eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
971 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 نامه‌ای عجیب از شهید " " که ۳۰ سال پس از شهادت به خانواده‌اش رسید. در بخشهایی از این نامه آمده است: 🔹وقتی در با دشمن نبرد می‌کردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی می‌آید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکه‌ای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادرِ شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان. 🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان می‌خوانیم، هنوز باور ندارم چه می‌بینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچه‌های فلاح به من خوش‌آمد می‌گویند، همه بچه‌ها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچه‌ها جویای حال خانواده‌شان بودند... مادر حال می‌فهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بی‌جانی بیش نبوده‌ام... خدایا به عظمت وبزرگی مارامدیون نگردان الشهدا @mahmoodreza_beizayi
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
~🌻🌱••|| اربابِ من ڪسے است ڪه در اوجِ بے ڪسی همه ڪسم بود. 🌱🌻¦⇢ 🌱🌻¦⇢ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ••♡ ♥️|@mahmoodreza_beizayi
🌥••|| . باغ فردوس نخواهند مقیمان درت نیست خوش‌تر ز سر ڪوے تو دیگر جایے . 🍁🌥¦⇢ #کربلا 🍁🌥¦⇢ #صبحتون_حسینی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ••|| @mahmoodreza_beizayi
چشمامونو‌ببندیم . . . بریم‌اونجایی‌که‍‌دلمون‌میخواد بریم‌ . . .
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت برای نماز و ناهار اتوبوس ایستاد.من اونقدر غرق کتاب بودم که متوجه نشدم که زینب با بهار رفت. واقعا یه پهلوون واقعی بوده میخواستم داستان اذان ابراهیم رو بخونم که متوجه شدم بهار زینب رو بغل کرده. کتاب رو گذاشتم زمین و به سمتشون رفتم. _بهار چیشده؟ بهار: هیچی پارسال همین سفرو با حسین اومده گویا همینجا ناهار خوردن واسه همون داره گریه میکنه بعد آرومتر بهم گفت: _داداشم رو صدا کن زینب داشت توبغل بهار گریه میکردکه داداش بهار (آقامهدی)گفت: _خوبین آبجی؟ دیدم چشماشوبست _وایی زینب بهار:زینب؟ زینب؟وای خاک بر سرم دوباره از حال رفت.داداش ببین اینور امداد جاده ای نیست؟ خداروشکر بود،منو بهار زینبو بغل کردیم بردیم اونور خیابون... بازم داروی تقویتی وقتی دکتر فهمید برای زینب چه اتفاقی افتاده گفت: _این خانم یه خلا عاطفی بزرگ پیدا کرده شاید اگه یه برادر دیگه داشت اینقدر شکسته نمیشد. از لحاظ روانشناسی میگم خدمتتون یه آقایی باید جایگزین برادرشون بشه تا کمی از خلا پربشه داخل اتوبوس زینب بخاطر داروها خوابید ومن رفتم سراغ اذان 🍃اذان🍃 در ارتفاعات انار بوریم.هوا کاملا روشن بود.امداد گر زخم گردن ابراهیم را بست.مشغول تقسیم نیروها وجواب به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها باعجله اومد سمتم وگفت: _حاجی حاجی!!یک سری دستاشونو بالا گرفتن دارن میان این سمت!! باتعجب گفتم: _کجا هستن؟! باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیست نفر از تپه مقابل پارچه سفید به دست گرفته وبه سمت ما می آمدند.فوری گفتم: _بچه ها ! مسلح بایستید شاید حقه باشه! لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی افسر فرمانده بودخودشان را تسلیم کردند. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر. مثل باز جو پرسیدم: _اسمت چیه، درجه و مسوولیت خودت رو بگو! خودش رو معرفی کرد وگفت: _درجه ام سرگرد و فرمانده نیروی هایی هستم که روی تپه واطراف آن مستقر هستند ما از لشگر بصره هستیم که اعزام شدیم. پرسیدم: _الان چقدر نیرو رو تپه هستند؟ گفت _هیچی چشمانم گرد شد. گفت: _ما آمدیم خودمان را اسیر کردیم بقیه رو هم فرستادم عقب الان تپه خالیه! گفتم _چرا؟ فرمانده عراقی به جای اینکه جواب منو بده گفت: _أین المؤذن؟ با تعجب گفتم _مؤذن؟؟! اشک در چشمانش حلقه زدو گفت: _به ما گفتن شما مجوس وآتش پرستید باور کنید همه ما شیعه هستیم ما وقتی فهمیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند واهل نماز نیستند در جنگیدن با شما خیلی تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای موذن شما را شنیدم تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمؤمنین .ع. آورد گفتم باخودم تو با برادر دینی؟ات میجنگی؟ نکند مانند .. هیچ حرفی نمیتوانستم بزنم... بعد از دقایقی گفت _مؤذنتون زنده اس؟ گفتم _آره رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود.تمام هجده عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند.نفرآخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد و میگفت: _منو ببخش من شلیک کردم. بغض گلوی من راهم گرفته بود. ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری
کربلا مارا به سوی خود فرا می‌ خواند و ارواح مشتاق ما بی تابانه، همچون کبوتران حرم، به سوی کربلا بال می گشایند. ، آغوشت رابگشا، حزب‌الله به سوی تومیآید...
- شب‌بود‌وهوای‌کــربلا‌عالی‌ـبود درمصر؏قبل‌جآی‌ما‌خالی‌ـبود.! ‹›
گفتم‌ازعشق‌ نشـٰانی‌بہ‌من‌خستہ‌بگـو گفٺ‌جزعشقِ‌حسین‌؏' هـرچہ‌کہ‌بینۍبدلیسٺ…!((: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اصلا درست نوکر طُ بی گناه نیست اما حسین حال دلم رو به راه نیست....
: شمایۍڪه مۍگویید ڪاراشتباهۍاست، علیه السلام درمدینه زندگۍمۍڪرد ولۍدر عـراق
چی‌میشِہ‌مگـه‌مـٰاهَم‌جزو ِ اینھَمه‌زائرِاَربعین‌باشیم؟ خُب‌دله‌دیگِه، تَنگ‌میشِه:))💔!'
هدایت شده از {شهید مصطفی صدرزاده}
«اَلسلـٰامُ‌عَلے‌الحسَینِ‌وَ‌عَلى‌ڪَربلای‌حُسین» شبهای‌جمعھ‌من‌سلامۍ‌میدهم‌ بر‌شش‌گوشه‌ڪرب‌و‌بلـٰایت(:💔! @shahid8626
آیت‌الله : انسان هر راهی را بدون تقلید و پایبندی به قرآن و سنت برود روز به روز تنزل میکند و تاریخ از جمله قضایای سقیفه و پیامدهای آن مانند واقعه طف () هر روز تکرار میشود زیرا هر روز حقیقت است یا احقاق می کند و همیشه حق و باطل مثل حسین و یزید وجود دارد و کار مردم هم یا جنگ در کنار یزید یا در رکاب علیه السلام است. بنابراین انسان باید هر روز موضع خود را مشخص کند که آیا اهل حق است یا باطل و پیرو آن. 📚رحمت واسعه، ص۱۴۷ 👈 ياد خدا آرامش قلبها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خیلی دوست دارم پول جمع کنم!!! 🔸 دنبال مال بودن خوبه؟ 🎤 دکتر_رفیعی 🥀 کربلا🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گناهی که نعمت‌ها را از انسان می‌گیرد 🎤 آیت_الله_مجتهدی_ره 🔻 ياد خدا آرامش قلبها 🔻