💠مراسم گرامیداشت یاد و خاطره شهید آقامحمودرضا بیضایی در دبیرستان فردوسی تبریز
بهمن۹۶👇
▪️احمدرضا بیضائی
🌷محمودرضا در سال دوم جنگ، در يكى از عملياتها براى پاكسازى غوطه شرقى از تروريستها بود كه ستاره شد و به آسمان رفت؛
روزهايى كه تروريستهاى آموزش ديده القاعده با حمايت دنيا در رؤياى رسيدن به دمشق و اشغال نظامى آن بسمت اين شهر حمله مى كردند و به سد محكم "مدافعان حرم" مى خوردند.
▪️سال دوم جنگ وقتى رفت و آمدش به سوريه زياد شد از او مى پرسيدم: "جنگ كى تمام مى شود؟" مى گفت: "تمام نمى شود!" بعد توضيح ميداد كه: "آمريكا از مسلح كردن تروريستها نفع مى برد و حتى نمى خواهد كه اسد برود." اقرار مى كنم كه آن موقع چيزى از جوابهاى محمودرضا دستگيرم نمى شد. اما امروز كه لايه هاى جديدى از جنگ پنهان غرب عليه دولت و مردم سوريه رو شده، هم غرب شناسى ما دارد تكميل مى شود و هم ايمان و عشق و ارادت ما به مجاهدان جبهه مقاومت بيشتر كه در شش سال گذشته توى دهان آمريكا و متحدانش زده اند و در روزهاى پيش رو درس خوبى به او خواهند داد.
@Agamahmoodreza
🌸کوثر جان پدرت ،
خودش هم که نباشد ،
پدری اش را برای تو می گذارد ...
عشقش را
نگرانی اش را
دعای خیرش را....
کافیست دستی روی قلبت بگذاری نفس کشیدنش را حس میکنی ....
پدر یعنی قلب دختر...
🌷
پدرت خودش هم که نباشد ،
پدری اش را پیش تو جا می گذارد شاید همان نگاه قاب عکسی که فقط خودت می شنوی چه ها برای دخترکش می گوید....
جانم...
یادت بماند پدرت از جنس آسمان است
حواست باشد ، او حواسش به دلبندش هست...
خوشا به حال پدرت و خوشا به حال کوثر جانش....
دست های کوچکت را بالا بگیر و برای عاقبت بخیری مان دعا کن🌷
#از_عشق_دل_نوشت
#کوثرخانوم_تولدت_مبارک
#vesper
🆔 @Agamahmoodreza
💠برای محمودرضا/صد و ده
▪️احمدرضابیضائی
🌷محمودرضا آرشيوى از كليپ هاى مربوط به اغتشاشات فتنه ٨٨ را ريخته بود روى يك فلش ممورى و با خودش آورده بود تبريز. قرار شد محتوياتش را ببينم و بدون كپى كردن به او پس بدهم. فلش ممورى را كه مى داد گفت: فقط بعضى هايش قابل ديدن نيست زياد. گفتم: چطور؟ گفت: صحنه هاى خشن دارد. گفتم: نمى بينم بيا بگير. گفت: چرا؟ گفتم: قبلا خودم چند تا ديده ام؛ اعصابم از ديدن وحشى گرى شان خورد مى شود. گفت: وحشى گرى نديده اى. بعد تعريف كرد: يكبار در سعادت آباد، يك دسته از اينها را كه اغتشاش راه انداخته بودند با بچه هاى بسيج از خيابان هدايت كرديم داخل يكى از كوچه ها، اما وقتى دنبالشان وارد كوچه شديم يكهو انگار غيب شدند. وسط كوچه بوديم كه ديديم از بالاى يكى از ساختمانهاى نيمه كاره، بلوك سيمانى مى آيد روى سرمان. رفته بودند روى طبقات آن ساختمان و بلوك پرتاب مى كردند. وقتى ديدند ما ديديمشان يك عده شان آمدند پايين كه فرار كنند. يكى از بچه ها كه جلوتر از ما بود افتاد وسط اينها. تا بقيه بچه ها بجنبند و بروند كمكش، با قمه پشتش را از بالا تا پايين شكافتند.
@Barayekosar
@Agamahmoodreza
@to_shahid_nemishavi