eitaa logo
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
981 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
17 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
#تو_شهید_نمیشوی 📚 قسمت هشتاد و یکم🌱 | ادامه خبر آمد...🖤 | دو ساعت بعد،حدود ساعت ده شب بود که براد
📚 قسمت هشتاد و دوم🌱 مجروح، مثل حسین(عَلَیهِ السَّلام) و زهرا(سَلامُ الله عَلَیها) در یکی از روزهای بعد از شهادت محمد حسین مرادی،محمودرضا لپ تاپش را آورد و تصاویری را که دقایقی بعد از اصابت تیر به شهید محمدحسین مرادی خودش از او گرفته بود نشانم داد.دو تا گلوله به پهلوی چپش خورده بود. دکمه های پیراهنش باز بود و خونِ پهلویش، زیر پیراهنِ سفیدش را رنگین کرده بود. چشم‌هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره ی مردانه و غَیّورش پیدا بود.از محمودرضا پرسیدم:((چیزی هم می‌گفت اینجا؟)) گفت:((تا نفس داشت می گفت لبیک یا زینب... لبیک یا حسین... .)) درست دو ماه بعد،پیکر خود محمودرضا آمد.در معراج شهدا در حال انتقال به بهشت زهرا بود.رفتم که ببینمش.پیکر را گذاشته بودند توی آمبولانس.رفتم توی آمبولانس و دیدمش. لباس‌های رزمش هنوز تنش بود؛سرتاپا خون. اما زخم های پیکرش به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر که محلِ وارد شدنِ ترکشِ کوچکی بود،پیدا نبود.پیکر به بهشت‌زهرا منتقل شد و قبل از انتقال برای تشییع، فرصت شد تا زخم های پیکرش را ببینم.بازوی چپ محمودرضا تقریباً از بدن جدا شده بود و به زور به بدن بند بود. @Shbeyzaei_313
🌚✨ خاطری‌گرنظرم‌هست همه‌خوبی‌توست حسرتی‌گربه‌دلم‌هست همان‌دوری‌توست 🌙 •°• خب‌دوستان!🙂♥️ خوب‌یابد... دفترامروزهم‌بسته‌شد😊🌿 به‌امیدفردایی‌زیباترازامروز🌈🌼🤲🏻 شبتون‌حسینی‌رفقا:)💚🌱 با ۅضۅ💎 بۍگناه📿 یاعلی✋🏼😴 ↓ ❥↬•| @Shbeyzaei_313
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻 آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨ ♥️|@mahmoodreza_beizayi
❤️ذکر روز چهارشنبه❤️ 🍁یا حَیُّ یا قَیّومُ 🍁 🌾ای زنده،‌ ای پاینده🌾 ذکر روز چهارشنبه به اسم موسی بن جعفرو علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمداست. روایت شده در این روز زیارت این چهار امام خوانده شود. ذکر روز چهارشنبه موجب عزت دائمی می‌شود.🌺🌙 💥 🕊 ♥️|@mahmoodreza_beizayi
از مجاهدینی که سنگر های نبرد را به مساجد و میدان‌های جهاد را با بانگ تکبیر مهبط ملائکه‌الله نموده‌اند، چگونه می‌توان سخن گفت؟! -صحیفه امام #شهیدانهـ
✨﷽✨ 🔰 ؛ روزی از عارفی سؤال شد: چرا ما امام زمان را نمی‌بینیم؟ عارف گفت: لطفا برگردید و پشت به من بنشینید. شاگرد این کار را انجام داد. آیا الان می‌توانید مرا ببینید؟ شاگرد عرض کرد خیر، نمی‌توانم ببینم. عارف فرمود: چرا نمی‌توانی من را ببینی؟ شاگرد گفت: چون پشت من به شماست. عارف فرمود: حالا متوجه شدید چرا نمی‌توانید امام زمان را بینید؟! چون شما پشتتان به امام زمان است، با گناه کردنها و نافرمانی‌ها به امام زمان پشت کرده‌ایم و در عین حال تقاضای دیدار امام زمان را داریم 💔 🇮🇷فرزندان سلیمانی پرور🇮🇷
--- مسلمان تسلیم خداست بی تفاوت نباشیم رفقا نقش بی تفاوت ها توی کربلا چه بود؟ ... ما نمیتوانیم یه فحش برای اسلام بخوریم بعد میخوایم برای اسلام خون بدیم ؟ انسان راکد محکوم به تماشاست | ✋🏾
[آنھاکہ‌ازپل‌صراط‌ مےگذرند ، قبلاازخیلی‌چیز‌هاگذشتہ‌اند؛ بایدبگذری‌تابگذرے. . !🕊••] 🌼
「🖤🌿•••」 .⭑ شھـیدسلیمانـے: خدایٰاثروت‌چشمانم،گـوهر‌ اشڪ‌برحسین‌فاطمھ‌است!シ🖤 .⭑ 🌿¦➺
♦️ ‏و هنوز باید با آب طلا نوشت؛ در هیئتی که دغدغه مبارزه با نباشد، ابن زیاد هم سینه می‌زند..
میرزااسمـٰاعیل‌دولآبی: محبت‌وعزاداری‌برایِ‌‌امام‌حسین-؏- انسان‌رازودبہ‌مقصدمی‌رساند. .• 🖤!
زندگی شهید_محسن_حججی ۴ 💟جلسه و شهید حججی💟 💢از زبان همسر شهید💢 توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد و معنادار گفت: "ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه تو این دنیاست.😌 می‌خواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"🤔 گفتم: "چه مسیری? "😯 گفت: "اول بعد هم ."😇😌 جا خوردم. چند لحظه کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد. ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟" سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."😌 گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."😊 💢 💢 اینها حرف‌های ما بود حرفهای شب خواستگاری مان! ••••••• سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. 😌 یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "😊 آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن? امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "😯 اما او دست بردار نبود. 😔 آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد. همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا نصیبش بکند! 🌹🌷 •••••• روز مان بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟" . گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "😍 چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار هم پیشم بهتر بود. 🤩👌🏻😌 ••••• یک روز پس از عقد مان من را برد نجف‌آباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان. . سر قبر شهدایی که باهاشان بود من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوم‌من. ما تازه عقد کرده ایم و... " شروع می‌کرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد. 😌 •••••••