eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
971 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
مواظب زبونمـون باشیم دروغ هایی که به شـوخے میگیم و اسمشو گذاشتیم خـالی بندی گناه کبیــره است ❌دروغ دروغــه ❗️ چه جدی و چه شوخی ❗️ بپا شوخی شوخی، گناه نکنی❗️ 
• می‌گُفت: چادُر یادِگار حَضرت زهرا است.. ایمانِ یڪ زَن وَقتی کامِل می‌شَود ڪه حِجاب را کامِل رعایَت کُند..👌🏼 . ..🌱 🕊
فراخوان دعوت به همکاری🌿 سلام و ادب خدمت همه ی بزرگواران🙂 تیم چهل روز تا خدا نیاز مند به نیرو جهت پست گذاری است علاقه مندان به این آیدی مراجعه کنند.🌷 @Khadem_al_mahdi_3_1_3 {ادمین پای کار ؛ آتش به اختیار ؛حرفه ای} اجرکم عندالله✋🏻
[🌞🌼] بِسمِ‌اللهِ‌اَلرَحمنِ‌اَلرَحیم...:) ♥️✨به‌نام‌خداوند‌بخشنده‌مهربان♥️✨ ✨••| اولین‌پست‌روز،عرض‌ارادت‌به"‌اُم‌المَصائِب‌خانم زینب‌کبری(س)" السَّلامُ‌عَلَیْکِ‌یاسَیِّدَتی‌یازَیْنَبُ،یابِنْتَ‌رَسُولِ اللهِ،یابِنْتَ‌فَاطِمَةَالزَّهرَاء.
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ زیاࢪت شھدا🌱^^ 🌸◍⃟‌ هࢪصبح‌سلامےبہ‌شھیدان‌:)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ دعاۍسلامتۍامام‌زمان‹عج› 🌸◍⃟‌ بھ عشق مولا :)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
با اینکه زمستان است، با دیدن لبخند تــو بهـار در قلب ما شکوفه می‌زند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطر ❣ ⚜ پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله: 🌸 مَثَلُ الصَّلَاةِ مَثَلُ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ نَفَعَتِ الْأَطْنَابُ وَ الْأَوْتَادُ وَ الْغِشَاءُ وَ إِذَا انْكَسَرَ الْعَمُودُ لَمْ يَنْفَعْ طُنُبٌ وَ لَا وَتِدٌ وَ لَا غِشَاءٌ 🍃مثل نماز، مثل ستون‌چادر است؛ اگر ستون محکم و برقرار باشد، طناب ها و میخ ها و پرده ها مفید خواهند بود؛ ⛔ ولی اگر ستون چادر بشکند، دیگر طناب ها و میخ ها سودی ندارند. 📿 التماس‌دعای‌فرج 🤲 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
راه های خوب برای صدقه: 🍁در كنار پنجره اتاق خوابت يك كاسه اب و يا غذا براي پرندگان بگذار و به اين كار عادت كن 🍁در یک پاکت لباس قرار بده و به كارگري زحمت كش هديه كن 🍁يك جعبه پس انداز در اتاقت بزار و هر بار که عصبانی شدی ، دلی شکستی، غیبتی کردی هزار تومان در اون بنداز و بعد از يك ماه اون رو باز كن و به نيازمندي بده و هر ماه این کار رو تكرار كن 🍁 بخشي از حقوقت را براي كفالت يتيم هزينه كن 🍁چند عدد صندلي بخريد و در مسجد بگذاريد هركس بر آن نشست و نماز خواند برايتان اجر نوشته ميشود 🍁 اگر در حال زدن بنزين هستيد به كارگر پمپ بنزين باقي پول را ببخش 🍁 اسان ترين راه صدقه به مردگان اگر مقداري آب در بطري شما به جا مانده آن را بر درخت كنار خيابان بده و نيت صدقه کن 🍁بر قلب هرانسانی شادي وارد كن (با لبخند با سخن نيكو با كمكي كوچك و ...) 🍁خنده و سلام بر نشسته ها و سخنان نيكو نيز يك صدقه است 🍁هنگام خوابيدن هركس را كه به تو بدي كرده و يا غيبت و سخن چيني و يا ظلمي به تو كرده را ببخش به همين راحتي اين صدقه است در کارهای خیر پیشقدم شوید.با دوستانتان اشتراک بذارید.شايد فردي به يكي از اين كارها عمل كرد و شما أجر برديد ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ @akse_nab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"در حوالی پایین شهر" چشمامو باز کردم و اتاق تاریک بود. دیگه سردم نبود و حالم بهتر شده بود. زیبا اومد تو اتاق و لامپو روشن کرد و اومد بالا سرم اما چادر پوشیده بود. --بیدار شدی مادر. --بله. چرا چادر پوشیدی؟ --آقا ساسان اینجاس. با شنیدن اسمش ناخودآگاه لبخند زدم و خیلی زود خودمو جمع و جور کردم. یه روسری آورد و انداخت رو سرم. --این پسر خودشو کشت بزار بگم بیاد ببینتت خیالش راحت شه. دستپاچه شدم و روسریمو مرتب کردم و نشستم رو تخت. چند دقیقه بعد صدای یاﷲ اومد. --بفرمایید. همینجور که سرش پایین بود اومد تو اتاق و نشست رو صندلی میز توالت. --سلام خوبی؟ با صدای ضعیفی گفتم. --سلام بله. --میخوای بریم دکتر؟ از یه طرف اصلاً بهم نگاه نمیکرد و از طرفی با فعل مفرد حرف میزد و این منو گیج کرده بود. --نه من خوبم. از رو صندلی بلند شد --خیلی خب خیالم راحت شد. --ببخشید انقدر مزاحم... برگشت و با لحن تندی حرفمو قطع کرد --رها انقدر این حرفو نزن باشــه؟! ناخودآگاه از حرفش ناراحت شدم و سکوت کردم. نفسشو صدادار داد بیرون و کلافه تو موهاش دست کشید. خواست حرفی بزنه اما منصرف شد و رفت بیرون. متعجب و ناراحت به رفتنش زل زده بودم که دیدم زیبا با یه سینی اومد تو. --رها چی به آقا ساسان گفتی؟ --هیچی چطور؟ --والا آخه انگار خیلی عصبانی بود. سکوت کردم و به غذاها زل زدم و با ذوق گفتم --وااای زیباجون چه غذاهایی! لبخند زد --بخور نوش جونت عزیزم. با ولع غذامو خوردم و ظرفاشو بردم تو آشپزخونه. نگاهم افتاد به جعبه ای که روی اپن بود. زیبا عینکشو از رو چشماش برداشت و هول شد --وای رها چرا اومدی بیرون؟ بدون توجه به حرفش گفتم --این چیه رو اپن؟ --عه این مال آقا ساسانه وقتی اومد دستش بود. گوشیشو برداشت و شماره ی ساسانو گرفت. کنجکاو بودم ببینم توش چیه. از ربان پاپیونیش معلوم بود هدیس. همین که زیبا رفت تو اتاق از نبودش استفاده کردم و در جعبه رو برداشتم. یه ساعت زنونه و یه کارت پستال کنارش بود. همین که خواستم کارت پستالو بردارم زیبا اومد و خیلی سریع درشو بستم. --زنگ زدم بهش گفت الان میاد جعبه رو میبره. --آهان. متفکر نشستم رو مبل و فکرم درگیر جعبه شده بود و همش با خودم شخصی که قرار بود کادو رو بگیره رو تصور میکردم. با صدای آیفون گوشی زیبا هم زنگ خورد و حواسش از ساسان پرت شد. هم ازش دلخور بودم هم کنجکاو بودم ببینم عکس العملش چیه. یه شال برداشتم و مرتب انداختم رو سرم و رفتم در رو باز کردم. --سلام ببخشید مزاحم میشم. --سلام. مراحمید. رفتم جعبه رو برداشتم و گرفتم سمتش. با ذوق جعبه رو گرفت. --دستت درد نکنه. خشک و جدی گفتم --خواهش میکنم. در رو بستم و دوباره نشستم رو مبل. عکس العملش در مقابل جعبه حرصمو درآورده بود و داشتم پیش خودم حرص و جوش میخوردم که زیبا از اتاق اومد بیرون.......
"در حوالی پایین شهر" --وای خاک بر سرم آقا ساسان هنوز معطله؟ --نه بستشو دادم بهش رفت. کنجکاو بهم خیره شد. --چیزیت شده؟ لبخند مصنوعی زدم --نه چیزی نیست خوبم. رفت و با یه ظرف میوه برگشت. چندتا گیلاس خوردم و از رو مبل بلند شدم. --کجا؟ --برم تو اتاقم. دستمو گرفت و معترض گفت --کجا میخوای بری؟ بشین یکم باهم حرف بزنیم. نشستم و به دیوار زل زدم. دوباره فکرم درگیر جعبه و شخصی که میخواد کادورو بگیره شده بود. همینجور داشتم پیش خودم با حرص میگفتم --معلوم نیست کادو رو واسه کی خریده. --کی؟ مات و مبهوت برگشتم سمتش --کی کی؟ عینکشو برداشت و لبخند زد --چیشده رها خانم با خودت حرف میزنی؟ با تعجب گفتم --مَــــــن؟ --خودت داشتی بلند بلند میگفتی معلوم نیست کادو رو میخواد به کی بده. خجالت زده لبمو به دندون گرفتم و سرمو انداختم پایین. --دوسش داری؟ تلخند زدم و سرمو آوردم بالا --داشتم! --یعنی الان دیگه دوسش نداری؟ دهن باز کردم تا قاطع و محکم بگم نه ولی نتونستم. --نکنه سکوت علامت رضایت به اینه که دوسش نداری؟ دستپاچه گفتم --نـَــــه! بلند بلند شروع کرد به خندیدن --رها چرا تکلیفتو با خودت مشخص نمیکنی؟ یه بغض عجیبی بیخ گلومو گرفت --نمیدونم باید چیکار کنم. تو مثلثی قرار گرفتم که رأسش منم و هیچ کدوم از ضلعاش تلاشی نمیکنن. --از مثلثه خارج شو. --منظورت چیه؟ --ببین رها تا وقتی که تو در رأس بمونی اونا به تو تکیه کردن و اطمینان دارن که تو همیشه هستی. ولی اگه تو بری اونا هم خراب میشن و اونوقته که میفهمن چقدر بهت نیاز دارن..... ساعت۳نصف شب بود و خوابم نمیبرد. یاد شبایی افتادم که با حسام میرفتیم مینشستیم لب حوض و حرف میزدیم. با یادآوری خاطراتش گریم گرفته بود و از طرفی به ساسان فکر میکردم. اینکه زیبا میگفت باید برم بیشتر از بقیه فکرمو درگیر کرده بود. با خودم فکر میکردم و به نتیجه میرسیدم که رفتنم کار درستیه اما همین که میخواستم تصمیم بگیرم یه حسی قدرت عقلیمو ازم میگرفت و بغض میکردم...... با صدای موبایلم چشمامو باز کردم و برش داشتم --الو؟ --سلام خوبی؟ --سلام شما؟ خندید --ساسان هستم. --سا.. سا... با شدت از رو تخت بلند شدم --آهان شمایید. --ببخشید بیدارت کردم. --نه من خواب نبودم. پیش خودش گفت --مشخصه. --چی گفتین؟ --هیچی میخواستم بگم بعد از ظهر وقتت آزاده؟ --چطور؟ --میخواستم باهم بریم کافی شاپ. با صدای بلندی گفتم --کـــافی شاپ! اونجا واسه چی؟ ساسان تقریبا از خنده داشت خفه میشد اما میخواست بروز نده. تازه فهمیدم سوتی دادم و شروع کردم به لعن و نفرین کردن خودم. --رها خانم؟ --بله. --میای یا نه؟ با ذوق گفتم --بله بله حتمـــــاً! دوباره سوتی داده بودم... بعد از اینکه تماسو قطع کردم با عصاهام رفتم تو هال. زیبا با دیدنم لبخند زد --سلام عزیزم صبحت بخیر. --سلام ممنون. --با کی حرف میزدی؟ --با کی؟ آهـــان با ساسان. زیبا با دیدن گیج بودنم گوشه ی لبشو برد بالا. --خب حالا انگار کی زنگ زده. با تأسف گفتم --کلی سوتی دیگه هم دادم. --خیلی خب بسه دیگه حالا چی گفت؟ --گفت بعد از ظهر بریم بیرون. --قبول کردی؟ با ترس گفتم --نباید قبول میکردم؟ دوباره گوشه ی لبشو کج کرد --چرا انقدر تو گیجی دختر؟ با لبای آویزون نشستم رو مبل. --چرا میشینی؟ --چیکار کنم پس؟ اومد بالاسرم. --پاشو! پاشو ببرمت حمام. --حمام واسه چی؟ --خب عزیزم مگه نمیخوای بری سر قرار!.... از حمام آوردم بیرون و نایلون روی گچ پامو باز کرد و یه بلوز و شلوار گلبهی عروسکی داد پوشیدم. یه سینی با محتویات صبححانه واسم آورد وبا یه نفر تماس گرفت. چند دقیقه بعد با صدای زنگ زیبا در رو باز کرد و صدای یه خانم اومد. دیگه تقریباً صبححونم تموم شده بود. یه خانم میانسال با لبخند اومد تو اتاقم. --سلام عزیزم. با تعجب گفتم --سلام. زیبا اومد پیش من --زهرا جان رها دخترم. رها اینم زهرا خانم آرایشگره. با تعجب گفتم --آرایشگر؟ زیبا یه نیشکون از پام گرفت و به خانمه لبخند زد. --زودتر کارتو شروع کن. زهرا خانم با لبخند چشمی گفت و اومد طرف من. --میخواید چیکار کنید؟ زیبا با لبخند گفت --عزیزم میخواد یه دستی به سر و صورتت بکشه. --که چی بشه؟ زیبا عصبانی لبخند زد --من برم واستون شربت بیارم. زهراخانم گفت --چه مامان پایه ای داریا! زمان ما مادرامون این کارارو خلاف میدونستن. نمیدونستم منظورش از کارا چیه و میترسیدم اگه بپرسم آبروم بره...... بعد از کلی گریه کردن حاصل از درد یه آینه داد دستم --بفرما حالا هی گریه کن. با دیدن صورتم اولش تعجب کردم اما بعدش لبخند زدم و شروع کردم به آنالیز کردن. ابروهام از حالت طبیعیش خارج شده و مرتب شده بود. پوست صورتم سفیدتر بود و این منو خوشحال کرد. --عزیزم خیلی ناز شدی! زیبا لبخند زد --خداکنه طرف سکته نکنه بد بخت.....
«🎥🌿» . . . مذهبےبـودن‌بہ‌پـروفآیل‌واسم‌واکآنت نیـست.🌱' بہ‌تیپ‌چآدرۍوشهدآیےهم‌نیست! مذهبےبـودن‌بہ‌اخلاق‌وخصوصیات‌خود شخصہ ...⁉️ اینڪه‌خودسآزی‌داشتہ‌بآشیم‌وگنآه‌نکنیم اینڪه‌درراه‌جهآد،درراه‌خداڪوشآباشیم وخیلےچیزاۍدیگھ! مذهبےبـودن‌ادعانیست‌عمله اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا خودت از اون نگاها که حواسمون نیست به زندگیمون بنداز، دمت گرم💖
⁉️حاجی میدونی دین یعنی چی؟ بزار برات به تعریف دلنشین و عمیق بگم☺️ "دین"‌یعنی‌مستقیم‌ترین‌راه،‌برای‌رسیدن‌به بالاترین‌لذتها😍 دین یعنی برنامه ای جذاب برای عبور پرسود از دنیا😎🌹 تو چقدر دیندار هستی؟ به همون میزانم تو دنیا لذت میبری و سود میکنی😊 دینداری کاره ادمای منفعت طلبه☺️ کاره‌ادمایی که دنبال بالاترین و موندگار‌ترین لذتهاهستن🥇 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ ➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸤🌸🌿⸣ 🦋¦➺ حاجی میگفتن : همراه‌ خود، دو چشم‌ بسته‌ آورده‌ام...! که آن‌ در کنار همه‌ ناپاکی‌ها، یک‌ ذخیره‌ ارزشمند دارد و آن: گوهر اشک‌ بر حسین‌ فاطمه‌ است...🥀 گوهر اشک‌ بر اهل‌ بیت‌ است...!💔 گوهر اشک‌ دفاع‌ از مظلوم ،یتیم،🌱 دفاع‌ از مظلوم‌ در چنگ‌ ظالم :)'!✨
شب جمعه شده و روضه مرا ریخت بهم فاطمه آمده و کرب و بلا ریخت بهم واژه ای نظمِ جهان را به تلاطم انداخت مادرش گفت بُنَیّ َ همه جا ريخت بهم..😭💔 ◾️
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند.
|-جوری زندگی ڪن |-کہ‌ وقتۍ‌ شدی |-بگـن: شاگردِ مڪتب‌ حاج‌ قـاسـم‌ بود:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ﷽ا 🌷 من چیکار کنم غیبت نکنم؟ چیکار کنم نمازم به تاخیر نیفته؟ چیکار کنم گناه نکنم؟ این سوال‌ها غلطه! 🔻یه سوال دیگه‌ای رو باید هر شب از خودت بپرسی ... 🎙 ‎‌‌‌‎‌‌
31.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ماجرای تکان دهنده از عنایت علیه السلام در لحظات اخر عمر .... 🎼با روایت گری صابر خراسانی 🍃 بسیارزیبا و تکان دهنده @mahmoodreza_beizayi
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
السلام علیک یا علی رن موسی الرضا دلم یه عکس عاشقونه با گنبدت میخواد رضا جانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😉 بچه ها خوندن سوره ی جمعه یادتون نره ها....حدیث داریم اگه بخونید کفاره ی گناهان یک هفتتون میشه😍 وای عالیه....به نظرم همین الان برو بخونش..چون اگه بگی بعدا میخونم شیطونه فلان فلان شده یکاری میکنه یادت بره😅 همین الان بدو بخون...آفرین👊🏻 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ ➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕