eitaa logo
برای کوثر
351 دنبال‌کننده
2هزار عکس
87 ویدیو
14 فایل
✨ ما می گوییم تا شرك و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم. امام خمینی(ره) ✨
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸شب قدری که شهادت به ارمغان آورد🌸 🌷شهید محمودرضا بیضائی متولد سال 1360 در تبریز بود. بعد از اتمام سربازی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در بهمن ماه سال 82 برای گذراندن دوره افسری وارد دانشکده افسری امام علی (ع) شد. با آغاز جنگ سوریه از سال 1390 برای دفاع از حرم اهل بیت و یاری رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی به سوریه رفت. پس از 2 سال حضور در جبهه سوریه 29 دی ماه سال 92 در اثر #اصابت_ترکش_تله_انفجاری به سر و سینه به شهادت رسید. 🌷او می‌گفت : شهادت مزد کسانی‌ است که؛ در راه خدا پُرکارند، می‌گفت :شهادت هرکسی دست خودش است. هرکسی خودش انتخاب می کند که شهید بشود. می‌گفت : باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده‌ایم و شیعه هم به دنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتاً. 🌷این جمله آخر را #شب_قدر گفته بود و گفته بود امشب باید انتخاب کنیم به صف عاشوراییان بپیوندیم یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولیّ خدا شریک باشیم. آخرین بار هم گفت از کوثر (دخترش) بُریدم. 🌷آقا محمودرضا، وقتی خواست برای خودش اسم انتخاب کند گفت "حسین نصرتی". تنَش را در راه خدا فرسوده کرد، چشم‌هایش گواه بی‌خوابی همیشگی‌اش بود. در شب تاسوعا، در آزادسازی زینبیه عباس بی‌بی بودن را به رخ دنیا کشید. "شب قدر انتخاب کرد که شهید بشود." از کوثرش که بُرید، روز میلاد رحمت للعالمین، در فوران رحمت الهی غرق شد، به راه رضای محمود الهی رفت، به معراج رفت، شهید شد. http://dnws.ir/320665 🆔 @Barayekosar
▪️۱۴ قرن پیش رستگار شدی و عالَم یتیم شد و حالا ما در کوچه پس کوچه های غیبت با دعای اللهم عجل لولیک الفرج آواره ی پسرت، پدرِ اُمّت آخرالزمان هستیم... 🆔 @Agamahmoodreza
💠شهید سید مرتضی آوینی : ما ، روز به روز به آرمان هـای بلند اسلام نزدیکتر می شویم و اکنون آرمانِ فتحِ قدسِ شریف افقی بسیار روشن یافته است. برادران ! بشتابید ، قدسِ عزیز در انتظار است... القـــدس لنا 🌷 تصویر ،شهیدان محمودرضا بیضائی،حسین معز غلامی و مرتضی حسین پور 🆔 @Barayekosar
💠برای محمودرضا / صدو پنجاه و شش 🌷محمودرضا تو سوریه با اسم مستعار "حسین نصرتی" شناخته می شد و خیلی از رزمنده های مقاومت برای رعایت اختصار ، " نصرت" صداش میزدن! تو یه مقطعی که محمودرضا به عنوان دیده بان بچه های ادوات تیپ فاطمیون عمل کرده بود، بچه های فاطمیون برای صدا زدنش تو بیسیم از همین اسم استفاده می کردن. مثلا اینجوری:" نصرت، نصرت،نصرت...علی". یکی از بچه های فاطمیون می گفت: 🌷هنوز هم بعد پنج سال از شهادت محمودرضا، ندای بیسیم های ما"نصرت" هست. یعنی بچه های فاطمیون الانم دیده بانشونو پشت بیسیم "نصرت" صدا میزنن!! 🆔 @Barayekosar
💟فرزندان روح‌الله 🌷 امام خامنه‌ای (حفظه الله): «معجزه‌ی انقلاب این است که بعد از چهل سال شما می‌بینید جوان مؤمن مسلمان که نه امام را دیده است، نه انقلاب را دیده است، نه دوران دفاع مقدّس را دیده است، امّا امروز با روحیه‌ی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب میرود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن می‌ایستد.» ۹۷/۹/۲۱ 🆔 @Barayekosar
از خاطرم نمی رود که به خاطرم رفتی ، بابا! 🌷دختر که باشی تمام قاب چشمانت فقط جای یک نفر است ... 🍃کوثر خانم ،نازدانه شهید محمودرضا بیضائی 🆔 @Barayekosar
4_6028186264375656606.mp3
3.55M
حاج محمود کریمی و محمدرضا طاهری : کوثرِ ایران اومد خواهر سلطان اومد ویژه ولادت حضرت معصومه (س) @Barayekosar
💟دخترم، یادگار نازنین بابا، کوثر جان، روزت مبارک 🌷برادر شهید محمود رضا بیضائی: یک تذکر برادرانه ؛ بارزترین ویژگی مشترک بین همه خانواده های شهدا «عزت» است. مبادا، مبادا، مبادا حرفی بزنیم یا چیزی بنویسم که خدای نکرده به این عزت خدشه ای وارد شود. در برابر فرزندان شهدا، این یادگاران خط مقاومت و شهادت و خون، وظیفه ما دوچندان است؛ اگر ابراز ارادت و احساسات کردیم، از مرز حفظ این عزت فراتر نرویم. 👈واضحتر بگویم: مجاز نیستیم و به ورطه ترحم بیفتیم. ان شاء الله که هیچ عزیزی به دل نگیرد. تذکری بود که لازم دانستم، ضمن عرض ارادت و ادب و احترام به محضر همه دوستانی که در پیج های خود کار تبلیغی برای شهدا می کنند، آنرا بعنوان یک برادر کوچک یادآور شوم. گاهی دیده ام که این حدود از طرف برخی مراعات نشده. #کوثر_بیضائی #روز_دختر #شهید_بیضائی 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
💠برای محمودرضا / صدو پنجاه و شش 🌷محمودرضا تو سوریه با اسم مستعار "حسین نصرتی" شناخته می شد و خیلی
💠برای محمودرضا / صدو‌پنجاه و هفت 🌷احمدرضا بیضائی : وقتی "کوثر"ش از خواب بیدار میشد و بی قراری میکرد ،بغلش می کرد و بلند میشد می ایستاد. بعد دور اتاق راه میرفت و آروم آروم همینطور که‌تکونش میداد تکرار میکرد: علی،علی،علی،علی... گاهی چند دقیقه پشت سر هم ذکر علی(ع) رو تکرار میکرد و کوثر دوباره خواب می رفت. 🆔 @Barayekosar
پدرم یار تفنگه، پدرم رفته بجنگه، رفته آزادی بیاره، همه جا لاله بکاره پدرم می گفت که دیوی، توسیاهی در کمینه، اون نمی خواد که انسان، رنگ آزادی ببینه 🌷کوثر خانم،نازدانه شهید محمودرضا بیضائی 🆔 @Barayekosar
🏴یاجوادالائمه شكر خدا كه لحظه ی از هوش رفتنت خواهــر نداشتی ، غم معجر نداشتی ▪️شهادت ابن الرضا،امام جواد علیه السلام تسلیت باد. 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
💠برای محمودرضا / صدو پنجاه و هشت 🌷دکتر احمدرضا بیضائی: مراسم عقد من بود.۴ دیماه ۸۲ . محمودرضا آن روزها تازه رفته بود تهران، دانشکده افسری. برای مراسم من خودش را رسانده بود تبریز. آمد توی اتاق عقد. یک جعبه کوچک سکه هم که یک ربع سکه توی آن بود گرفته بود توی مشتش. یعنی جعبه را داده بودند که بگیرد توی مشتش! پولش کجا بود برای ما سکه بگیرد؟ سرش پایین بود ولی نیشش تا بناگوش باز بود. خیلی ناشیانه آمد جلو و نمی دانست چکار باید بکند. پیدا بود که هیچکدام از خواهرها هم توجیهش نکرده بودند. همینطور که نیشش باز بود و سرش پایین، جعبه توی مشتش را دراز کرد سمت عروس. هدیه که دریافت شد، انگار مأموریتش تمام شده بود. برگشت سمت من و روبوسی کردیم. با توضیحات اطرافیان فهمید که باید بایستد کنار عروس و داماد و یک عکس یادگاری برای آلبوم عکس بگیرد. ایستاد و نیشش همچنان باز بود. عکسها را که گرفتیم، انگار از قفس رها شده بود، رفت که رفت! «ان شاء الله عروسی خودت...» مجال نشد حتی این را بگویم تا برود. و مجال نشد متلک هایی را که سر زبانش بود بارم کند و برود. 🌷زمستان ۸۷ عقد خودش بود. حالا دیگر پاسدار شده بود. مردی شده بود برای خودش. مراسم عقدش در یکی از دفترخانه های اسلامشهر برگزار شد و شب رفتیم برای شام عروسی. توی تالار غذاخوری کلی میهمان داشت. بزرگ و کوچک. پاسدار و بسیجی و غیر پاسدار و غیر بسیجی. همه تیپ زده بودند و با کت و شلوارهای مرتب آمده بودند شام. باران شدیدی می بارید. ما با تاخیر رسیدیم. خودش هنوز نیامده بود. معلوم نبود کجاست. وقتی آمد شنگول بود و باز نیشش تا بناگوش باز. پدر نگاهی به تیپ محمودرضا که کت و شلوار نقره ای براق به تن داشت و کفشهای نوی براق تری پایش بود انداخت و گفت: «پسر! جوراب نپوشیدی چرا؟» خودش هم نگاهی به پایین انداخت و انگار تازه فهمیده باشد که جوراب پایش نیست خیلی ساده گفت: «عه! یادم رفته بپوشم». پدر سرش را تکان داد و من چند تا حرف بارش کردم. اما محمودرضا را می گویید؟ اگر یک ذره برایش مهم بود! با همان نیش باز رفت قاطی رفقایش. داماد، انقدر بیخیال، ندیده بودم توی عمرم . 🆔 @Barayekosar 🆔 @Agamahmoodreza