Doam Kon Madar.mp3
8.79M
دعام کن مادر #فاطمیه محمدحسين پويانفر
🍀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَ هَم 🍃
🆔 @Barayekosar
💠 برای محمودرضا/ صد و هفتاد و یک
◾احمد رضا بیضائی
🌷با هم رفته بودیم دیدن هنرمند عکاس جنگ، حاج بهزاد پروینقدس. صحبتمون گل انداخته بود که حاج بهزاد یکهو بلند شد رفت دوربینش رو آورد، لنز بزرگی بهش بست، تنظیمش کرد و همینطور که داشت دوربین و میآورد بالا گفت: "من از هر کی عکس گرفتم شهید شده ها!" و شاتر زد و شد این عکس.
🆔 @Barayekosar
✨بــہ یـــاد حـــاج قــــاســــم✨
🍃🌺 کوثر آقامحمودرضا بیضائی در آغوش شهید #حاج_قاسم سلیمانی 🌺🍃
#به_وقت_دلتنگی در اولین سالروز شهادت / #فرودگاه_بغداد #0120
#مرد_میدان
🆔 @Barayekosar
🔴انتشار برای اولین بار
کپی با ذکر منبع آزاد
💠شهید محمودرضا بیضائی
گفت:«بیا ما هم همون قرار رو بزاریم»
گفت: بیا رفاقت و برادریمون بخاطر خدا باشه
🆔 @Barayekosar
برای کوثر
🔴انتشار برای اولین بار کپی با ذکر منبع آزاد 💠شهید محمودرضا بیضائی گفت:«بیا ما هم همون قرار رو بز
یادمه حدود یه سال قبل اینکه محمود بره خدمت سربازی شب وقتی بعداز نماز از مسجد رفتیم دم در خونشون
از رفتن به سپاه حرف میزدیم ،از شهدا
محمود از شهید شریف زاده میگفت و تعریف میکرد.
گفت:«داداش ، بریم دم در خونشون حال مادرشو بپرسیم؟»
گفتم باشه
رسیدیم در خونشون
مادرشهید در رو باز کرد و محمود کلی حال و احوالپرسی کرد.
مادر شهید هم حقیقتا خوشحال شد و دوتامون رو دعا کرد.
بعدش بر گشتیم سمت خونه محمود که نزدیک خونشون بود
فکر کنم نزدیک شش یا هفت بار
باهم تا انتهای خیابون به اون بزرگی رو دوتایی به بهانه بدرقه هم رفتیم و بر گشتیم...
اون منو بدرقه میکرد منم میگفتم نه دلم نمیاد تنهایی برگردی بعدش من بدرقه میکردیم بعدش محمود...و این قصه همچنان ادامه داشت
وقتی دم درشون رسیدیم
داشتیم از رفاقت و دوستی بین خودمون حرف میزدیم،
از محبتمون به سپاه
و اینکه آرزو داریم بریم اونجا و ...
گفت: میدونی شهید شریف زاده و پاشایی که دوستای صمیمی بودن و شهید شدند
باهم چه قراری گذاشته بودن؟
گفتم: نه
گفت: «بیا ما هم همون قرار رو بزاریم»
گفت: بیا رفاقت و برادریمون بخاطر خدا باشه
من تعجب کردم
گفتم: خوب آخه چجوری؟ یعنی چی؟
خوب ما مگه بخاطر شیطان دوستیم و...؟
گفت:«نه ،اما یه فرق داره دوستی بخاطر دل خودمون ،و دوستی بخاطر خدا،
وقتی چیزی وصل پیدا میکنه به خدا میشه موندگار و ابدی،چون خدا ابدی هست و موندگار،اما ما که قرار نیست بمونیم یه روزی تموم میشیم»
گفت:« اینو از اون دوتاشهید یادگرفتم»
بار آخر که زنگ زده بود
گفت :« قول و قرارمون یادت نرفته؟»
محمود رو عهد خودش موند ... همین بود که یه هفته قبل شهادتش زنگ زد و خداحافظی کرد و ...
(مهدی)
🆔 @Barayekosar
مراسم بزرگداشت هفتمین سالگرد شهادت شهید آقا محمودرضا بیضائی
یکشنبه ۲۸ دیماه / بعداز نماز مغرب و عشاء
مسجد چهارده معصوم(ع) ، شهرک پرواز
🆔 @Barayekosar
برای کوثر
مراسم بزرگداشت هفتمین سالگرد شهادت شهید آقا محمودرضا بیضائی یکشنبه ۲۸ دیماه / بعداز نماز مغرب و عشا
مراسم رو عزیزان میتونن از پیج رسمی
http://agamahmoodreza.official
بصورت زنده تماشا بفرمایند
🍃🌺روایتی جدید از لحظات شهادت "آقا محمودرضا بیضائی" 🌺🍃
انتشار #به_وقت_پرواز
🆔 @Barayekosar
برای کوثر
🍃🌺روایتی جدید از لحظات شهادت "آقا محمودرضا بیضائی" 🌺🍃 انتشار #به_وقت_پرواز 🆔 @Barayekosar
🌷🌷 یک روز برای انجام ماموریت به سمت کارخانه روغنی در اطراف دمشق رفتیم به لطف خدا حوالی ظهر بود که کارخانه روغن به تصرف نیروهای ما در آمد. نیروهای ما وارد کارخانه شده بودند که برادر حمزه (از نیروهای سپاه قدس) در جنگ تن به تن از ناحیه پا مورد اثابت گلوله مستقیم کلاش داعشی ها قرار گرفت ،ماشاالله خم به ابرو نمی آورد و با همان چهره خندان روی برانکارد گذاشتند .در آن لحظه بالای سرش بودم همچنان می خندید و ذکر یاحسین یا ابوالفضل بر لب داشت او را به عقب بردند.
✔️ قرار شد برادر حسین نصرتی تا دقایقی دیگر به جای برادر حمزه به ما ملحق شود ایشان مسئولیت هماهنگی بین نیروهای ایران و عراق و لبنان و سوریه را به عهده داشتند .من به همراه همرزمانم از بچه های زرهی در کنار ورودی کارخانه روغن نشسته بودیم و مشغول هماهنگی های لازم برای ادامه نبرد خارج از تانک بودیم ،که یکی از برادران فاطمیون فریاد زنان به سمت ما آمد شهید شهید شهید .
برادر (شهید)محرم علیپور به راننده نفربر که وظیفه حمل مجروحان را به عقب داشت فرمان داد که هرچه زودتر نفربر را به موقعیت مجروحانی که برادر افغانی نشان میداد ببرد بعد از حرکت نفربر برادر علیپور به من گفت: نظری خودت هم برای هدایت دستگاه به آن سمت برو و به حمل مجروح کمک کن.
من نیز در میان آن همه تیر و ترکش از میدان مسطحی که به اندازه زمین فوتبال بود،و روبروی کارخانه قرار داشت به سمت محل حادثه با پای پیاده به حالت نیم خیز و مار پیچی دویدم ،بعد از رسیدن به نفربر و هدایت آن که سمت عقبش را به سمت کانال پارک کردیم،داخل کانال که در آنجا قرار داشت رفتم ،آنجابرادر حسین نصرتی یا همان شهیدمحمودرضابیضایی خودمان را روی برانکارد گذاشته بودندموقع آمدن به سمت کارخانه درون کانال که داعشی های ملعون تله گذاری کرده بودند بصورتی که دومیله آهنی را روی زمین تله کرده بودند و مواد منفجره را بغل کانال جاساز کرده بودند سه یا چهارنفر از بچهها که با هم داشتند به سمت کارخانه میآمدند از روی تله رد شده بودند متاسفانه برادر نصرتی نفر سوم یا چهارم بود که پایش روی تل میرود و مواد منفجره، منفجر می شود.
✔️ او از ناحیه دست چپ و پهلوی سمت چپش و سرش به شدت مورد آسیب قرار می گیرد و در همان جا به مقام شهادت نائل می آمداست درب نفربر را بستیم و به راننده فرمان انتقال مجروح به عقب را صادر کردم ساعتی نگذشت که خبر شهادت برادر حسین نصرتی به ما رسید.
روای:جانباز مدافع حرم رضا نظری
🔴کپی با ذکر منبع بلامانع است
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#حسین_نصرتی
#جبهه_مقاومت_اسلامی
#سالروز_شهادت
🆔 @Barayekosar
🔸یادواده شهدای جبهه مقاومت اسلامی شهرستان #اسلامشهر و هفتمین سالروز شهادت #شهید_محمود_رضا_بیضائی
🔹 چهارشنبه ۸ بهمن ماه بعد از نماز مغرب و عشاء .
🔹 اسلامشهر ، اردوگاه شهید غلامی، حسینیه شهدای مدافع حرم
🆔 @Barayekosar
«مقام معظم رهبری مدظلهالعالی»
🔸 مادران شهدا، از لحاظ قوّت و قدرت، حقیقتاً بینظیرند. این، چه نیرویی است که به زنی که عاطفه و احساسات در او قوی است و فرزند خودش را عاشقانه دوست میدارد، آنچنان قوّتی میبخشد که در مقابل شهادت یک فرزند یا دو فرزند یا بیشتر، چنین قدرت و قوّتی را از خود نشان میدهد؟ این، از ایمان است.
🆔 @Barayekosar
برای کوثر
«مقام معظم رهبری مدظلهالعالی» 🔸 مادران شهدا، از لحاظ قوّت و قدرت، حقیقتاً بینظیرند. این، چه نیروی
به افتخار مادران شهدا
▪️احمدرضابيضائی
اواخر آذر ١٣٦٠ بود. يادم هست كه زن صاحبخانه ميگفت: «بچه را آورده اند خانه.» اما درست يادم نيست چه كسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببينم. وارد اتاق كه شدم #مادر بود و «بچه» توى بغلش و زنهاى همسايه و فاميل كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. اين تنها تصويرى است كه از تولد #محمودرضا به ياد دارم و هيچوقت يادم نرفته.
٣٠ ديماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبريز توى فرودگاه تبريز به زمين نشست و با پدر از پله هاى هواپيما پايين آمديم و وارد سالن فرودگاه شديم، از همسرم كه پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها كرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبريز، خواستم كه قبل از رسيدن ما به خانه، خبر شهادت محمودرضا را به #مادرم برساند.
نمى دانم كى رسيديم توى كوچه و جلوى خانه پدر. صداى گريه زنها توى كوچه شنيده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. #مادر بود و زنهاى همسايه كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. شبيه روز تولد محمودرضا در ٣٢ سال پيش اما اينبار #مادر «بى محمودرضا» بود.
مادر از خبر طورى استقبال كرده بود كه انگار خبر داشته و خبر غافلگير كننده اى نگرفته. بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشك. مدام مى گفت: «رفتى به آرزويت رسيدى؟»، «راه امام حسين را رفته پسرم...» مى گفت و اشك مى ريخت. گاهى هم ميگفت: «يوسفم رفت...» نشستم پيش #مادر و بهترين جاى دنيا در آن لحظات همانجا بود.
چهار سال است كه غالبا عصرهاى جمعه مادر را مى برم سر مزار محمودرضا. شير زن است مادر. مثل همه مادران شهدا كه از هر چه مرد كه روزگار به خود ديده، مردتر اند. پيرش كرده ايم. شهادت محمودرضا اما پيرترش كرد. مادرى كه روزى با يك دست ما را بلند مى كرد و تر و خشكمان مى كرد، حالا براى بالا آمدن از ده پله بلوك ١١ گلزار شهدا، عصايش مى شوم. با اينهمه شير است مادر. چهار سال است كه با من مى آيد سر مزار مى نشيند، قرآن كوچكى را از كيف در مى آورد و مى خواند و سنگ مزار را مى بوسد و بعد روى نيمكتى كه آنجاست مى نشيند و تماشا مى كند. آنقدر تماشا مى كند تا سير شود و بعد بلند مى شويم و بر مى گرديم.
در اين چهار سال حتى يكبار شكستنش را سر مزار نديده ام.
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#حسین_نصرتی
#مادران_شهدا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#زمینه_سازان_ظهور
🆔 @Barayekosar
36.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 مراسم بزرگداشت هفتمین سالروز شهادت "آقا محمودرضا بیضائی"
همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🔸تبریز/مسجد چهارده معصوم/شهرک پرواز
📆 یکشنبه بیست و هشتم دیماه هزار و سیصد و نود و نه
#گزارش_تصویری
🆔 @Barayekosar
برای کوثر
🔶 مراسم بزرگداشت هفتمین سالروز شهادت "آقا محمودرضا بیضائی" همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 تهیه بسته های معیشتی توسط پایگاه شهید بابایی شهرک پرواز بمناسبت هفتمین سالگرد شهید محمودرضا بیضائی
🆔 @Barayekosar
✨ ایمانم از دعای توست
و خدایم را از زبان تو شناخته ام
به شکرانه ی اینکه مرا شهید پروراندی
شفاعتت مــیکنم مـــــادر ❤️
🍃🌺 روزت مبـــارڪـــــ مــــادر 🌺🍃
🆔 @Barayekosar
" ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ "
ما فرزندان انقلاب ، در زیر سایه ولی امرمان امام خامنه ای(مدظله العالی)، تا آخر پای خون شهدا و نهضت امام خمینی(ره) و تحقق ظهور مولایمان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف ایستاده ایم.
#الله_اکبر #تا_زنده_ایم_رزمنده_ایم #جشن_پیروزی_انقلاب_اسلامی
#عید_انقلاب #دهه_فجر #انقلاب_مردم #انقلاب_اسلامی
🆔 @Barayekosar
✨ محمودرضا اطاعت پذیری عجیبی از پدر داشت. در حد اطاعت از ولی امر یا خدا، جور دیگری نمیتوانم کیفیت اطاعتپذیریاش را بگویم. اگر پدر یک بار به او میگفت نرو، قطعا از سر اطاعت نمیرفت. علت اینکه بیخبر گذاشته بود این بود که اگر پدر میگفت نرو دیگر نمیرفت و او طاقتش را نداشت که دیگر نرود.
#پدر
#روز_پدر
#میلاد_حضرت_علی_علیه_السلام
#شهیدمحمودرضابیضائی
#شهيد_محمودرضا_بیضائی
#حسین_نصرتی
#شیعه_به_دنیا_آمده_ایم_که_موثر_در_تحقق_ظهور_مولا_صاحب_الزمان_باشیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#رجب #ماه_رجب #مرد
🆔 @Barayekosar
28.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
✨ کلیپ تصویری #میدان_تیر بسیجیان #اسلامشهر
با مربیگری #معلم شهید آقامحمودرضا بیضائی ✨
#برای_محمودرضا
#برای_کوثر
#آقامحمودرضا
#حسین_نصرتی
شهید #محمودرضا_بیضائی
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#شهید_آقا_محمودرضا_بیضائی
شهید #آقا_محمود_رضا بیضائی
#برای_کوثر_آقا_محمودرضا
#شهدا_اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهدا_هستند
#معلم_درس_ظهور .
✔️صفحات رسمی با نام " برای کوثر " در تمامی پیام رسان ها و اینستاگرام را فقط به نشانی:
@Barayekosar
دنبال کنید.
✨ برای کوثر؛ پدر عشقی است سفیدتر از دفتر نقاشی اش و
رنگی تر از مدادرنگی هایش.که می تواند آن را به رخ تمام دنیا بکشد...🍃
محمودجان روزهای پایانی زمستان خدا او را به تو هدیه داد تا نوید بهار باشد برایت و حالا نامت بهاری شده برای دنیای کوچک کوثرت ...
می دانم امشب چشم از آسمان برداشته ای و نگاهت به دخترت هست. امشب می شماری شمع های روی کیک تولدش را و به تعداش در آغوشش می گیری.به تعداد سال های نبودنت کوثرت را نفس می کشی...
آنقدر امشب نزدیکی به او که صدای ضربان قلبتان با هم یکیست...
روزی از خون تو باران شهادت بارید تا امروز
از چشمهای کوثرت عشق ببارد ؛
تفسیر این عشق برای ما سخت است اما می دانم این باریدن انقدر هست تا هر قلب خشک و کویر زده ای را به امید بهار آمدنتان سبز کند .🌸🍃
#کوثرخانمتولدتمبارڪ
🆔 @Barayekosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کلیپ بسیار زیبا "بــــراۍ کـــوثــر"
🍃🌸 ولادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز دختر بر تمامی دختران سرزمینم مبارک باد 🌸🍃
#ارسالی_از_طرف_دوست_شهید_اقا_محمود_رضا_بیضائی
🆔 @Barayekosar
#برای_محمودرضا
✨ اوایل دهه هشتاد بود که هر دویمان تقریبا همزمان از تبریز رفتیم؛ من، «مهر» سال هشتاد و دو و محمودرضا «بهمن» همان سال. محمودرضا برای گذراندن آموزشهای دوره پاسداری در دانشگاه امام حسین (ع)، و من برای ادامه تحصیل در دانشگاه تهران زندگی دانشجویی را سال هشتاد و دو در تهران شروع کردیم. آن روزها من امکان تماس با محمودرضا را نداشتم اما محمودرضا گاهی با خوابگاه تماس میگرفت و تلفنی از اوضاع و احوال هم باخبر میشدیم و اگر وقت داشت، قراری میگذاشتیم و همدیگر را میدیدیم. موبایل نداشتیم و تماسهای گاه و بیگاهی که محمودرضا با خوابگاه میگرفت، تنها راه ارتباطیمان بود.
یکبار زنگ زد و بیمقدمه با صدایی آرام گفت: «احمد! من بیمارستانم.» انتظار چنین تماسی را نداشتم؛ با نگرانی پرسیدم: «بیمارستان چرا؟ چی شده؟» گفت: «کسی نفهمه من اینجام، خب؟!» دوباره پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «پرش داشتیم؛ موقع فرود با چتر، خوردم زمین و انگشت شست پام شکست.» گفتم: «فقط انگشتت شکسته؟» گفت: «آره!؛ فقط شست پام!» پرسیدم: «کدوم بیمارستانی؟» گفت: «بقیة الله (عج)... اگر میتوانی بیا». گفتم: «الان راه میافتم.» بعد دوباره تکرار کرد: «کسی ندونه ها من اینجام!» منظورش این بود که پدر یا مادر در تبریز ندانند که اتفاقی برایش افتاده.
ادامه 👇
برای کوثر
#برای_محمودرضا ✨ اوایل دهه هشتاد بود که هر دویمان تقریبا همزمان از تبریز رفتیم؛ من، «مهر» سال هشتاد
وقتی وارد اتاقی که بستری بود شدم، مسخرهبازیش گل کرد؛ ولی من یواشکی دلم برایش سوخت. محمودرضا تهتغاری خانهمان بود و همیشه توی خانه لوسش کرده بودیم. من، حالا هم که یاد آن روز و آن انگشت باند پیچی شده میافتم باز دلم برایش میسوزد!
بعد از شهادتش بود که یکی از همسنگرهایش برایم تعریف کرد که انگشتی که آن روز شکسته بود، ربطی به پرش با چتر نداشته و موقع انجام تمرینات کاراته شکسته بوده!! وقتی حقیقت را فهمیدم، هم خندهام گرفت، هم حالم گرفته شد. محمودرضا آن روز پشت تلفن حقیقت را به من نگفته بود و دقیقا به همین خاطر توانسته بود مرا بکشاند بیمارستان! لابد میدانسته که اگر بگوید انگشتش توی باشگاه شکسته، من همانجا پشت تلفن دو تا حرف مسخره بارش میکنم و سر و ته قضیه را با «لوس نشو؛ طوریت نشده»، هم میآورم. حالم گرفته شد وقتی فهمیدم که محمودرضا آن روز در تنهاییاش به من احتیاج داشت و با بزرگ کردن حادثه مرا به بیمارستان کشانده بود! حالا این منم که به او و گوشه چشمش در تنهایی روز قیامت احتیاج مبرم دارم... کاش مرا هم آنروز قاطی آدم حساب کند.
#شهید_محمودرضا_بیضائی
🆔 @Barayekosar