فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو ببینید کلی شارژ بشید 😊
38.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹لزوم پوشش خانم ها از دیدگاه علم ژنتیک
✅دکتر حسن اکبری، متخصص سلول شناسی و استادیار دانشگاه شهید بهشتی تهران
#طبیعی بعدازسزارین
#ویبک۲
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
به نام خدایی که همیشه هوای بنده هاش رو داره😍
بعدازاینکه خدای مهربون دوتا دسته گل بهم هدیه کرد🎁تصمیم گرفتم سومین بچه رو اگه ممکنه طبیعی بدنیابیارم🤰
زمانیکه می دیدم کسی طبیعی زایمان کرده حسرت میخوردم😔
اگه خنده دار به نظرنیاد طبیعی زایمان کردن شده بود برام آرزو😅 احساس میکردم گناه مامانا که ان شاالله نداشته باشیم توهمین طبیعی زایمان کردنِ که میریزه 🤦♀واصلاااا میخواستم طعمش رو بچشم وحسی بهم میگفت اینطورزایمان کردن حس قدرت به آدم میده ومزه ی مادرشدن رو بیشتر حس میکنم والحق که درست میگفت😉
بریم سر اصل مطلب👇
به لطف خدا من سومین بچم رو باردارشدم وازهمون اولش الحمدلله بااین گروه آشناشدم البته گشتم توایتا تا اینکه پیداش کردم وشروع کردم به خوندن مطالبش وپرس وجو کردن از خانم محمدی عزیز☺️واعضای گروه که تعداد کمی ویبک۲شده بودن دیگه کلا فکرم درگیر این بودکه همه ی تلاشم رو درحد توانم انجام میدم که به امید خدا زایمان طبیعی داشته باشم😍
شروع کردم نذرونیازکردن وزیارت عاشورا باصدلعن وسلام کوتاه تاروز زایمان وچله ها ودعاهاکه یکسری هاشوماه آخر نوشتم وبستم به ران پاهام ودعای زایمان آسان رو آویزون کردم به گردنم ویکسری هم فوت کردم به آب فاتر وخرما که قبل زایمان وبعدش خوردم😋
تصمیم گرفتم داروی شیمیایی نخوردم و بجاش سویق وشربت نابت وانجیر،چهارشیره،ارده باشیره،عسل،کشک محلی،بادوم،انجیر،خرمای زیاد که میلم میکشید استفاده میکردم که کمبودی نداشته باشم که الحمدلله نداشتم🤲
از اولش دنبال دکتر خوبی بودم که زایمانم رو قبول کنه وطبق اسامی پزشکای ویبک انتخاب من خانم دکتر مرضیه شریفی بودن👩⚕که بابیمه های ما(نیروهای مسلح)که توبیمارستان بقیه الله بود قرارداد داشتن که این خیلی عالی بود😌
ودرطی زمانی که پیش ایشون میرفتم صبور،آروم،باحوصله وباایمان بودنشون منو ازانتخابی که کرده بودم راضی میکرد
غربالگری رونرفتم وهفته ۱۲بودم که سونوی معمولی رفتم وتاآخرش سونوهای واجب رو فقط رفتم چون میدونستم برای نی نی 👶خوب نیست
توصیه ی مهم دکترم این بود که قند وفشار بارداری برای ویبک نباید داشته باشم واز نوع برخوردشون مشخص بود که میخواستن ببینن من چقدر روی تصمیمی که گرفتم ثابت قدم هستم که منم هرباری که پیششون میرفتم اصرارم بیشترازقبل میشد که حتماااا باید من طبیعی زایمان کنم🤣
وایشونم فهمیده بودن که من خیلی جدی دارم این موضوع رو دنبال میکنم ومیگفتن ان شاالله که میتونی😎
ومن لحظه شماری میکردم که وقتش برسه غافل ازاینکه خدا میخاد منو منتظربزاره تا طعم شیرینِ بعدهرسختی آسانی هست رو بیشترتجربه کنم🤩
وتنهانگرانیِ من بازشدن بخیه هاس سزارینم بود که دکترم گفت حواسمون هست اگه احتمال ۱ درصد باز شدنش باشه میبریمت سزارین که درکمال ناباوری من درحین درد که بودم اصلا کسی بابخیه های سزارین من کاری نداشت😐ومن هیییییچ گونه فشاری روی بخیه هام احساس نمیکردم😳
پس چطور میگن احتمال باز شدن بخیه های سزارین هست والله اعلم🤷♀
خلاصه که من پیش خودم فکر میکردم حکمتِ اینکه زایمانم دیرشداین بود که کلاااا استرس بخیه ها رو فراموش کنم و واقعا اینطورم شدآخه تاریخ زایمانم رو۱۵خرداد۱۴۰۰زده بودن ومن ازوقتم گذشته بود و درد سراغم نمیومد به هیچ عنوان حتی یخورده کمر دردم نداشتم وهفته های آخر که تحریک دهانه رحم میشدم یخرده لکه بینی وبازم قطع میشد و دکترم میگفت دهانه ی رحم بسته س وباید بیشتر تلاش کنی😞 در صورتیکه من تدابیر رو از اول هفته۳۶شروع کرده بودم وتاجایی که تونستم انجام دادم وبیشترش رو انجام میدادم خداییش بادوتا بچه واون وزن بالا این کارا سخت بود اما همه تلاشم رو کردم وسپردم به خدا البته اینم بگم من چون تابچه ی دومم رو از شیر گرفتم اقدام کردم به بارداری و وقت نشد رژیم بگیرم با وزن۸۳باردار شدم که خانم دکتر گفتن چون ویبک هستی نباید وزنت زیادبشه ومن در کل بارداریم ۹کیلو وزن اضافه کردم که الحمدلله خوب بود💖 ودفعه ی آخری که رفتم ویزیت ۴۰هفته و۳روزم بود من همچنان درد نداشتم سونوی بیو فیزیکال انجام دادن که به لطف خدا وضعیت جنین خوب بود اما قبلش دکترم بهم گفتن که دیگه صبر کردن جایزنیست وفردا بیا سزارین چون من سَرِ زایمان اولم دردم نگرفت وباآمپول فشار دردم گرفت وبچه مکونیوم دفع کرد واورژانسی 🚨سزارین شدم😭به همین خاطر دکترم گفت ممکنه این یکی هم مکونیوم دفع کنه وخطرناک باشه ووووو بیشترازاین صبرنکن😢
من که دیگه انگاری دنیا رو سرم خراب شد😰 ناامید برگشتم🚶♀ اما توکلم به خدابود🤲خدایی که تلاش بنده هاش رو بی نتیجه نمیزاره🤗واگه به مصلحتشون باشه حتمااا
به بهترین نحوجواب میده👌
اومدم خونه اما به مادر ومادر شوهر واطرافیانم نگفتم که پزشکم اینطور گفتن تا نگران نشن وهِیییییی نگن خطر داره و برو بیشترازاین صلاح نیست بمونی جون بچه در خطره وازاینجور حرفا که حتی همسایه اام میگفتن الب
ته همه از وضعیت من باخبربودن واین اشتباه من بوده که همه رو درجریان گذاشتم😒به دروغ البته مصلحتی گفتم که یه هفته دیگه بهم فرصت دادن که دردام شروع بشه وقصدم این بود که نگران نشن هرروز پیاده روی پله نوردی و ورزش وعذرمیخام رابطه🙈البته دوشبی یکبار
شیاف و روغنمالی و آبزن ودوش آبگرم ودمنوش وحالت سجده وکارای دیگه رو اجام میدادم اما انقباضای خیلی خفیف و نامنظم فقط داشتم اونم ازقبل بود😞
تنهاچیزی که میترسیدم استفاده کنم شربت زعفران غلیظ وروغن کرچک بود که میترسیدم بچه مکونیوم دفع کنه و همه ی زحمت هام به باد بره😧
اماچون من از هفته ی ۴۰گذشته بودم منعی نداشت اما من میترسیدم دیگه چیکار کنم😁چون این آخرین فرصتم بود برای زایمان طبیعی وبه هیچ قیمتی نمیخواستم از دستش بدم😬
بالاخره دل رو به دریا زدم وتوکل کردم برخدا وازدکترم مشورت گرفتم که آیا شربت زعفران بخورم که گفتن بخوردوشنبه شب خوردم که نصف شب باانقباض ودرد بیدار شدم ولکه ی خون دیدم که انقباضام نامنظم بود و درد هام قابل تحمل که سه شنبه صبح دردام بافاصله زیادتری ادامه داشت اما نظم نداشت یعنی زیادتر نمیشدهمون روز کاچی نذرکردم پختم وبالاسرش دعای توسل خوندم وگفتم اگه ان شاالله حاجتم رو بگیرم سه تا سه شنبه به نیت ظهور آقای قشنگمون وحاجت همه وخودم بپزم👩🍳بازم بامشورت پزشکم همون روز ساعت۲ظهر یه بطری روغن کرچک سر کشیدم🤮طعمش بد بود اما سریع بعدش آب خوردم گفتم اگه دردی هم هست روغن کرچک بهش نظم بده وزیادتر بشه🙄 بیحوصله ازاینکه چراااا من اینجوریم چرا دردم شروع نمیشه😩
اماخدایی اولین بارم بودکه ازخدا میخواستم که درد داشته باشم😂
امااین درد آخرش جذابیت خاصی داشت که باهر دردی قابل قیاس نیست😇
گفتم خدای مهربونم تو تلاشم رو میبینی باید نتیجه ش رو بدی من ازخودت میخام😁بی حوصله دراز کشیدم که ساعت۳ظهر با درد ازخواب بیدار شدم
دردوانقباضم هر۵دقیقه یکباربه مدت۲۰ثانیه بوداما چندین ساعت گذشت وزیادتر نمیشد😓 منم دوش گرفتم دمنوش خوردم دیدم دردام قطع نمیشه گفتم ان شاالله که دیگه این دردا واقعی باشن🤗 ساعت۶به بعد دیدم هر۲۰ ثانیه شد۳۰ثانیه و۳۵ومن خوشحال ازاینکه بالاخره دردم شروع شد💪
با درد سجده ونفس عمیق وبین دردا هم اسکات ولانژ میرفتم شب همسرم اومد نمازم رو خوندم اون وسط همسرم بیشتر ازمن استرس داشت ومیگفت حالا نماز رو بعدا میخونی گفتم آروم باش چیزی نشده فعلا دردام قابل تحملِ درهمین حین کیسه آبم ترکید ودردامهر۴دقیقه و۳۵ثانیه بود توی ماشین باشروع درد سجده میرفتم و درد که نداشتم گلاب اسپری میکردم ونفس عمیق دراین حین سوره ی مبارکه انشقاق رو هم مدام گوش میکردم🥀🌕 تارسیدیم و بستری شدم ساعت۱۱وخورده ای بودکه معاینه شدم ۲فینگر باآفاسمان۷۰درصد که به پزشکم زنگ زدن که وضعیتش خوبه وتا صبح زایمان میکنه منم دردداشتم واما بین درد خوشحالم بودم🤪که لحظه ی موعود داره فرا میرسه به۴سانت که رسیدم مامای همراهم اومدن خانم خیابانی گل بودن ازتیم ریحانه سنتر بین دردها باایشون اسکات ولانژ وسجده میرفتم و با درد روغن سیاهدانه میمالیدن به لگنم ونقاط فشاری رو برام میگرفتن که میگفتن بدنت به نقاط فشاری خوب جواب میده ☺️که حدودا ساعت۳وخورده ای بود که دکترم رسیدن باتسبیح ذکر میگفتن وانشقاق میخوندن و آب ولرم توی گلوم میریختن وبهم میگفتن از جدت بخواه که کمکت کنه💚
ومن روحیه میگرفتم👌
دوساعت آخر دردا شدیدتربود ومن نمیتونستم درست نفس بگیرم اما واقعا امداد های الهی به دادم رسیدن و نفهمیدم چطور گذشت که حس زور زدن بهم دست داد که گفتن چند تازور بدی بچه میاد حالت دستشویی نشسته بودم حس کردم داره میاد پایینترکه ت گفتم دکترم گفتن بیا بالای تخت که با دوتا زور بچم به دنیااااااومد وهمه ی دردها باهاش رفت😍😍😍وته قلب و روی زبونم فقط شده بود شکر شکر شکر 🤲
حس قدرت رو داشتم تجربه میکردم ویکی از باشکوه ترین لحظه های عمرم بود 😍من تونسته بودم واین قدرت الهی بود که کمکم کرد💞 وگرنه من به تنهایی هیچ بودم
والحمدلله نتیجه ی تلاشم رو گرفتم💝
به محض به دنیااومدن آقامهدی یار تربت آقاامام حسین رو که آورده بودم به ناکِش زدم ومقداری آب زمزم به لبش زدم😉
خودمم ۷تاخرمایی که روش دعاهایی رو خونده بودم خوردم وشروع کردم به شیردادن🤱
خیییلی خسته بودم😴امازمانیکه نی نی به دنیااومد👼ازذوقِ اینکه طبیعی زایمان کرده بودم 🤗خواب ازسرم پریده بود🤣ومنتظرکه مامانم از شهرستان بیادوهمه ی دل نگرانی هایی که بابت زایمانم داشت بادیدن ماازبین بره 😇
دوستای گلم💐
یه نصیحت خواهرانه رواز من به یادگار داشته باشید😊
اینکه اگه برای هرهدفی که پیش رو دارید همه ی تلاشتون روبکنید وتوکل کنید برخدا قطعااااا خدای مهربون تلاشتون رو میبینه وجوابش رو به بهترین نحو ممکن میده😉
مگرمصلحتی باشه😌
❤️یااَرحَم الراحِمین❤️
تاریخ زایمان۱۴۰۰/۳/۲۶ساعت۴:۳۰صبح
بیمارستان بقیه الله تهران
پزشک متخصص خانم دکتر مرضیه شریفی
سلام عزیزان❤️ خاطره زایمان طبیعی بعد سزارین
من تو بارداری دوم تصمیم گرفتم
که با توکل بر خدا و توسل به حضرات معصومین و با دکترم که تجربه زیادی تو زمینه ویبک دارند ،طبیعی زایمان کنم
و از قبلش خیلی تحقیق کردم و تا اونجایی که میتونستم ورزشا و دمنوش و کارایی که بود انجام دادم
و ورزش با توپ رو از سه ، چهار هفته قبل زایمان انجام میدادم که بنظرم موثر بود و البته پیاده روی منظم و از تجربه دوستانم تو گروه استفاده میکردم
خلاصه اول هفته 39 که رفتم مطب برای معاینه و چکاپ ،دکتر گفت باید صبر کنی دردات شروع شه و از دو روز قبل زایمان درد داشتم ولی منظم نبود و مدتش کم بود تا روز یکشنبه که دردام بیشتر شد ولی بازم در ساعت مثلا دوبار بود یا فقط یه بار که تماس گرفتم گفتن اگر هر ده دقیقه شد بیا بیمارستان
شب احیا دوم بود که پای تلویزیون داشتم مراسم گوش میدادم ساعت 2 دیدم یهو درد شدید منو گرفت با مدت زیاد ، و دوباره 10 دقیقه بعد
بهمین منوال بود که سریع رفتم حموم
و حاضر شدم و رفتیم سمت بیمارستان که دردام شد هر چند دقیقه یه بار شدید
تو ماشین تا رسیدیم و معاینه شدم که گفتن 4 سانتی .بستری شدم و درد داشتم هی معاینه میشدم و مامای همراه گرفتم
و باهام ورزش میکرد ، وقتی درد داشتم ماما میگفت حالا ورزش کن ، ورزش کن
دردام زیاد شده بود که معاینه میکرد ماما و میگفت سرش بالاست 😢
تا چند ساعت همین بود ، که کم کم دکترم اومد و گفت باید تلاش کنی و در نهایت
با لطف خداوند باری تعالی و مدد از حضرات معصومین دخترم بدنیا اومد
دوستان زایمان طبیعی فقط باید روحیه بالا داشته باشیم و همت و اینکه فک نمیکنم هیچکدومتون اندازه من سوسول باشید،🙈🙈🙈
ان شاالله همه بتونید زایمان خوبی داشته باشید.
وَ مَن یَتَّقِ الله
یَجعَل لَهُ مَخرجا ...
با نام و یادش
بسمِ الله
✨✨✨✨
امروز سومین روز از ولادتِ گل دخترم
معصومه ام است
دختری که ۹ ماه با تمامِ رنج ها اما شیرین، منتظرش ماندم
و روزها و لحظات و ثانیه ها را برای دیدارش یکی یکی شمردم...
ابتدا از سرکار خانم عباسی نهایت قدردانی و سپاس رو دارم که مطالب مفید و کاربردی در اختیار ما گذاشتند
و در ادامه با حوصله تمام به سوالات و مسائل پاسخ دهی کردند. سپاس💐
پارسال، زیارت کربلا در اربعین نصیب و قسمتم شد.
بعدِ زیارت، همسرم گفتن دعا کردند تا خدا به شان و حرمتِ ائمه، فرزند دختر عنایتمان کنه
از اون موقع من منتظر آمدنش شدم💗
باردار شدم
اما یک بارداریِ ناموفق ...
که سقطِ طبیعی شد...
مجدد بعد ۶ ماه از سقط باردار شدم
دقیقا همزمان شروع با موج کرونا _ به گفته برخی دوستان کروناس و استرس و اضطرابِ اینکه چه خواهد شد و.. (البته برای من این حرف و احادیث مهم نبود که هر چه هست و نیست خداست)
با توکل بر خدا
و لطفش، اقدام شد و نتیجه داد.الحمدلله.
اوایل لکه بینی داشتم
و حتی گمان کردم پریود شدم
سعی کردم با استراحت، این موضوع رو رد کنم
که همینطور هم شد
البته چون این ایام تداخل کرده بود
با ایام عید نوروز و من شهرستان بودم.
بعد برگشت از شهرستان
پیش یک ماما رفتم تا برام شیاف بنویسه..
اونم نوشت😁
البته یه سونو هم نوشت که ببینه چن هفته ام (که نرفتم)
شیافها رو استفاده کردم
و لکه بینی تقریبا تمام شد.
بعد مدتی ، مجدد برای عفونت رفتم زنان
دارو نوشت و گفتم شیاف هم بنویس
گف اول سونو بده بعد...
رفتم که برم سونو بدم😅🙃
البته استخاره هم کردم بد اومد..
( یکی از دلایلی که سونوها رو نمیرفتم
این بود که زیاد شنیده و خونده بودم
که درهفته های اولیه دستگاه ها معمولا دقیق تشخیص نمیدن و امکان خطا بالاس _بحث عدم تشکیل قلب و...)
جهتِ اختصار
چون بارداری قبلی،ده ها متخصص رفته بودم و هرکدام یک سازی میزدن و یک حکمی صادر، واللبته مورد من استثناء بود (ویبک بودم، اولی سزارین بودم،دومی طبیعی،برای سومی هم گفتم همون آش و همون کاسه اس چون دکترا که تغییر نکردن)
ترجیح دادم پیش هییییچ دکترزنانی نرم..😶
تا خدا چی بخواد.
ابتدای ماه ۷ بارداری، در دوره مجازی زایمان فیزیولوژیک شرکت کردم
البته شک داشتم که شرکت کنم یا نه😅😂
اما بعد شرکت و دریافت مطالب ، پشیمون نشدم از شرکت..
و از دلایل شرکت در این دوره هم این بود که نه از اون ور بوم بیفتم نه این ور
اگه تحت نظر زنان نیستم، لااقل با یک مامای ماهر در ارتباط باشم👌
(هر چند تا اوخر ماه ۸ مطالب صوتها رو فقط مینوشتم 😄)
وفقط همون نکته ی خانم عباسی که مواظب باشین یبوست نگیرین رو خیلی دقت میکردم😁
( ۴_۵ بار دفع که نداشتم!! اما سعی میکردم روزی یکی_دو بار باشه)
و تغذیه صحیحی که قبلا داشتم هم رو بهتر و بیشتر رعایت کنم
ورزش ها رو هم از بین صحبتها و سوالات و نکته برداریهام
ورزش گربه، سجده، چهاردست وپا، پیاده روی و اینها رو فقط پی به اهمیتش بردم😜😂
یعنی چون سابقه سقط داشتم و میترسیدم
در حدِ رفع کمر درد، لگن درد و تا حدودی استفاده از فدایدی که داشت بهره بردم✨
همه ی نکاتِ زایمان راحت رو یادداشت کردم
و برای بیمارستان
گلاب(استشمام بوی خوب و گرم جهت تسکین درد)
روغن بنفشه برای مالیدن به کمر وکف پا هنگام درد
زعفران جهت تهیه شربت جلاب( که بهش نرسید😂😋)
کپسول گل مغربی (جهت نرم شدن دهانه رحم_ دو قوطی بزرگ😂😱🤭 که اینم به مرحله اجرا نرسید)
و... رو تهیه و آماده و بسته بندی کردم که هییچ کدام به مرحله اجرا نرسید!!
حالا میگم
فقط یه یک هفته ای حدودا شبانه نیم ساعت پیاده روی و پله بالا_پایین کردم
( والبته کارهای منزل و بچه ها هم همگی با خودم بود_چون دور از پدرومادریم)
و ۳_۴ مرتبه ای تزریق واژینال روغن بنفشه و بادام داشتم
و به گفته خانم عباسی در هفته ۳۸ هر روز صب دم کرده رازیانه و شب دم کرده بومادران☕️
لم دادن به جلو
ماساژها
تحریک نقطه هوگو
یکی-دو شب هم پشت هم ، نزدیکی
(در طول بارداری بازم بخاطر ترسم از سقط رابطه نداشتیم_اما ناگفته نماند که جناب شوهر رو اگه شب درمیان نه ، هر دوشب ، سمت حمام روانه میکردم🤭😆😜 )
تا اینکه اول آذر اومدیم شهرستانِ پدری،
( تاریخم ۱۰_۱۳ آذر بود و شوهرمم میگف چون این اواخر خیلی گوشت شتر خوردی و میگن گوشت شتر، زایمان بچه رو دیر میکنه پس احتمالا اواخر آذر زایمانت میشه 🙁)
برای زایمانم با متخصصش صحبت کنم که آیا با توجه به شرایطم (ویبک) قبولم خواهد کرد یا به فکر رفتن به مشهد نزدِ دکترِ مدنظرم باشم...
برای سشنبه وقت داد
شوهرم من و دو پسر کوچیکم رو گذاشتن و خودشون برگشتن به شهر که به کارهاشون برسن
اما ای دلِ غافل😨😬
دوم آذر، همین یکشنبه که گذشت،
با پدرشوهر و مادرشوهر وبچه هام سر سفره صبحانه بودیم که یکهو عین شیرآب، از واژن 😅😓 شروع به آبریزش کرد! ( آمد به سرم از آنچه میترسیدم )
یه تکون میخورم کلییی آب میریزه یه تکون دیگه...
خدایااااا
حالا چه کنم؟!
استرس کلّ وجودم رو گرفت
با خودم میگفتم، درد که من رو بگیره و با توجه به صحبتهای خانم عباسی تا دقایق آخر لیبر خونه بمونم و بعد برم بیمارستان، مجبور میشن زایمانم رو طبیعی بگیرن
اما الان ورق برگشته بود
کیسه آب پاره شده بود بدون هیچ دردی...😰😰😰
دستم به جایی بند نبود
یاد شماره ای افتادم که دوستم چن روز قبل بهم داده بود و گفته بود یه دکتره که خییلی دغدغه زایمان طبیعی رو داره و یه کمپین تشکیل داده
سریع شماره رو گرفتم
همونطور کیسه آب خالیِ خالی میشد
گف ۵ دقیقه دیگه زنگ بزن
مگه ۵ دقیقه تموم میشد
دوباره زنگ
اشغال
و مجدد، که جواب داد، شرح حال دادم، گف دو راه بیشتر نداری
یا میری پیش یه ماما شرح حالت رو بگیره (ضربان قلب،اوضاع کانال زایمانی و..) و بعد بسمت شهرتون راه میافتی چون خودم یه مدت شهرستان کار میکردم میدونم واسه یه ویبک گرفتن چقدر دکتر رو تو منگنه میذارن پس دکتر شهرستان ریسک نمیکنه ،حوصله اش هم نداره😑
یا میری زایشگاه و نمیگی که ویبکی. که ریسک داره چون اونا بهت آمپول فشار میزنن و این باعث مرگ مادر با سابقه ای مث تو میشه😱
خدایااااااااااااا (از اعماق قلبم )
شهرستانمون کلا یک ماما داره و یک متخصص
متخصص هم مرخصی😢
و یک طرحی جایگزینش
خلاصه زنگ زدم ماما، گف صبحها کار نمیکنه☹️ برو زایشگاه، زنگ زدم مرکز بهداشت گف برو زایشگاه،
رفتم زایشگاه😨
میدونستم برم تو ، بیرون اومدنی نیس
بعد معاینه گف ۲ سانتی،سونوها و آزمایشاتت رو بده، منم که هیچی نداده بودم گفتم من مسافرم هیچی باهام نیس(واقعا هم مسافربودم😄)
هیییچ دردی نداشتم
کیسه آب کااملا تخلیه شده بود
سابقه سزارین داشتم
و بچه با پا بود 🙁
هر کدوم از اینها، دلیلی میشد تا من رو زود ببرن اتاق عمل و خلاص
مجدد زنگ زدم متخصص تهران، گف به بهانه دسشویی از زایشگاه فرار کن، برو یه ۲ ساعت راه برو، نوک سینه هات و شکمت رو بمال دردت بیاد
به فرار که نمیتونستم فکر کنم،چون ریسک داشت و... گفتم میخوام راه برم گفتن نمیشه خطر داره بچه ات مرده بدنیا میاد😱 باز زنگ بزن تهران: مگه الکیه ، اگه میخواس مشکلی پیش بیاد، تا حالا پیش میومد و..
ماماها وقتی فهمیدن مشورت میگرم، گفتن گوشی رو ازش بگیرین چه معنی داره تو زایشگاه هی زنگ میزنه
بماند که چقدر با ماماها کَل کَل کردم
که
پای سوپر بایزر و پلیس وسط اومد
و از ناکجا آبادها زنگ زدن که اِل وبِل
رئیس بیمارستان اومد که فلان بهمان
متخصص دعوا کرد و و و
که اگه بخوام بگم باید چندین صفحه بنویسم📚
آقا تحت شرایط حکومت نظامی 💉 ۲ ساعت توی یک راهرو کوچیک و با چشم غرّه و اخم و تَخم راه رفتم خواستم پله های کنار تخت رو بالا_پایین کنم اما تعادل نداشتم و پله هم به جایی محکم نبود
یه دردهایی هر ۲۰دقیقه_ نیم ساعت میومد و ول میکرد
به بهانه دسشویی از مامانم زعفرون دم کرده ای که سفارش کرده بودم رو خواستم
یادشون رفته بود دم کنن😟
همونجوری پودرش رو با آب یکم قاتی کردیم و دو قلوپ خوردم
آخه یادم اومد که خ عباسی گفتن وقتی ۵_۶ سانت شدین زعفرون بخورین
و یکی از بچه ها شب قبل زایمانش خورده بود بچه اش مدفوع کرده بود
گفتم نکنه مدفوع کنه، باز نور علی نور شه😣
یکی از همراه ها مث اینکه یه بوهایی برد که دارم چیکار میکنم
گف: چرا اینقدر اذیت میکنی، داری چی میخوری؟ چرا به حرف ماماها گوش نمیدی
گفتم: صبحونه نخوردم، تشنمه، دارم آب نبات میخورم(واقعا تو آب زعفرون نبات بود)_ بیمارستان کم بودن که به عوام هم باید جواب پس میدادم😕😄
ماماها هم هی میگفتن: 📢📢📢📢
قااااااااااااااااااااااسمیان
بیا رو تخت بخواب، راه نرو
😡🤬😡🤬
بعد ۲ ساعت، گفتن باشه هرچی تو میگی
فقط بیا ضربان قلب وآزمایشاتت رو بگیریم
گفتم بعدضربان پا میشم
گفتن: باشه
گفتم از مامانم واسم خرما و آبمیوه بگیرن ( همون آب انبه ای که خانم عباسی گفته بودن _ترشح هورمون اندورفین_ ایام بارداری هم هرچند دلم بستنی زیاد میخواست اما چون خ دکتر گفته بودن باعث انقباض هس نمیخوردم، خوب شده بود اینم از قبل خریده بودم و آماده بود😎😁)
دردها و انقباضات هر ۱۰ دقیقه شروع شد
باورم نمیشد
گوشی روشن کردم و سوره یس رو آوردم (مدیتیشن)
موقع سکوت درد،تنفس عمیق میکشیدم
موقع درد هم
انواعِ تنفسها رو مثلا تو دفترچه کشیده بودم که باخودم ببرم بیمارستان اما الان دست خالی😶😂 هر جور میرسیدم تنفس انجام میدادم
(توسل کردم به ائمه، به فاطمه بنت اسد( مادر امیرالمومنین ع)
گفتم بانو شما هم موقع زایمان تنها و بی کس بودین کمکم باشین
قبل اومدن به بیمارستان به مادرشوهرم سپرده بودم ۷ بار انشقاق و سوره قدر زیاد بخونن بنده خدا کلی سوره خونده بودن، دوستام ختم صلوات گرفته بودن، پسر ۷ سالم ختم سوره حمد،همسرم نذر فرهنگی و نذر ایتام کرده بود، یکی به ابراهیم هادی متوسل شده بود، مادرم نذر دو هفته روزه برای ۱۴ معصوم...
بچه ی با قدم خیری بود که قبل اومدنش همه رو به دعا و توسل انداخته بود💚😚😁
مادرشوهرم میگن اگه واسه امام زمان اینجوری دعا کنیم حتما میان🤲
خلاصه
یه مامای جدید وارد شد
خواست معاینه کنه، منم از خداخواسته، گفتم باشه، هی معاینه کن که دردام بیشتر شه😅
از دوستاش پرسید چقد بوده
بعد گف خییلی خوبه عرض ۱ ساعت از ۲ سانت رفتی ۵ سانت!!
گف میتونی پایین تخت وایسی و چرخش کمر بری
گفتم حتما😃😃😃
طفلی ماماهه از صب نبودش ببینه چقد باهمکاراش سر خوابیدن رو تخت کل کل کردم
چرخش کمر و اسکات رو شروع کردم
دردها بیشترِ بیشتر شد
فک کنم ۱۰ دقیقه بیشتر نشد، دوباره واسه معاینه اومد
یهو داد زد سر بچه داره میاد
پاشوووو بریم رو تخت زایمان
(صحبت خانم عباسی که در زایمان چندم ها ممکنه یهو فول شن و بچه یهو تغییر وضعیت از بریچ به سفالیک بده)
بدون کفش و بدو بدو رفتم رو تخت
و صدای گریه ای که ۹ ماااه ثانیه به ثانیه انتظارش رو میکشیدم......................
ومَن یَتَوَکَّل عَلی الله
فَهُوَ حَسبُه
انَّ اللهَ بالغُ اَمرِه
قَد جَعَلَ الله لِکُلِّ شیءِِ قَدرا ....
✨✨✨✨✨✨✨