#تلنگردوستانه
مواظب زبونمـون باشیم
دروغ هایی که به شـوخے میگیم
و اسمشو گذاشتیم خـالی بندی
گناه کبیــره است
❌دروغ دروغــه ❗️
چه جدی و چه شوخی ❗️
بپا شوخی شوخی، گناه نکنی❗️
•
میگُفت:
چادُر یادِگار حَضرت زهرا است..
ایمانِ یڪ زَن وَقتی کامِل میشَود
ڪه حِجاب را کامِل رعایَت کُند..👌🏼
.
#شهید_ابراهیمهادی..🌱
#رفیـقآسمـانی 🕊
هدایت شده از 『↰ چهل روز تا خدا❁』
فراخوان دعوت به همکاری🌿
سلام و ادب خدمت همه ی بزرگواران🙂
تیم چهل روز تا خدا نیاز مند به نیرو جهت پست گذاری است علاقه مندان به این آیدی مراجعه کنند.🌷
@Khadem_al_mahdi_3_1_3
{ادمین پای کار ؛ آتش به اختیار ؛حرفه ای}
اجرکم عندالله✋🏻
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
[🌞🌼]
بِسمِاللهِاَلرَحمنِاَلرَحیم...:)
♥️✨بهنامخداوندبخشندهمهربان♥️✨
✨••| اولینپستروز،عرضارادتبه"اُمالمَصائِبخانم زینبکبری(س)"
السَّلامُعَلَیْکِیاسَیِّدَتییازَیْنَبُ،یابِنْتَرَسُولِ اللهِ،یابِنْتَفَاطِمَةَالزَّهرَاء.
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
◍⃟🌱○°
🌸◍⃟ زیاࢪت شھدا🌱^^
🌸◍⃟ هࢪصبحسلامےبہشھیدان:)♡
🌸◍⃟ #با_هم_بخوانیم☁️
❥↬•@Shbeyzaei_313
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
◍⃟🌱○°
🌸◍⃟ دعاۍسلامتۍامامزمان‹عج›
🌸◍⃟ بھ عشق مولا :)♡
🌸◍⃟ #با_هم_بخوانیم☁️
❥↬•@Shbeyzaei_313
عطر #نماز ❣
⚜ پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله:
🌸 مَثَلُ الصَّلَاةِ مَثَلُ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ نَفَعَتِ الْأَطْنَابُ وَ الْأَوْتَادُ وَ الْغِشَاءُ وَ إِذَا انْكَسَرَ الْعَمُودُ لَمْ يَنْفَعْ طُنُبٌ وَ لَا وَتِدٌ وَ لَا غِشَاءٌ
🍃مثل نماز، مثل ستونچادر است؛
اگر ستون محکم و برقرار باشد،
طناب ها و میخ ها و پرده ها مفید خواهند بود؛
⛔ ولی اگر ستون چادر بشکند،
دیگر طناب ها و میخ ها سودی ندارند.
#نماز_اول_وقت 📿
التماسدعایفرج 🤲
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
راه های خوب برای صدقه:
🍁در كنار پنجره اتاق خوابت يك كاسه اب و يا غذا براي پرندگان بگذار و به اين كار عادت كن
🍁در یک پاکت لباس قرار بده و به كارگري زحمت كش هديه كن
🍁يك جعبه پس انداز در اتاقت بزار و هر بار که عصبانی شدی ، دلی شکستی، غیبتی کردی هزار تومان در اون بنداز و بعد از يك ماه اون رو باز كن و به نيازمندي بده و هر ماه این کار رو تكرار كن
🍁 بخشي از حقوقت را براي كفالت يتيم هزينه كن
🍁چند عدد صندلي بخريد و در مسجد بگذاريد
هركس بر آن نشست و نماز خواند برايتان اجر نوشته ميشود
🍁 اگر در حال زدن بنزين هستيد به كارگر پمپ بنزين باقي پول را ببخش
🍁 اسان ترين راه صدقه به مردگان اگر مقداري آب در بطري شما به جا مانده آن را بر درخت كنار خيابان بده و نيت صدقه کن
🍁بر قلب هرانسانی شادي وارد كن (با لبخند با سخن نيكو با كمكي كوچك و ...)
🍁خنده و سلام بر نشسته ها و سخنان نيكو نيز يك صدقه است
🍁هنگام خوابيدن هركس را كه به تو بدي كرده و يا غيبت و سخن چيني و يا ظلمي به تو كرده را ببخش به همين راحتي
اين صدقه است
در کارهای خیر پیشقدم شوید.با دوستانتان اشتراک بذارید.شايد فردي به يكي از اين كارها عمل كرد و شما أجر برديد
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
@akse_nab
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_سی_سوم
چشمامو باز کردم و اتاق تاریک بود.
دیگه سردم نبود و حالم بهتر شده بود.
زیبا اومد تو اتاق و لامپو روشن کرد و اومد بالا سرم اما چادر پوشیده بود.
--بیدار شدی مادر.
--بله. چرا چادر پوشیدی؟
--آقا ساسان اینجاس.
با شنیدن اسمش ناخودآگاه لبخند زدم و خیلی زود خودمو جمع و جور کردم.
یه روسری آورد و انداخت رو سرم.
--این پسر خودشو کشت بزار بگم بیاد ببینتت خیالش راحت شه.
دستپاچه شدم و روسریمو مرتب کردم و نشستم رو تخت.
چند دقیقه بعد صدای یاﷲ اومد.
--بفرمایید.
همینجور که سرش پایین بود اومد تو اتاق و نشست رو صندلی میز توالت.
--سلام خوبی؟
با صدای ضعیفی گفتم.
--سلام بله.
--میخوای بریم دکتر؟
از یه طرف اصلاً بهم نگاه نمیکرد و از طرفی با فعل مفرد حرف میزد و این منو گیج کرده بود.
--نه من خوبم.
از رو صندلی بلند شد
--خیلی خب خیالم راحت شد.
--ببخشید انقدر مزاحم...
برگشت و با لحن تندی حرفمو قطع کرد
--رها انقدر این حرفو نزن باشــه؟!
ناخودآگاه از حرفش ناراحت شدم و سکوت کردم.
نفسشو صدادار داد بیرون و کلافه تو موهاش دست کشید.
خواست حرفی بزنه اما منصرف شد و رفت بیرون.
متعجب و ناراحت به رفتنش زل زده بودم که دیدم زیبا با یه سینی اومد تو.
--رها چی به آقا ساسان گفتی؟
--هیچی چطور؟
--والا آخه انگار خیلی عصبانی بود.
سکوت کردم و به غذاها زل زدم و با ذوق گفتم
--وااای زیباجون چه غذاهایی!
لبخند زد
--بخور نوش جونت عزیزم.
با ولع غذامو خوردم و ظرفاشو بردم تو آشپزخونه.
نگاهم افتاد به جعبه ای که روی اپن بود.
زیبا عینکشو از رو چشماش برداشت و هول شد
--وای رها چرا اومدی بیرون؟
بدون توجه به حرفش گفتم
--این چیه رو اپن؟
--عه این مال آقا ساسانه وقتی اومد دستش بود.
گوشیشو برداشت و شماره ی ساسانو گرفت.
کنجکاو بودم ببینم توش چیه.
از ربان پاپیونیش معلوم بود هدیس.
همین که زیبا رفت تو اتاق از نبودش استفاده کردم و در جعبه رو برداشتم.
یه ساعت زنونه و یه کارت پستال کنارش بود.
همین که خواستم کارت پستالو بردارم زیبا اومد و خیلی سریع درشو بستم.
--زنگ زدم بهش گفت الان میاد جعبه رو میبره.
--آهان.
متفکر نشستم رو مبل و فکرم درگیر جعبه شده بود و همش با خودم شخصی که قرار بود کادو رو بگیره رو تصور میکردم.
با صدای آیفون گوشی زیبا هم زنگ خورد و حواسش از ساسان پرت شد.
هم ازش دلخور بودم هم کنجکاو بودم ببینم عکس العملش چیه.
یه شال برداشتم و مرتب انداختم رو سرم و رفتم در رو باز کردم.
--سلام ببخشید مزاحم میشم.
--سلام. مراحمید.
رفتم جعبه رو برداشتم و گرفتم سمتش.
با ذوق جعبه رو گرفت.
--دستت درد نکنه.
خشک و جدی گفتم
--خواهش میکنم.
در رو بستم و دوباره نشستم رو مبل.
عکس العملش در مقابل جعبه حرصمو درآورده بود و داشتم پیش خودم حرص و جوش میخوردم که زیبا از اتاق اومد بیرون.......
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_سی_چهارم
--وای خاک بر سرم آقا ساسان هنوز معطله؟
--نه بستشو دادم بهش رفت.
کنجکاو بهم خیره شد.
--چیزیت شده؟
لبخند مصنوعی زدم
--نه چیزی نیست خوبم.
رفت و با یه ظرف میوه برگشت.
چندتا گیلاس خوردم و از رو مبل بلند شدم.
--کجا؟
--برم تو اتاقم.
دستمو گرفت و معترض گفت
--کجا میخوای بری؟ بشین یکم باهم حرف بزنیم.
نشستم و به دیوار زل زدم.
دوباره فکرم درگیر جعبه و شخصی که میخواد کادورو بگیره شده بود.
همینجور داشتم پیش خودم با حرص میگفتم
--معلوم نیست کادو رو واسه کی خریده.
--کی؟
مات و مبهوت برگشتم سمتش
--کی کی؟
عینکشو برداشت و لبخند زد
--چیشده رها خانم با خودت حرف میزنی؟
با تعجب گفتم
--مَــــــن؟
--خودت داشتی بلند بلند میگفتی معلوم نیست کادو رو میخواد به کی بده.
خجالت زده لبمو به دندون گرفتم و سرمو انداختم پایین.
--دوسش داری؟
تلخند زدم و سرمو آوردم بالا
--داشتم!
--یعنی الان دیگه دوسش نداری؟
دهن باز کردم تا قاطع و محکم بگم نه ولی نتونستم.
--نکنه سکوت علامت رضایت به اینه که دوسش نداری؟
دستپاچه گفتم
--نـَــــه!
بلند بلند شروع کرد به خندیدن
--رها چرا تکلیفتو با خودت مشخص نمیکنی؟
یه بغض عجیبی بیخ گلومو گرفت
--نمیدونم باید چیکار کنم.
تو مثلثی قرار گرفتم که رأسش منم و هیچ کدوم از ضلعاش تلاشی نمیکنن.
--از مثلثه خارج شو.
--منظورت چیه؟
--ببین رها تا وقتی که تو در رأس بمونی اونا به تو تکیه کردن و اطمینان دارن که تو همیشه هستی.
ولی اگه تو بری اونا هم خراب میشن و اونوقته که میفهمن چقدر بهت نیاز دارن.....
ساعت۳نصف شب بود و خوابم نمیبرد.
یاد شبایی افتادم که با حسام میرفتیم مینشستیم لب حوض و حرف میزدیم.
با یادآوری خاطراتش گریم گرفته بود و از طرفی به ساسان فکر میکردم.
اینکه زیبا میگفت باید برم بیشتر از بقیه فکرمو درگیر کرده بود.
با خودم فکر میکردم و به نتیجه میرسیدم که رفتنم کار درستیه اما همین که میخواستم تصمیم بگیرم یه حسی قدرت عقلیمو ازم میگرفت و بغض میکردم......
با صدای موبایلم چشمامو باز کردم و برش داشتم
--الو؟
--سلام خوبی؟
--سلام شما؟
خندید
--ساسان هستم.
--سا.. سا...
با شدت از رو تخت بلند شدم
--آهان شمایید.
--ببخشید بیدارت کردم.
--نه من خواب نبودم.
پیش خودش گفت
--مشخصه.
--چی گفتین؟
--هیچی میخواستم بگم بعد از ظهر وقتت آزاده؟
--چطور؟
--میخواستم باهم بریم کافی شاپ.
با صدای بلندی گفتم
--کـــافی شاپ! اونجا واسه چی؟
ساسان تقریبا از خنده داشت خفه میشد اما میخواست بروز نده.
تازه فهمیدم سوتی دادم و شروع کردم به لعن و نفرین کردن خودم.
--رها خانم؟
--بله.
--میای یا نه؟
با ذوق گفتم
--بله بله حتمـــــاً!
دوباره سوتی داده بودم...
بعد از اینکه تماسو قطع کردم با عصاهام رفتم تو هال.
زیبا با دیدنم لبخند زد
--سلام عزیزم صبحت بخیر.
--سلام ممنون.
--با کی حرف میزدی؟
--با کی؟ آهـــان با ساسان.
زیبا با دیدن گیج بودنم گوشه ی لبشو برد بالا.
--خب حالا انگار کی زنگ زده.
با تأسف گفتم
--کلی سوتی دیگه هم دادم.
--خیلی خب بسه دیگه حالا چی گفت؟
--گفت بعد از ظهر بریم بیرون.
--قبول کردی؟
با ترس گفتم
--نباید قبول میکردم؟
دوباره گوشه ی لبشو کج کرد
--چرا انقدر تو گیجی دختر؟
با لبای آویزون نشستم رو مبل.
--چرا میشینی؟
--چیکار کنم پس؟
اومد بالاسرم.
--پاشو! پاشو ببرمت حمام.
--حمام واسه چی؟
--خب عزیزم مگه نمیخوای بری سر قرار!....
از حمام آوردم بیرون و نایلون روی گچ پامو باز کرد و یه بلوز و شلوار گلبهی عروسکی داد پوشیدم.
یه سینی با محتویات صبححانه واسم آورد وبا یه نفر تماس گرفت.
چند دقیقه بعد با صدای زنگ زیبا در رو باز کرد و صدای یه خانم اومد.
دیگه تقریباً صبححونم تموم شده بود.
یه خانم میانسال با لبخند اومد تو اتاقم.
--سلام عزیزم.
با تعجب گفتم
--سلام.
زیبا اومد پیش من
--زهرا جان رها دخترم.
رها اینم زهرا خانم آرایشگره.
با تعجب گفتم
--آرایشگر؟
زیبا یه نیشکون از پام گرفت و به خانمه لبخند زد.
--زودتر کارتو شروع کن.
زهرا خانم با لبخند چشمی گفت و اومد طرف من.
--میخواید چیکار کنید؟
زیبا با لبخند گفت
--عزیزم میخواد یه دستی به سر و صورتت بکشه.
--که چی بشه؟
زیبا عصبانی لبخند زد
--من برم واستون شربت بیارم.
زهراخانم گفت
--چه مامان پایه ای داریا!
زمان ما مادرامون این کارارو خلاف میدونستن.
نمیدونستم منظورش از کارا چیه و میترسیدم اگه بپرسم آبروم بره......
بعد از کلی گریه کردن حاصل از درد یه آینه داد دستم
--بفرما حالا هی گریه کن.
با دیدن صورتم اولش تعجب کردم اما بعدش لبخند زدم و شروع کردم به آنالیز کردن.
ابروهام از حالت طبیعیش خارج شده و مرتب شده بود.
پوست صورتم سفیدتر بود و این منو خوشحال کرد.
--عزیزم خیلی ناز شدی!
زیبا لبخند زد
--خداکنه طرف سکته نکنه بد بخت.....
«🎥🌿» . .
#تلنگر
.
مذهبےبـودنبہپـروفآیلواسمواکآنت نیـست.🌱'
بہتیپچآدرۍوشهدآیےهمنیست!
مذهبےبـودنبہاخلاقوخصوصیاتخود شخصہ ...⁉️
اینڪهخودسآزیداشتہبآشیموگنآهنکنیم
اینڪهدرراهجهآد،درراهخداڪوشآباشیم وخیلےچیزاۍدیگھ!
مذهبےبـودنادعانیستعمله
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرج
خدایا
خودت از اون نگاها که حواسمون نیست به زندگیمون بنداز، دمت گرم💖
⁉️حاجی میدونی دین یعنی چی؟
بزار برات به تعریف دلنشین و عمیق بگم☺️
"دین"یعنیمستقیمترینراه،برایرسیدنبه بالاترینلذتها😍
دین یعنی برنامه ای جذاب برای عبور پرسود از دنیا😎🌹
تو چقدر دیندار هستی؟
به همون میزانم تو دنیا لذت میبری و سود میکنی😊
دینداری کاره ادمای منفعت طلبه☺️
کارهادمایی که دنبال بالاترین و موندگارترین لذتهاهستن🥇
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
⸤🌸🌿⸣
🦋¦➺ #حاج_قاسم
حاجی میگفتن :
همراه خود، دو چشم بسته آوردهام...!
که آن در کنار همه ناپاکیها،
یک ذخیره ارزشمند دارد و آن:
گوهر اشک بر حسین فاطمه است...🥀
گوهر اشک بر اهل بیت است...!💔
گوهر اشک دفاع از مظلوم ،یتیم،🌱
دفاع از مظلوم در چنگ ظالم :)'!✨
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
|-جوری زندگی ڪن
|-کہ وقتۍ #شهید شدی
|-بگـن: شاگردِ مڪتب حاج قـاسـم بود:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ﷽ا 🌷
من چیکار کنم غیبت نکنم؟ چیکار کنم نمازم به تاخیر نیفته؟ چیکار کنم گناه نکنم؟
این سوالها غلطه!
🔻یه سوال دیگهای رو باید هر شب از خودت بپرسی ...
🎙#استاد_پناهیان
31.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ماجرای تکان دهنده از عنایت #امام_حسین علیه السلام در لحظات اخر عمر ....
🎼با روایت گری صابر خراسانی
🍃 بسیارزیبا و تکان دهنده
@mahmoodreza_beizayi
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
السلام علیک یا علی رن موسی الرضا
دلم یه عکس عاشقونه
با گنبدت میخواد رضا جانم
#تلنگریهویی😉
بچه ها خوندن سوره ی جمعه یادتون نره ها....حدیث داریم اگه بخونید کفاره ی گناهان یک هفتتون میشه😍
وای عالیه....به نظرم همین الان برو بخونش..چون اگه بگی بعدا میخونم شیطونه فلان فلان شده یکاری میکنه یادت بره😅
همین الان بدو بخون...آفرین👊🏻
#سورهجمعه❣
#نشربدین
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕