دختـــره ی بی همه چیز؟
دعا کن دستم بهت برسه!
چنان بلایی به سرت بیارم که کتک خوردن با زنجیرو از یاد ببری.
از ترس دستمو گرفته بودم جلو دهنم تا صدای گریمو نشنوه.
با صدای بوق ممتد گوشیو آوردم پایین
ساسان با تعجب به سمتم برگشت
--تیمور شمارو کتک زده؟
با چشمای اشکی به صورتش زل زدم و هیچی نگفتم.
نگاهش رنگ بغض گرفت
--چرا بهم نگفتید؟
با صدای آروم تری گفت
--چــرا؟
هیچ جوابی در مقابل حرفاش نداشتم.
کلافه تو موهاش دست کشید
--میدونی اگه بلایی سرت بیاد من....
حرفشو خورد و کنایه دار نگاهم کرد و از اتاق رفت بیرون.....
بعد از اینکه از کارم تو اتاق رادیولوژی تموم شد تو یه اتاق مخصوص بستری شدم.
دکتر ارتوپد اومد بالا سرم
--به دکتر عمادی گفتین به پاتون ضربه وارد شده درسته؟
--بله.
--تازه پاتونو گچ گرفتین؟
--بله دو روز پیش.
تأسف وار سرشو تکون داد
--که اینطور.
رو کرد سمت ساسان
--آقای ایزدی چند لحظه همراهم بیاید.....
چند دقیقه بعد ساسان برگشت تو اتاق و نشست رو صندلی.
بدون اینکه نگاهم کنه گفت
--چندبار تا حالا روتون دست بلند کرده؟
--فکر نمیکنم به شما مربوط باشه.
--چرا اتفاقاً خیلیم به من ربط داره.
تلخند زدم
--الان شما بدونی یا ندونی چه فرقی به حالت داره؟
نه پدرمی نه برادرمی نه.....
حرفمو قطع کرد
--عاشقت چی اونم نمیتونم باشم؟
با دهن باز بهش خیره شدم.
به یه نقطه ی نامعلوم خیره شده بود و معلوم بود تو حال خودشه.
با بهت گفتم
--چ.. چ...چیــــی؟
--شما فکر کردی من کیم؟
اصلاً تا الان بهش فکر کردی من کیم؟
چرا میون این شهر شلوغ گشتم تا شمارو پیدا کنم؟
میدونی جدا شدن اجباری از کسی که تو 15سالگی میشه تموم فکر و ذهنت یعنی چی؟
حرفاش تلخ بود و درداش واقعی.
اینارو از میون حرفاش فهمیده بودم.
اینکه ساسان 15سال پیش کنارم باشه واسم قابل باور نبود.
نمیخواستم به حرفاش فکر کنم اما تک تک جملاتش تو ذهنم تکرار میشد.
به خودم اومدم دیدم چشمام خیسه اشکه.
نمیخـاستم باور کنم برگشتشو.
بودنش عذابم میداد.
-- من مجبور شدم برم باور کن!
با این جمله احساسم تبدیل به حقیقت شد.
سرشو گرفت میون دستاش و شونه هاش شروع کرد لرزیدن.
نه تحمل گریشو داشتم نه میخواستم باورش کنم چون واسم تموم شده بود.
با نهایت بیرحمی گفتم
--برو بیرون. دیگه نه میخوام ببینمت نه صداتو بشنوم.
سرشو بلند کرد
--رهــــ...
جیغ زدم
--خفــــه شو! دیگه نمیخوام ببیـــنمت!
پرستار اومد تو اتاق
--چه خبرته خانم؟
به ساسان اشاره کردم
--ایشونو ببرید بیرون!
ساسان با بهت گفت
--تو از هیچی خبر نداری!
با گریه نالیدم
--آرهـــه! خبر ندارم! من حتی از بودن خودمم خبـــر نـــدارم!
نمیدونم ساسان چی به پرستار گفت که رفت بیرون.
--خواهش میکنم به حرفام گوش کن!
با تشر گفتم
--خب گوش کنم که چی بشه؟ هـــان؟
اینکه تهش بگی دلم واست سوخت برگشتم؟
فکر کردی من نفهمم؟
هوووومـ؟؟
فکر کردی نمیدونم واسه اینکه تیمور این چند وقت اذیتم نکنه بهش پول میدادی؟
چــــــراااا؟
مثلاً میخوای جبران کنی؟
چیو جبران کنی هـــــان؟
گریم شدت گرفت
--درد عشقی که تو پنج سالگی وجودمو به آتیش کشید؟ یا تنهایی هایی که با رفتنت کوله بارسنگ شد رو شونه هامو کمرمو خم کـــرد؟
چیـــو ساسان؟
این چند سال نبودی به نبودنت عادت کردم.
الان اومدی که چــــی؟
یدفعه عصبانی شد و فریاد زد
--بســـه دیگه........
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_بیست_چهارم
از خواب بیدار شدم و با بهت به اطرافم نگاه کردم تازه فهمیدم از موقعی که ساسان رفت با دکتر حرف بزنه خوابم برده بوده.
ساسان روی صندلی با فاصله از تخت من خوابیده بود.
از ترس اینکه خوابم حقیقت داشته باشه تپش قلب گرفته بودم و اشکام بیصدا میریخت.
دستمو بردم سمت لیوان آبی که رو میز کنار تخت بود.
همین که خواستم لیوانو بردارم از رو میز سر خورد و صدای شکستنش تو اتاق پیچید.
ساسان یدفعه از خواب پرید
خجالت زده لبمو به دندون گرفتم.
--چیزی لازم دارین؟
--ببخشید شمارو بیدار کردم.
خجالت زده گفت
--شما ببخشید من خوابم برده بود.
لیوان آب رو گرفت سمتم.
میخواستم لیوانو بگیرم اما دستم میلرزید.
--اجازه بدین.
لیوانو آورد جلو دهنم.
دیگه تقریباً داشتم از خجالت آب میشدم.
آب خوردم و با صدای آرومی گفتم
--ممنون.
--نوش جان.
نشست رو صندلی.
حس میکردم میخواد حرفی بزنه اما هی جلو خودشو میگرفت.
--چیزی میخواید بگید؟
--نه.. راستش یعنی بله.
--خب بفرمایید.
--ببینید رها خانم دکتر با استفاده از رادیولوژی فهمیده که پاتون مجدد شکسته.
شما باید فردا ساعت 8صبح برید اتاق عمل.
ولی اینبار با دفعه ی قبلی فرق داره و اصلا نباید پاتون تکون بخوره.
--پس من چجوری برم خونه....
حرفمو قطع کرد
--فکر رفتن به اون خونه رو از سرتون بیرون کنید.
--آخه من جایی رو به غیر اونجا ندارم
--راستش اگه موافق باشید واستون یه خونه اجاره می کنم یه پرستارم میگیرم بیاد ازتون مراقبت کنه.
--ببخشید میتونم دلیل اینهمه خوبی در حق خودم رو بدونم؟
تلخند زد
--شما بزارید به پای وظیفه ی انسانی.
--آخه هیچ انسانی در مقابل یه انسان دیگه انقدر موظف نیس.
--البته با در نظر گرفتن موارد استثنا.
حرفو سریع پیچوند
--راستی حسام پیدا شد.
--چیـــــی؟
با ذوق گفتم
--واقعــــاً؟
با ذوقم یه نمه اخم کرد
--بله اما هنوز نتونستن دستگیرش کنن.
--واسه چی دستگیر؟
--چون یه مهره ی مهم در باند قاچاق اعضای بدنه.
--که اینطور.
به ساعت مچیش نگاه کرد
--شرمنده من باید برم.
یه خانمی میاد پیشتون اسمشم شهرزاده.
--خواهرتونن؟
--نه همسر دوستمه.
--ببخشید واقعاً نمیدونم چجوری زحمتاتون رو جبران کنم.
--خواهش میکنم.
با صدای زنگ موبایلش جواب داد
--الو حامد سلام باشه باشه الان میام.
تماسو قطع کرد و برگشت سمتم
--مثل اینکه اومدن من دیگه باید برم.
--خیلی ممنون.
--خدانگهدار.
از وقتی ساسان رفت کنجکاو بودم بدونم شهرزاد کیه.
با صدای در گفتم
--بفرمایید.
یه خانم چادری و قد بلند با لبخند اومد تو.
نایلون میوه هارو گذاشت رو میز و با لبخند دستشو به سمتم دراز کرد
--سلام رها خانم. شهرزاد هستم.
دستشو فشردم
--سلام منم رهام.
نشست رو صندلی و با لبخند بهم خیره شد
--خوبی؟
--بله ممنون شما خوبین؟
--خداروشکر اما با دیدن شما بهترم.
چشمک زد
--ماشاالله آقا ساسان با سلیقه ام هستا.
گیج گفتم
--چی؟ منظورتون چیه؟
خندید
--هیچی عزیزم. میگم ماشاالله خیلی خانمی.
لبخند زدم
--ممنون.
یه پرتقال پوست کند و چید توی بشقاب.
یه تیکشو زد سر چنگال و گرفت سمتم.
خواستم چنگالو بگیرم اما گفت
--نه دیگه مثلاً اومدم پرستاریا!
بعد از اینکه پرتقالو با چنگال بهم داد گفت
--خب رها جون میخوای بخوابی؟
از اینکه انقدر باهام صمیمی بود احساس خوبی داشتم.
--تعارف نکنا! منم مثه خواهر بزرگترت.
--نه خوابم نمیاد.
--پس الان که خوابت نمیاد از خودت برام بگو.
کی این بلارو سر پات آورده؟
--افتادم تو جوب.
چشمک زد و خندید
--سربه هواییا!
--بله متأسفانه.
-- حالا که تو انفدر غریبی میکنی من از خودم میگم تا تو ام به حرف بیای.
اسممو که میدونی شهرزاد.
۲۸سالمه و ازدواج کردم و دوتا بچه داریم.
با ذوق گفتم
--پسر یا دختر؟
--اولی دختره اسمشم آرامشه دومیم یه پسر شیطون به اسم امیرعلی که ۳سالشه.
--خدا حفظشون کنه.
--ممنون عزیزم انشاالله نینی های خودت.
خجالت زده گفتم
--ممنون.
--میتونم یه سوال بپرسم؟
--بله بفرمایید.
--از کی با آقا ساسان آشنا شدین؟
--تقریباً چندماهی میشه چطور؟
با شیطنت گفت
--آهــــان! آخه حامد میگفت ساسان خیلی شنگول شده هـــا!
چشمک زد و ادامه داد
--گفتم شاید به خاطر آشنایی با شماس.
--خب رابطه ی من با ایشون اون چیزی که شما فکر میکنید نیست.
--میدونم عزیزم منم رو منظور نگفتم.
با ذوق گفت
--خب تو از زندگیت بگو.
حس میکردم واسه درد و دل آدم قابل اعتمادیه.
نفسمو صدادار بیرون دادم.
--از کجاش بگم؟
--از هرجایی که خودت دوس داری.
--خب نه اهل ناشکریم نه مظلوم نمایی.
زندگی من تو کوچه های تنگ پایین شهر و نشستن تو سرما و گرما سر چهاراه خلاصه میشه.
روزی هزار جور نگاه از سر ترحم و تمسخر
زندگی من اینجوری خلاصه میشه.
من رهام ۲۰سالمه و هنوز مجردم.
با بغض گفت.......
🦋 «هیچ وقت از رحمت خدا نا امید نباشیم»
🔹هیچ کسی ار صدازدن خدا ناامید نباشد، خدایی که مبغوض ترین خلقش که ابلیس بود، از او درخواست مهلت کرد و خداوند به او مهلت داد
✨و همچنین در روایات داریم که فرعون هم دعا کرد و دعایش مستجاب شد؛
🔸این به معنی خوب بودن فرعون و شیطان نیست، بلکه نشانه ی عظمت و بزرگی و لطف خداوند متعال است که حتی درخواست دشمنانش را هم بی پاسخ نمی گذارد
✅ پس حواسمان باشد که هیچ وقت شیطان ما را از دعا کردن مایوس نکند همین گفتگوی با خداوند اجابت است و خودش بالاترین عبادت است.
🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌷🌷🌷
💜درآستانهٔ روز زن،
💜ﺗﻘﺪﯾﻢ به زنـــان ایران زمین
💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﺎﺯ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ
💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ
💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ
💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﭘﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ
💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﺪﯾﻪ ﯼ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ
💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﻭ ﯾﮏ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ
💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ
💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺎﯾﻨﺪﮔﯽ
💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻟﻄﯿﻒ؛ ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ
💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭ
💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﺷﻘﯽ؛ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ
💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ
❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﻃﻔﻪ؛ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ
❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﻌﺪﻥ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺻﻔﺎ
❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺯ؛ ﻣﺤﺮﻡ؛ ﯾﮏ ﺭﻓﯿﻖ
❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﺎﺭ ﯾﮑﺪﻝ؛ ﯾﮏ ﺷﻔﯿﻖ
❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺮﺩ
❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭﺩ
💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺣﺲ ﺧﻮﺵ؛ ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺐ
💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻮﺳﺘﺎﻧﯽ ﭘﺮ ﻧﺼﯿﺐ
💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﺎﻏﻬﺎﯼ ﺁﺭﺯﻭ
💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ
💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ
💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺟﺪﺍ
💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﻔﯿﻖ
💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ
💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﻧﻮﺭﻫﺎ
💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ
💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺳﺎﺯ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺟﺎﻥ
💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺮﻫﻢ ﻫﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ
💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﻰ
پیشاپیش میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیهاو روز زن مبارک ❤️
╔❀✨•••❀•╚❀✨•••❀•••✨❀╝