eitaa logo
برای کوثر
351 دنبال‌کننده
2هزار عکس
86 ویدیو
14 فایل
✨ ما می گوییم تا شرك و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم. امام خمینی(ره) ✨
مشاهده در ایتا
دانلود
مراسم بزرگداشت هفتمین سالگرد شهادت شهید آقا محمودرضا بیضائی یکشنبه ۲۸ دی‌ماه / بعداز نماز مغرب و عشاء مسجد چهارده معصوم(ع) ، شهرک پرواز 🆔 @Barayekosar
🍃🌺روایتی جدید از لحظات شهادت "آقا محمودرضا بیضائی" 🌺🍃 انتشار 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
🍃🌺روایتی جدید از لحظات شهادت "آقا محمودرضا بیضائی" 🌺🍃 انتشار #به_وقت_پرواز 🆔 @Barayekosar
🌷🌷 یک روز برای انجام ماموریت به سمت کارخانه روغنی در اطراف دمشق رفتیم به لطف خدا حوالی ظهر بود که کارخانه روغن به تصرف نیروهای ما در آمد. نیروهای ما وارد کارخانه شده بودند که برادر حمزه (از نیروهای سپاه قدس) در جنگ تن به تن از ناحیه پا مورد اثابت گلوله مستقیم کلاش داعشی ها قرار گرفت ،ماشاالله خم به ابرو نمی آورد و با همان چهره خندان روی برانکارد گذاشتند .در آن لحظه بالای سرش بودم همچنان می خندید و ذکر یاحسین یا ابوالفضل بر لب داشت او را به عقب بردند. ✔️ قرار شد برادر حسین نصرتی تا دقایقی دیگر به جای برادر حمزه به ما ملحق شود ایشان مسئولیت هماهنگی بین نیروهای ایران و عراق و لبنان و سوریه را به عهده داشتند .من به همراه همرزمانم از بچه های زرهی در کنار ورودی کارخانه روغن نشسته بودیم و مشغول هماهنگی های لازم برای ادامه نبرد خارج از تانک بودیم ،که یکی از برادران فاطمیون فریاد زنان به سمت ما آمد شهید شهید شهید . برادر (شهید)محرم علیپور به راننده نفربر که وظیفه حمل مجروحان را به عقب داشت فرمان داد که هرچه زودتر نفربر را به موقعیت مجروحانی که برادر افغانی نشان میداد ببرد بعد از حرکت نفربر برادر علیپور به من گفت: نظری خودت هم برای هدایت دستگاه به آن سمت برو و به حمل مجروح کمک کن. من نیز در میان آن همه تیر و ترکش از میدان مسطحی که به اندازه زمین فوتبال بود،و روبروی کارخانه قرار داشت به سمت محل حادثه با پای پیاده به حالت نیم خیز و مار پیچی دویدم ،بعد از رسیدن به نفربر و هدایت آن که سمت عقبش را به سمت کانال پارک کردیم،داخل کانال که در آنجا قرار داشت رفتم ،آنجابرادر حسین نصرتی یا همان شهیدمحمودرضابیضایی خودمان را روی برانکارد گذاشته بودندموقع آمدن به سمت کارخانه درون کانال که داعشی های ملعون تله گذاری کرده بودند بصورتی که دومیله آهنی را روی زمین تله کرده بودند و مواد منفجره را بغل کانال جاساز کرده بودند سه یا چهارنفر از بچه‌ها که با هم داشتند به سمت کارخانه می‌آمدند از روی تله رد شده بودند متاسفانه برادر نصرتی نفر سوم یا چهارم بود که پایش روی تل میرود و مواد منفجره، منفجر می شود. ✔️ او از ناحیه دست چپ و پهلوی سمت چپش و سرش به شدت مورد آسیب قرار می گیرد و در همان جا به مقام شهادت نائل می آمداست درب نفربر را بستیم و به راننده فرمان انتقال مجروح به عقب را صادر کردم ساعتی نگذشت که خبر شهادت برادر حسین نصرتی به ما رسید. روای:جانباز مدافع حرم رضا نظری 🔴کپی با ذکر منبع بلامانع است 🆔 @Barayekosar
🔸یادواده شهدای جبهه مقاومت اسلامی شهرستان و هفتمین سالروز شهادت 🔹 چهارشنبه ۸ بهمن ماه بعد از نماز مغرب و عشاء . 🔹 اسلامشهر ، اردوگاه شهید غلامی، حسینیه شهدای مدافع حرم 🆔 @Barayekosar
«مقام معظم رهبری مدظله‌العالی» 🔸 مادران شهدا، از لحاظ قوّت و قدرت، حقیقتاً بی‌نظیرند. این، چه نیرویی است که به زنی که عاطفه و احساسات در او قوی است و فرزند خودش را عاشقانه دوست می‌دارد، آن‌چنان قوّتی می‌بخشد که در مقابل شهادت یک فرزند یا دو فرزند یا بیشتر، چنین قدرت و قوّتی را از خود نشان می‌دهد؟ این، از ایمان است. 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
«مقام معظم رهبری مدظله‌العالی» 🔸 مادران شهدا، از لحاظ قوّت و قدرت، حقیقتاً بی‌نظیرند. این، چه نیروی
به افتخار مادران شهدا ▪️احمدرضابيضائی اواخر آذر ١٣٦٠ بود. يادم هست كه زن صاحبخانه ميگفت: «بچه را آورده اند خانه.» اما درست يادم نيست چه كسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببينم. وارد اتاق كه شدم بود و «بچه» توى بغلش و زنهاى همسايه و فاميل كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. اين تنها تصويرى است كه از تولد به ياد دارم و هيچوقت يادم نرفته. ٣٠ ديماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبريز توى فرودگاه تبريز به زمين نشست و با پدر از پله هاى هواپيما پايين آمديم و وارد سالن فرودگاه شديم، از همسرم كه پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها كرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبريز، خواستم كه قبل از رسيدن ما به خانه، خبر شهادت محمودرضا را به برساند. نمى دانم كى رسيديم توى كوچه و جلوى خانه پدر. صداى گريه زنها توى كوچه شنيده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. بود و زنهاى همسايه كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. شبيه روز تولد محمودرضا در ٣٢ سال پيش اما اينبار «بى محمودرضا» بود. مادر از خبر طورى استقبال كرده بود كه انگار خبر داشته و خبر غافلگير كننده اى نگرفته. بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشك. مدام مى گفت: «رفتى به آرزويت رسيدى؟»، «راه امام حسين را رفته پسرم...» مى گفت و اشك مى ريخت. گاهى هم ميگفت: «يوسفم رفت...» نشستم پيش و بهترين جاى دنيا در آن لحظات همانجا بود. چهار سال است كه غالبا عصرهاى جمعه مادر را مى برم سر مزار محمودرضا. شير زن است مادر. مثل همه مادران شهدا كه از هر چه مرد كه روزگار به خود ديده، مردتر اند. پيرش كرده ايم. شهادت محمودرضا اما پيرترش كرد. مادرى كه روزى با يك دست ما را بلند مى كرد و تر و خشكمان مى كرد، حالا براى بالا آمدن از ده پله بلوك ١١ گلزار شهدا، عصايش مى شوم. با اينهمه شير است مادر. چهار سال است كه با من مى آيد سر مزار مى نشيند، قرآن كوچكى را از كيف در مى آورد و مى خواند و سنگ مزار را مى بوسد و بعد روى نيمكتى كه آنجاست مى نشيند و تماشا مى كند. آنقدر تماشا مى كند تا سير شود و بعد بلند مى شويم و بر مى گرديم. در اين چهار سال حتى يكبار شكستنش را سر مزار نديده ام. 🆔 @Barayekosar
36.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 مراسم بزرگداشت هفتمین سالروز شهادت "آقا محمودرضا بیضائی" همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🔸تبریز/مسجد چهارده معصوم/شهرک پرواز 📆 یکشنبه بیست و هشتم دی‌ماه هزار و سیصد و نود و نه 🆔 @Barayekosar
✨ ایمانم از دعای توست و خدایم را از زبان تو شناخته ام به شکرانه ی این‌که مرا شهید پروراندی شفاعتت مــی‌کنم مـــــادر ❤️ 🍃🌺 روزت مبـــارڪـــــ مــــادر 🌺🍃 🆔 @Barayekosar
" ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ " ما فرزندان انقلاب ، در زیر سایه ولی امرمان امام خامنه ای(مدظله العالی)، تا آخر پای خون شهدا و نهضت امام خمینی(ره) و تحقق ظهور مولایمان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف ایستاده ایم. 🆔 @Barayekosar
✨ محمودرضا اطاعت پذیری عجیبی از پدر داشت. در حد اطاعت از ولی امر یا خدا، جور دیگری نمی‌توانم کیفیت اطاعت‌پذیری‌اش را بگویم. اگر پدر یک بار به او می‌گفت نرو، قطعا از سر اطاعت نمی‌رفت. علت اینکه بی‌خبر گذاشته بود این بود که اگر پدر می‌گفت نرو دیگر نمی‌رفت و او طاقتش را نداشت که دیگر نرود. م 🆔 @Barayekosar
28.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ ✨ کلیپ تصویری بسیجیان با مربیگری شهید آقامحمودرضا بیضائی ✨ شهید شهید بیضائی . ✔️صفحات رسمی با نام " برای کوثر " در تمامی پیام رسان ها و اینستاگرام را فقط به نشانی: @Barayekosar دنبال کنید.
✨ برای کوثر؛ پدر عشقی است سفیدتر از دفتر نقاشی اش و رنگی تر از مدادرنگی هایش.که می تواند آن را به رخ تمام دنیا بکشد...🍃 محمودجان روزهای پایانی زمستان خدا او را به تو هدیه داد تا نوید بهار باشد برایت و حالا نامت بهاری شده برای دنیای کوچک کوثرت ... می دانم امشب چشم از آسمان برداشته ای و نگاهت به دخترت هست. امشب می شماری شمع های روی کیک تولدش را و به تعداش در آغوشش می گیری.به تعداد سال های نبودنت کوثرت را نفس می کشی... آنقدر امشب نزدیکی به او که صدای ضربان قلبتان با هم یکیست... روزی از خون تو باران شهادت بارید تا امروز از چشم‌های کوثرت عشق ببارد ؛ تفسیر این عشق برای ما سخت است اما می دانم این باریدن انقدر هست تا هر قلب خشک و کویر زده ای را به امید بهار آمدنتان سبز کند .🌸🍃 🆔 @Barayekosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کلیپ بسیار زیبا "بــــراۍ کـــوثــر" 🍃🌸 ولادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز دختر بر تمامی دختران سرزمینم مبارک باد 🌸🍃 🆔 @Barayekosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ اوایل دهه هشتاد بود که هر دویمان تقریبا همزمان از تبریز رفتیم؛ من، «مهر» سال هشتاد و دو و محمودرضا «بهمن» همان سال. محمودرضا برای گذراندن آموزشهای دوره پاسداری در دانشگاه امام حسین (ع)، و من برای ادامه تحصیل در دانشگاه تهران زندگی دانشجویی را سال هشتاد و دو در تهران شروع کردیم. آن روزها من امکان تماس با محمودرضا را نداشتم اما محمودرضا گاهی با خوابگاه تماس می‌گرفت و تلفنی از اوضاع و احوال هم باخبر می‌شدیم و اگر وقت داشت، قراری می‌گذاشتیم و همدیگر را می‌دیدیم. موبایل نداشتیم و تماس‌های گاه و بیگاهی که محمودرضا با خوابگاه می‌گرفت، تنها راه ارتباطی‌مان بود. یکبار زنگ زد و بی‌مقدمه با صدایی آرام گفت: «احمد! من بیمارستانم.» انتظار چنین تماسی را نداشتم؛ با نگرانی پرسیدم: «بیمارستان چرا؟ چی شده؟» گفت: «کسی نفهمه من اینجام، خب؟!» دوباره پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «پرش داشتیم؛ موقع فرود با چتر، خوردم زمین و انگشت شست پام شکست.» گفتم: «فقط انگشتت شکسته؟» گفت: «آره!؛ فقط شست پام!» پرسیدم: «کدوم بیمارستانی؟» گفت: «بقیة‌ الله (عج)... اگر میتوانی بیا». گفتم: «الان راه می‌افتم.» بعد دوباره تکرار کرد: «کسی ندونه ها من اینجام!» منظورش این بود که پدر یا مادر در تبریز ندانند که اتفاقی برایش افتاده. ادامه 👇
برای کوثر
#برای_محمودرضا ✨ اوایل دهه هشتاد بود که هر دویمان تقریبا همزمان از تبریز رفتیم؛ من، «مهر» سال هشتاد
وقتی وارد اتاقی که بستری بود شدم، مسخره‌بازیش گل کرد؛ ولی من یواشکی دلم برایش سوخت. محمودرضا ته‌تغاری خانه‌مان بود و همیشه توی خانه لوسش کرده بودیم. من، حالا هم که یاد آن روز و آن انگشت باند پیچی شده می‌افتم باز دلم برایش می‌سوزد! بعد از شهادتش بود که یکی از همسنگرهایش برایم تعریف کرد که انگشتی که آن روز شکسته بود، ربطی به پرش با چتر نداشته و موقع انجام تمرینات کاراته شکسته بوده!! وقتی حقیقت را فهمیدم، هم خنده‌ام گرفت، هم حالم گرفته شد. محمودرضا آن روز پشت تلفن حقیقت را به من نگفته بود و دقیقا به همین خاطر توانسته بود مرا بکشاند بیمارستان! لابد می‌دانسته که اگر بگوید انگشتش توی باشگاه شکسته، من همانجا پشت تلفن دو تا حرف مسخره بارش می‌کنم و سر و ته قضیه را با «لوس نشو؛ طوریت نشده»، هم می‌آورم. حالم گرفته شد وقتی فهمیدم که محمودرضا آن روز در تنهایی‌اش به من احتیاج داشت و با بزرگ کردن حادثه مرا به بیمارستان کشانده بود! حالا این منم که به او و گوشه چشمش در تنهایی روز قیامت احتیاج مبرم دارم... کاش مرا هم آنروز قاطی آدم حساب کند. 🆔 @Barayekosar
💠شهید محمودرضا بیضائی 🍃🌸 میگفت: خیلی به امام زمان ارادت داشت. ازین ارادتای خشک و خالی که فقط بشینی بگی «آقاجان کی میای دورت بگردم» نه! دنبال آمادگی بود دنبال آماده سازی بود دنبال آگاهی بود. میگفت: همون اولای دوره آموزشی با چند تا از بچه ها دوره های مهدویت راه انداخته بود در مورد علایم آخرالزمان و آیات و روایات در مورد امام زمان و از اینجور مسایل صحبت میکردن،البته جلساتشون زیاد طول نکشید چون یکی از فرماندهاشون فهمیده بود و بهشون گفته بود که تعطیلش کنن. محمودرضا هم راحت پذیرفته بود. خودش میگفت تو اینجور جلسات اگه استاد نداشته باشی احتمال به انحراف کشیده شدن و مراد و مرید بازیای الکی زیاده. (تجربه اش رو هم داشت.) اما همش دنبال مطالعه درباره حضرت و شرایط ظهور و آمادگی برای ظهور بود. این رو از نامه ی معروفی که برای خانومش تو ماههای آخر نوشته بود میشد کامل دید. میگفت: خلاصه اینکه انتظار محمود، یه انتظار واقعی بود. نمیخوام الکی محمود رو گندش کنم یا حالا که شهید شده مقدس بازی در بیارم،نه. محمود واقعا دغدغه امام زمانش رو داشت. واقعا داشت سعی میکرد آماده باشه. واقعا فرمایشات حضرت آقا و اطاعت از دستوراتشون رو در راستای ظهور و تمرینی برای ظهور میدید ... 🆔 @Barayekosar
🔸به سوی معشوق 🍃🌸 ظهور این جوانان نشانه ای است بر پایان عمر حاکمیت ظلم و استکبار و نزدیک شدن دولت کریمه ی آل محمد (ص) .... هجدهم آذر آقا محمودرضا تولدت مبارک 🌸🌸 🆔 @Barayekosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 الله اکبر به این شکوه صحن و مرقد می گیره خورشید، نورش رو هر روز از این گنبد ... 🏷 به‌مناسب سالروز شهادت حضرت عَلی‌ِّبن‌الموسَی الرّّضا ( علیه‌السّلام ) 🎤 با نوای: حاج محمود کریمی (ع) (ع) 🆔 @Barayekosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 🍃 هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا 🍃 که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست 🍁🍁🍁 🌺ما چــلہ نــشــین شــب یـــــلداۍ ظـــــهــوریــــم🌺 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
﷽ 🍃 هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا 🍃 که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست 🍁🍁🍁 🌺ما چــلہ نــشــین شـ
﷽ 🍃پاورچین پاورچین می‌آیم و کنار قاب عکست می نشینم ... مهمان هایت رفته اند و مثل هر سال ته تغاری از آن من است ... می‌نشینم و حالا تو از کوثرت پذیرایی کن ... 🍁 برگ برگ پاییز را شمرده ام تا امشب برسم به تولدت ... واژه واژه را کنار می زنم تا تو برایم حرف بزنی ؛ حرف هایی که فقط امشب بر زبانت می آید و می رود تا سال بعد ... نبضم را بیدار می کند تا دوباره زنده شوم... ای دورترین و نزدیک ترین به من بابا ؛ کاش ادامه دار شوی در دخترت ... 🌿 چله ی سرد روبه رویم تنها گرمای وجود تو را می خواهد ... صدای آمدنت را می شنوم ؟ خنده ات چون اناری می شکند در دلم و تمام دنیایم را سرخ می کند.... 🍃 🆔 @Barayekosar