فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امام موسی کاظم علیه السلام
◀️ مقام👈امام هفتم
◀️ نام👈موسی
◀️ لقب👈کاظم
◀️ کنیه👈ابوالحسن
◀️ نام پدر👈امام جعفرصادق علیه السلام
◀️ نام مادر👈حمیده
◀️ تاریخ ولادت 👈7 ماه صفر 128ق
◀️ تاریخ ولادت 👈20 ماه ذی الحجه 127 ق
◀️ محل ولادت👈مدینه ی طیبه
◀️ مدت امامت👈35 سال
◀️ مدت عمر👈55 سال
◀️ تاریخ شهادت👈25 ماه رجب 183ق
◀️ علت شهادت👈خرمای زهرآلود
◀️ نام قاتل👈هارون یحیی برمکی سندی
◀️ محل دفن 👈کاظمین
◀️ شماره فرزندان👈18 پسر ،19 دختر
#گمنام
♡✨
هی شهـدآ از اون بالابالاها
واسه ما پادرمیونی میکنن
هی ما از این پایین پایینا
با گناه خرابش میکنیم..!
میگما بس نیست..؟!
#خودمونپیداکنیم🕊
#گمنام
ٻہۺ ڴفتݩ:
+چـڔاپلاڪٺوڪݩدۍ
ڴفټ:
+هرچہ فڪرمیڪݩݦ
یاڔاۍ اݦاݦ حسـیݩ ٺوڪربـلا
پݪاڪ نداشٺن:)🍃
#شہیداݩہ🕊
نمایی از دو سپهبد♥️
سردار باشی یا امیر فرقی ندارد،
کافیست دلداده باشی!
یا صیاد دلها میشوی...
یا سردار دلها...
میزانِ پرواز فقط به «دل» است!
دلی که گوش به فرمان «حُکم» است!
حُکمی که از آنِ خلیفه خداست...
و چه زیبا گفت شاعر؛
یا مهدی جان...
دل به یک دست تو دادم سر بدست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر...
عارفے رفت به آینده چو برگشٺ، همے
دیدمـ او مسٺ شده!حال و هوایے دارد!
••🍷••
گفتمش چیسٺ درآینده چه دیدے؟!گفٺا:
بہ بہ ایوان حسن عجب صفایے دارد!!!
…○•🌿🌸↻⇩|
دخټرࢪ خاݩنم خشگل!
آقا پسرࢪ خۅشتیپ!
لطفا کݩه ڪنارࢪ آینݩہ اتاقت بنۅیس؛
طوری آرایش ڪن
لباس بپۅش
تیپ بزن ڪہ؛
امام زماݩ(عج) نگاټ ڪنہ ݩہ مࢪدم...😇
"یڪ گناھ ࢪۅ بخاطࢪ فࢪج تࢪڪ ڪنیم..."
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#کتاب سلام بر ابراهیم ۱ قسمت سوم چرا ابراهیم هادی ؟!🌺 👇👇👇 💢تابستان سال 1386 بود. در مسجد امين الدول
#کتاب سلام بر ابراهیم ۱
قسمت ششم
روزی حلال 🌺
👇👇👇
💢پيامبر اعظم(ص) می فرمايد: فرزندانتان را در خوب شدنشان ياری كنيد، زيرا هر كه بخواهد می تواند نافرمانی را از فرزند خودبيرون كند.
💢بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهی نكرد.
البته پدرمان بسيار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت می داد.
💢او خوب می دانست پيامبر (ص) می فرمايد: عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است.
💢برای همين وقتی عده ای از اراذل و اوباش در محله اميريه شاپور آن زمان، اذيتش كردند و نمی گذاشتند كاسبی حلالی داشته باشد، مغازه ای كه از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشغول كارگری شد. صبح تا شـب مقابل كوره می ايستاد. تازه آن موقع توانست خانه ای كوچك بخرد.
💢ابراهيم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه های خوبی تربيت كرد، به خاطر سختی هائی بود كه برای رزق حلال می كشيد.
💢هر زمان هم از دوران كودكی خودش ياد می كرد می گفت: پدرم با من حفظ قرآن را كار می كرد. هميشه مرا با خودش به مسجد می برد. بيشتر وقت ها به مسجد آيت الله نوری پائين چهارراه سرچشمه می رفتيم. آنجا هيئت حضرت علی اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت را داشت.
💢يادم هست كه در همان سال های پايانی دبستان، ابراهيم كاری كرد كه پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
💢ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه برای ناهار چه كرده. اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند.
💢شب بود كه ابراهيم برگشت. با ادب به همه سلام كرد.
💢بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردی داداش؟!
💢پدر در حالب كه هنوز ناراحت نشان می داد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
💢ابراهيم خيلی آهسته گفت: تو كوچه راه می رفتم، ديدم يه پيرزن كلی وسائل خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم كمک كردم. وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلی تشكر كرد و سكه پنج ريالی به من داد. نميخواستم قبول كنم ولی خيلی اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.
💢پدر وقتی ماجرا را شنيد لبخندی از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهميت می دهد.
💢دوستی پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتی اين پسر مشخص بود.
اما اين رابطه دوستانه زياد طولانی نشد! ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايت های پدر را از دست داد. در يک غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمی را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد.
💢 بيشتر دوستان وآشنايان هم به او توصيه می كردند به سراغ ورزش برود او هم قبول كرد.
#قسمت بعد،فردا ساعت ۲۰
۶۶۵۸۵:
حضرت محمّد صلیالله و علیه وآله وسلم:
هر فرزند نيكوكاری كه با مهربانی به پدر و مادر خويش نگاه كند، در مقابل هر نگاه، ثواب يک حج كامل #مقبول به او داده ميشود.
سوال كردند: اي رسولخدا، حتّي اگر در هر روز صد مرتبه نگاه کند!؟
فرمود: آری، خداوند بزرگتر و پاکتر است...
بحارالانوار
❤️ مادر ۷۵ ساله یکی از شهدای شهرستان نهاوند باهدف اثبات عشق مادرانه در این سن سواد آموخت تا بتواند وصیتنامه فرزند شهید ۱۷ ساله اش را بر روی قالیچه ببافد.
🌺خانم گل بانو سوری
مادر شهید ۷۵ ساله شهید عزتالله کرمعلی در اقدامی مادرانه
در حال بافتن وصیتنامه فرزند شهیدش بر روی قالیچه است
تا بتواند از این راه نام و یاد و راه فرزندش و را برای همیشه زنده نگه دارد.
واقــعــــا اگـــر بــه راه و وصــیــت شــهــــدا، #عـمــــل_نـکــنیــم، 😞
#جــفـــــــای_بــزرگــــی در حــــق شــهــدای عــزیــز و خـــانــواده هــای بــزرگــوارشـــان کــــــرده ایــم 😞😔
۶۶۵۸۵:
.#اللهُمالࢪزُقنآلبخَندِمھدے(عج)❥
امامزمان(عج)
بهجمعیتهیئتهانگاهنمیکند!
بهبرگزارکنندگانهیئتهاگاهنمیکند!
بهمداحهیئتهانگاهنمیکند!
بهکجابودنهیئتهانگاهنمیکند!
بهسرمایههیئتهانگاهنمیکند!
امامزمان(عج)آنسومیننفر ،
دریکروضهےدونفرهاهلدلیاست💛
امامزمان(عج)بهدنبالخالصهاست(:
__________________
#مخلص_باشیمـ♥️
#برای_خدا_باشیمـ🌱
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من
اون
چیزی
رو
دوست
دارم
که
تو
دوست
داری...☺️😍
ازهمہۍ مردم گرفتارتر مؤمن است،
کھ باید هم بھ کارهاۍ دنیاۍ خوش بپردازد و هم بھ کار آخرت.
-پیامبرنورﷺ-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۰#ࢪوزتآماھمحرم🌙📿•
#کــــلامشــــهـــید🥀🕊
◽️خدا در هر بُرهه و زمانی، بهشتش رو به حراج میذاره..بُرههی ما برههی حضرت امام بود... بُرهه و زمانهی خودت رو بشناس، اگه به سمت حراج نرفتی، حتما میبازی...
🌷شهیدعباسبابایی🌷
🕊شادی روح بلندپروازشصلوات🕊
#طنز_جبهه😂
خيلے از شبها آدم تو منطقه
خوابش نمےبرد😴😬
وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد ديگران بخوابن😌
یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱😁
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چے شده؟؟😰
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!😐😂
#خنده_حلال😂
📎دیدار آخر
روزی که میخواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کردهاست، بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد دستهایم را گرفت بوسید، صورتم را بوسید، من همینجا یک حال غریبی شدم، گفتم: مادر جان تو هردفعه میرفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی نمیکردی، گفت: این دفعه مأموریتم طولانیتر است دلم برای شما تنگ میشود، من دیگر چیزی نگفتم، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است.
شهید #محمد_تاجبخش🌷
همه آباد نشینان ز خرابی ترسند
من خرابت شدم و دم به دم آباد ترم! :)
#محبوبی_حسین(ع)