#مادرانه_شهدا
مادر خواب دید که در مسجد المهدی(عج) است و مسجد بسیار شلوغ است.
کسی گفت: یک دسته دارند برای کمک می آیند. مادر رفت دم در مسجد و دید یک دسته عزادار می آیند.
دسته ای منظم، یک دست سفیدپوش با نواری مشکی و کفنی که بر گردنشان است. دسته جوان هایی که سه به سه حرکت می کردند، نوحه می خواندند و سینه می زدند.
نوحه💔 خوانشان شهید سعید آل طاها بود که جلوی دسته حرکت می کرد.
مادر با تعجب پیش خودش گفت: سعید که شهید شده بود، پس اینجا چه کار می کند 🤔و تازه متوجه شد که این دسته، افراد عادی نیستند و شهدایند.🌹
دسته، بر سر و سینه زنان وارد مسجد شد و آهسته رفت به طرف محراب و آنجا مشغول عزاداری شد.😭
مادر، دسته را دور زد و کنار پرده ایستاد.
دسته را نگاه می کرد. دسته ای که پر از نور بود، پر از شهید.🌹
وقتی عزاداری تمام شد، محمد از دسته جدا شد و کنار پرده، آمد پیش مادر.
دست انداخت گردن مادر و او را بوسید و مادرش هم محمد را بوسید و گفت: محمد، خیلی وقت است ندیدمت.
محمد گفت: مادر از وقتی شهید شده ام بزرگ تر شده ام. آنجا سرم خیلی شلوغ است.
ادامه دارد...
@shookohmadari
🍃🌸معارف شکوه مادری🍃
کانال رشد وتعالی جمعیت 💐
نشر مطالب کانال با ذکر منبع اشکالی ندارد.تشکر
@barnamehaye_farhangi
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 💐
🗓 امروز چهارشنبه
☀️ ٣٠ فروردین ١۴٠٢ ه. ش
🌙 ٢٨ رمضان ١۴۴۴ ه.ق
🌲 ١٩ آوریل ٢٠٢٣ ميلادی
🔸اذان صبح ٣/۵٧
🔹اذان ظهر ١٢/٠٣
🔸اذان مغرب ١٨/۵٩
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@barnamehaye_farhangi
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•