eitaa logo
برای کوثر
350 دنبال‌کننده
2هزار عکس
88 ویدیو
14 فایل
✨ ما می گوییم تا شرك و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم. امام خمینی(ره) ✨
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شهیدمحمودرضابیضائی: 🌷واضح‌تر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش با هم تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلام الله علیها) نباشیم؛ 
🔴بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷گمان نمیکردم مرتضی عزیزم روزی که همگام و همقدم با تو این کانال رو بیاد اقامحمود ساختیم پیام شهادت خودتو داخلش پست کنم باچشمانی اشک بار و دلی شکسته یکی از صمیمی ترین و نزدیکترین رفقای آقامحمودرضابیضائی در سوریه آسمانی شد و بشهادت رسید 💠پاسدار رشید اسلام مرتضی مسیب زاده از کرج به خیل شهدای مدافع حرم پیوست 🌷شهادتت مبارک برادر عزیزم
💠خیلی پیگیر بود که برا برگشتن پدر معزز آقامحمودرضا از سفر حج حتما بنر از طرف رفقای محمود نصب بشه.... هرروز پیگیر تاریخ برگشتن حاجی و بنر بود..... تا عکس نصب بنر رو نفرستاده بودم بیقرار بود... هنوزم اصرارش برا این کار رو نفهمیدم.. چندروز که از فعالیت کانال کم میشد زنگ میزد میگفت اسم محمودرضا همه جای عالم رو باید پر کنه.... مرتضی جان بالاخره به دوست و برادر قدیمیت رسیدی... 🌷شهادتت مبارک
به یاد شهید مرتضی مسیب زاده که شنبه - ۱۵ خرداد - در سوریه آسمانی شد ▪️ احمدرضا بیضائی سال ۸۳ یا ۸۴ رفته بودم دیدن محمودرضا. توی دانشکده. مرتضی را اولین بار آنجا با محمودرضا و جمع باصفای پاسداران در حال آموزش نیروی قدس دیدم. موقع گرفتن عکس دسته جمعی نشست ردیف اول آن وسط. اما یکهو بلند شد و گفت: شش گوشه... شش گوشه... شش گوشه کو؟! رفت و پوستر بزرگی از تصویر ضریح مقدس امام حسین (ع) را آورد گرفت جلو جمع و عکس گرفتیم با مرتضی. و با شش گوشه. بعد از شهادت محمودرضا آمد تبریز. آمد سر خاک محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد. بعد بلند شد آمد کنار. حاج بهزاد اصرار میکرد یکی از بچه‌ها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند. کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد. گفت: میشه کوثرو بگیری بیاری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادر معززش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی. یکی دو دقیقه کوثر را به حرف گرفت بعد دادش به من و شروع کرد مثل آدمهای حیران دور خودش چرخیدن و با گریه حرف زدن. گفت: خدا... داغ جدایی رو تحمل کنم یا داغ موندنو؟ گفتم کوثرو بغل کنم شاید آروم شم اما نشدم... و های های گریه کرد. بعدا باهام تماس گرفت و یکی از لباسهای محمودرضا را یادگاری خواست. با شرمندگی گفتم چیزی از لباسهای محمودرضا دست من نیست. ولی گفتم که برایش گیر می آورم. دو سه بار تلفنی پیگیر لباسها شد. برایش نه نمیتوانستم بیاورم. هربار قول دادم برایش تهیه کنم. گرمکن ورزشی محمودرضا را میخواست و به یکی از عکسهایش اشاره میکرد که محمودرضا آن گرمکن را به تن داشت. نمى‌دانم چرا آنرا میخواست. قولش را داده بودم در هر حال. اما هیچوقت نشد. حالا منم که باید بروم و از لباسهای یادگاری مرتضی درخواست تبرکی بکنم. شهادتت مبارک برادر!
💠 خاطره پدر معزز شهید بیضائی از شهیدحاج محمدرضا جلالی در روز عرفه 94👇
💠پدر معزز شهید جلالی: 🌷از پدر شهید بیضایی شنیدم که روز عرفه از حاج رضا خواسته بودند که ایشان دعای عرفه را در چادر آنها بخواند. حاج رضا علی رغم قولی که به حجت الاسلام قاضی عسگر، سرپرست حجاج ایرانی داده بود، دل پدر شهید را نشکست و دعای عرفه را برای آنها قرائت کرد. به یاد همان روضه ناب و سوزناکی که در تشییع فرزند شهیدش خوانده بود و دل همه را منقلب کرد.
💠نوشته های محمد جواد/سی وپنج 🌷از آخرین و اولین باری که رفته بودم کاشان، ۱۰ سال میگذره. یکی از آخرین روزهای تعطیلات نوروزی با محمود و دوتا دیگه از رفقا راه افتادیم شبونه به طرف قم. شب یه زیارتی رفتیم و بعد هم برای خوابیدن رفتیم خونه ی یکی از آشنایان. و فردا صبحش راه افتادیم به طرف کاشان و تا نزدیکای غروب چرخی زدیم و سیاحتی کردیم و زیارتی. بعد هم برگشتیم. سفر کوتاهی بود اما حسابی شیرین و پر خاطره. حالا بعد از ۱۰ سال دوباره مسیرم افتاد به شهر کاشان. اینبار بدون محمود اما فصل گلاب گیری بود و تموم شهر بوی محمود رو میداد... . تموم شهر... . می خواستم نفس بکشم در هوای تو دیدی چقدر زندگی ام بی هوا گذشت؟ . محمودرضا رفیقم دلتنگتم و به یادت. به یادم باش عزیز یاعلی (عکس مربوط به همون سفرِ ، در حمام فین) .