فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
😔 با وجود بیش از 400 میلیون شیعه، چرا امام حسین علیه السلام باید چنین فرمایشی کنند؟ چکار میکنیم ما؟؟
🔺 #پیشنهاد_دانلود
♻️ #نشر_حداکثری
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین❣
#قسمت_پانزدهم
یک هفته ازتماس ساره میگذشت وامروز دوباره تماس گرفت ومن رابرای یک دورهمی دوستانه دعوت کرد.
دوست نداشتم با شکیلا برخوردی داشته باشم واین موضوع رابه ساره گفتم واونم اطمینان خاطرداد که شکیلا نیست,گفت که چندنفراز دوستاش که دخترهستند وتنهامرد مجلس,نامزدش اونجاست,اما نگفت نامزدجدیدیش کیه وچون میخواست یک جورغافلگیری باشد,احساس میکردم که بشناسمش ,یعنی ساره یک جوری برخوردمیکرد که من نامزدش را میشناسم.
به مامان گفتم ومامان طبق تعریفهایی که از ساره کرده بودم ,رضایت داد تا بروم اما شرط گذاشت که با پدرم بروم ومنم مخالفتی نکردم.
چندروزی بودگوشی مامان خراب شده بود,همینجورکه کفشهام رامیپوشیدم,صدازدم:مامان گوشیت رابده ,شاید بین راه تونستم بدم تعمیرش کنند ,مامان گوشیش را داد,گوشی مامان راانداختم توکیفم ویک نگاه به ساعت موبایلم کردم ,اوووه داشت دیرمیشد,گوشیم راگذاشتم توجیب مانتوم وازمامان خداحافظی کردم ,با بابا حرکت کردیم,ساره نشانی آپارتمان خودش را داده بود,جلو ساختمان پیاده شدم اما یک دلشوره ی عجیب افتاده بود به جونم,چندبارمیخواستم برگردم ,اما نشدوای کاش برگشته بودم.....
#ادامه دارد.....
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین ❣
#قسمت_شانزدهم
زنگ در را زدم,ساره در رابازکرد.
اوه اوه چه خبر بود ,رو کردم به ساره وگفتم:واااای اینجا چه خبره؟!چقدددد دوستات زیادن,لامصب همه هم خوشگلن کلک....
ساره:خیلیاشون تازه باهم آشنا شدیم ,یعنی میخواهیم باهم کارکنیم...
گفتم :اینابیشتراز ۱۷_۱۸نفرن ,شرکتتون چیه؟؟
درهمین حین دوستای ساره که همه شان دختربودند دورم راگرفتند تا,باهم آشنا,بشیم وسوال من بی جواب موند.
کنار شیما یکی از دوستای ساره نشستم,شروع کردبه صحبت کردن وخوشحال بود ازاینکه باساره ونامزدش آشنا شده واونا باعث شدند یک کار خوب وپردرآمد گیرش بیاد.
متوجه شدم که شیما جز کسانی هست که درپی عشقی رنگین ازخانه فرارکرده وبعدش که عشقش توخالی ازکاردرآمده روی برگشتن به شهرستان وخانواده اش رانداشته ودرنتیجه تهران ماندگارمیشه وطبق گفته ی خودش تا دوروز دیگه میره سرکاری که براش جور کردند.
لیوان شربتی از روی میزبرداشتم ورفتم پیش ساره,آخه خیلی سرش شلوغ بود,من تنها که نبودم,....
روکردم سمت ساره وگفتم:ساره جان پس نامزدت که همه جا حرفشه, کجاست؟؟ مثل اینکه دستش توکارخیره که اینهمه دختر تقریبا بی سرپرست وفراری راجمع کرده وبراشون کارنون وآب دار فراهم کرده؟
مخصوصا اینجوری گفتم ,اخه اوضاع برام خیلی مشکوک بود.
ساره:خخخح ناکس منم کاشته اینجا,بهم گفته سورپرایز برات دارم,دل تودلم نیست تابدونم سورپرایز اشکان چی هست؟؟
وای این چی گفت؟اشکان؟یعنی....
من:اشکان؟!همون پسر خاله ی شکیلا؟؟
ساره:نه بابا,شکیلا کیلویی چنده ,ربطی به شکیلا نداره...
باخودم گفتم,حتما تشابه اسمی هست وگرنه ساره تمام دم ودستگاه شکیلا وپدرش رامیشناسه و...اما یک حس بد مثل خوره افتاده بود به جونم یعنی چی میشه..
#ادامه دارد....
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
tanha_masir_6.mp3
13.88M
#تنها مسیر
#جلسه ششم
#واعظ استاد پناهیان
#پیشنهاد ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇
💦⛈💦⛈💦⛈
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
❣عشق رنگین❣
#قسمت_هفدهم
همه مشغول صحبت وپذیرایی بودند اما خبری ازنامزد ساره نبود.
کنارساره رفتم وگفتم:دلیل این جمع به اصطلاح خودمونی چیست؟
ساره:ببین سمیه جان ماکارمون بیزینسه البته برای خارج ازکشور این تعداد دخترا هم که میبینی,آماده ی اعزام به کشورهای اطرافند,یکی داخل کارخانه ماشین سازی,یکی فرش بافی,یکی البسه و...مشغول به کارمیشوند البته چون صاحب کارها بسیارپولدارند وکاراین افراد براشون مهم است درآمدشون اون طرف آب چندین برابر اینجاست وگاهی رویایی هم میشه,خلاصه بایک سال کارکردن اون طرف ,میتونی یک عمر اینجا راحت زندگی کنی ومن واشکان هم این خانومها راسامان دهی میکنیم ومیفرستیم ان طرف...
به این کار یک خورده مشکوک شدم اما چون حرفهای ساره خیلی ساده وپاک بود,سعی کردم این سؤظن رااز خودم دور کنم.درهمین حین گوشی ساره زنگ خورد,ساره رفت طرف یکی ازاتاقها تا راحت صحبت کند.
تا ساره برگرده,دوباره افراد جمع شده را ازنظر گذراندم,ازحق نگذریم ,یکی ازیکی خوشگل تر بودند,ولی چه جوری میتونن اعتمادکنن وراحت برن خارج ازکشور؟!
ساره ازاتاق بیرون امد وبلندگفت:خانوما...دوستای عزیز اقا اشکان یک سورپرایز ویژه داره,الان آدرس یک کافی شاپ توپ رافرستاده تا باهم تشریف ببریم وخیلی ویژه پذیرایی شیم.
تا ده دقیقه دیگه ماشین هم دنبالمون میفرسته.
تااین راشنیدم,بدنم مور مور شد دوباره شک افتاد به جونم ,رفتم جلووگفتم :ساره جان من دیگه زحمت راکم میکنم...
ساره:محاله...نمیگذارم باهم میریم باماشین خودم وبعدشم میرسونمت درخونه تان
ناخوداگاه تسلیم شدم وای کاش نشده بودم.
#ادامه دارد...
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین❣
#قسمت_هجدهم
بچه ها باچندتاماشین دیگه ومن هم با ماشین ساره راه افتادیم تا درمحلی که اشکان ادرس داده بود اختتامیه ی جلسه مان باشه.
به کافی شاپ رسیدیم,پله میخوردپایین ,انگار یک زیرزمین بود,داخل کافی شاپ شدیم,عجب فضایی بود,یک سالن بزرگ که با انواع گلدانها تزیین شده بود والحق زیبا ودلنشین بود اما من حس بدی داشتم,دوتا پسرجوان آمدندجلو وبه ماخوش آمدگفتند,بچه ها هرکدام سرمیزی نشستند ویک آهنگ ملایم هم شروع به نواختن کرد,من کنارساره بودم که بالاخره اشکان خان تشریفشون را آوردند,خدای من باورم نمیشد این که....اینکه.....این همون پسرخاله ی شکیلا بود
روکردم به ساره تاموضوع را بهش بگم که اشکان به ما رسید وابتدا با ساره دست دادسلام وعلیک کرد وروکرد به من وگفت:به به,ساره خانم این دوست خوشگلت رابه ما معرفی نمیکنی؟
عجب ناجنسی بود هاااا...
ساره:اشکان جان,ایشون همون دوست عزیزم سمیه هست.
دستش راطرفم دراز کرد تابامن دست بدهد وگفت:بسیارخوشبختم سمیه جااان
اخمهام راکشیدم توهم وگفتم:بازی کثیفی راه انداختی آقاااای به ظاهر محترم,من مثل شما هرزه نیستم که بانامحرم دست بدهم وبدنم رابا دست دادن به کثافتی مثل شما نجس کنم.
ساره ازطرز صحبت کردن من متعجب شده بود وگفت:چی شده سمیه؟مگه تو اشکان رامیشناسی؟ خوب بهش دست نده,چرا توهین میکنی؟
درعوض من, اشکان جواب داد:ساره جان به گمانم دوست عزیزززت من راباکس دیگه ای اشتباه گرفته...
روکردم به ساره وگفتم:چرابهم دروغ گفتی,مگه من ازت نپرسیدم,اشکان پسرخاله ی شکیلاست وتو.گفتی نه؟
ساره:خوب راست گفتم ,چون اشکان پسرخاله شکیلا نیست,اصلا شکیلا خاله نداره,اشکان توکارهای بیزینس بادکتر همکاری میکرده ,یعنی باهم کارمیکردند....
حالامن بودم که بهتم زده بود,چشام سیاهی میرفت,دیگه شک نداشتم یک کاسه ای زیرنیم کاسه هست واینهمه دختر بیچاره ودربه در قربانی نقشه ای شوم هستند....
اشکان دستاش را جلوی چشام تکون داد وگفت :چت شده خانم کوچلو؟؟!!
ساره هم بازوم راگرفت وروی صندلی نشاندم...
همینجورکه توبهت بودم گفتم:ساره جان من باید برم,این اشکانت هم یک کلاش حرفه ای هست,اقای نامحترم چرا براشون نمیگی که خودت راپسرخاله ی شکیلا معرفی کردی وازمن خواستگاری کردی وبعدازجواب رد شنیدن ,باکمال وقاحت تهدیدم کردی...
ساره روبه اشکان گفت:اشکااان سمیه چی میگه؟؟.....
#ادامه دارد....
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
tanha_masir_7.mp3
14.48M
#تنها مسیر
#جلسه هفتم
#واعظ استاد پناهیان
#پیشنهاد ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇
💦⛈💦⛈💦⛈
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
❣عشق رنگین❣
#قسمت_نوزدهم
درهمین حین یکی از گارسونهای کافی شاپ دوتا شربت البالو آورد,من که ازشدت استرس,فشارم افتاده بود وکل بدنم میلرزید,ساره هم دست کمی از من نداشت.
ساره ,دستبرد یک شربت البالو برداشت وداد دست من ویکی هم خودش شروع کردبه سرکشیدن واشاره کردبه من وگفت:سمیه جان,شربتت رابخور ,حالت بهترشد تکلیف اشکان خاااان رامشخص میکنیم.
یه ذره ازشربت راخوردم ,خیلی خنک وشیرین بود ,تا تهش راسرکشیدم...
ای وااای یه جورایی سرگیجه گرفتم,نگاه کردم به ساره اونم مثل من بود,شک نداشتم داخل شربت لعنتی چیزی ریخته بودند.
هنوز کمی هوشیاری برام مونده بود,دست ساره راگرفتم وگفتم:باید ازاینجا بریم بیرون,ساره هم که مثل من بود بدون کوچکترین مقاومتی پاشد که بریم بیرون اشکان خودش راانداخت جلو.ورو به ساره گفت :کجااااا؟؟
ساره باهمون بی حالی زدش کناروگفت:آشغال عوضی ,میرم یک راست پیش پلیس...فهمیدی؟
اشکان یک نگاه به من کرد وگفت:نه نه نه,خانم کوچلوی خوشگل ,یادت نرفته که اخرین حرفم را.الان وقت تسویه حسابه,تشریف داشته باشین...
با تمام توانم کیفم رازدم روسینه اش ,همینجورکه تلوتلو میخورد,به گارسون پشت سرش خورد.
گارسونه رو به اشکان گفت:جلوشون رابگیرم؟
اشکان یه چشمک بهش زد وگفت:نه واسه چی؟بزار برن ما کارخلاف قانون نکردیم تابترسیم.
باهزار زحمت چندتاپله رابالا اومدیم وسوار ماشین ساره شدیم ویک خواب سنگین چشام رادربرگرفت ودیگه چیزی نفهمیدم...
#ادامه دارد.....
💦⛈💦🕊💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین❣
#قسمت_بیستم
چشام راباز کردم,درکی از اطرافم نداشتم,چادرم روصورتم افتاده بود وخبری ازکیفم هم نبود, از زیرچادر دوتامردراجلوی ماشین میدیدم,سرم را چرخاندم ,ساره راکنارم درخواب ناز دیدم,یکی ازمردها متوجه حرکت سرم شود وگفت:اشکان نکنه یه وقت بیدار شن؟؟یکیشون داره تکون میخوره هااا
اشکان:نه بابا خیالت راحت بااون داروی خواب اوری که بهشون تزریق کردیم ,قولت میدهم تاخود امارات خواب باشن
امارااااات!!!!
وای خدای من این چی داشت میگفت,امارات برای چی؟؟اخه باچه جراتی این کارمیکنن..
حالا چه جوری خودم رانجات بدهم,الان چه مدت میگذره,به نظرمیومد ظهرباشه ,اما ما الان کجاییم؟بقیه ی دخترا چی شدن؟؟اینا چه نقشه ای توسرشونه؟؟خدای من,بابا ومامانم....یعنی الان چه خبره خونمون؟؟
هزارتا فکر از ذهنم میگذشت ,اما سعی میکردم کوچکترین حرکتی نکنم ,تامتوجه هوشیاری من نشن.
درهمین حین موبایل اشکان زنگ زد...
اشکان:الوووو,شما کجایین؟چراازصبح جواب نمیدین؟؟
به بندر رسیدین؟
ما نزدیکیم,سعی کنید طوری رفتارکنید تا جنسا شک نکن...خیابان صیاد منتظرم باشین تاباهم بریم اسکله وسوار کشتی بشیم...
وای خدای من اینا چقددد پست هستند,حالا فهمیدم چه نقشه ای تو سرشون هست ,از دخترا به نام(جنس) اسم میبرند وقراره بافروششون به شیخای عربی خودشون به نوایی برسن,من بدبختتتت چکارکنم..
خدااااا حق من نیست اینجور تباه بشم...پیش خودم شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا تا یک راهی برام باز بشه ,من به معجزات خواندن زیارت عاشورا ایمان دارم...
#ادامه دارد....
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
4_5798485314532018976.mp3
20.76M
🔊 صحبتهای مهم استاد رائفیپور درباره تغییرات اقلیمی و بحران مدیریت در کشور
🔸پاسخ به برخی پرسشها و شبهات پیرامون ترسالی و خشکسالی در کشور، سد کرخه و معاهده ننگین پاریس
🗓 ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
🎧 کیفیت 48kbps
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
#باسلام ,چون درآستانه ی محرم قرار داریم,شعری سرودم که بسیار مناسب است برای این محرم که همراه شده با بیماری کرنا.....
اگر کسی مداح است میتواند استفاده نماید,ان شاالله بردلتان بنشیند
امسال توی محرم،،یه حال دیگه دارم
دل شده پرزعقده،،شب شده روزگارم
(حسین حسین زهرا،،نوکرت ونیگاکن
چاره ای از برای،،دوای دردماکن)
سرداردلها پرزد،،رفته به سوی ارباب
بیماری آدما رو،،کرده اسیره آداب
(حسین حسین زهرا،،نوکرت ونیگا کن
با یه اشاره مارا،،راهی کربلا کن)
هيئتيا گرفتار،،بسیجیا پای کار
همیشه درتلاشند،،امداد بدن به بیمار
(حسین حسین زهرا،،نوکرت نیگاکن
چاره ای ازبرای ،دوای درد ماکن)
مجلس روضه خلوت،،آقا غمت نباشه
روضه ی تو همیشه،،تو قلب ودلها جاشه
(حسین حسین زهرا نوکرت ونیگاکن
بایه اشاره مارا،،راهی کربلا کن…)
درسته تو دل ما،،مجلس روضه برپاست
هرخونمون یه هيئت،،برا عزای مولاست
(حسین حسین زهرا،،نوکرت ونیگاکن
چاره ای از برای،دوای درد ما کن)
اما خدا تودیدی،،چشمم به انتظاره
خواب میبینم شب وروز،،میرم حرم پیاده
(حسین حسین زهرا نوکرت ونیگا کن
بایه اشاره ما را،،راهی کربلا کن)
داخل پرانتز را اگر دوست داشتید ,عزاداران تکرارکنند.
التماس دعا
#شاعر.........حسینی
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین❣
#قسمت_بیست_یکم
ماشین همچنان در حرکت بود,اشکان راننده ومرد کناریش هم هراز چندگاهی ,نگاهی به ما میانداخت,خیلی نامحسوس دستم راحرکت دادم تا دست ساره را بگیرم ,شاید میتونستم بیدارش کنم.
همینکه آروم دستم رااز رو زانوم پایین آوردم ,یک دفعه دستم خورد به یه چیز محکمی ,انگاری توجیب مانتوم بود..
اوه خدای من گوشیم بود,اره یادمه اخرین بار گوشی خراب مامان راگذاشتم توکیفم وگوشی خودم را که روی سایلنت بود ,توجیب مانتوم گذاشتم,این نامردا هم حتما وقت وارسی کیفم ,فکر کردند گوشی مامان مال منه وکیف وگوشی را سربه نیست کردند.
یک نور امیدی تودلم روشن شد واز ته قلب خدا راشکر کردم.
اهسته دست کردم تو جیبم,اووف اینم که نصفش زیر پام بود ,باید هرطوری شده گوشی را درش میاوردم.
باهرتکان تندی که ماشین میخورد یا از روی دست انداز رد میشد منم تکون میخوردم تا گوشی را آزاد کنم,فک کنم نیم ساعتی طول کشید تا بالاخره درش آوردم.آروم.گوشی را دادم دست راستم,اخه چون سمت شاگرد بودم اینجوری نه اشکان ونه مرد کناریش که مجید صداش میکرد,متوجه حرکات دستم نمیشدند چون تو زاویه ی دیدشون نبودند.
بالاخره صفحه ی گوشی راروشن کردم,اوه خدای من چقدتماس بی پاسخ,همش ازخونه وگوشی بابا بود.
چون گوشیم ازاین لمسیا بود آروم رفتم رواسم بابا وبراش,نوشتم
(مارا دزدیدن ,میبرن بندرتاببرنمون امارات)
وارسالش کردم.
دیدم حواسشون به من نیست ومشغول سیگارکشیدن وحرف زدن هستند دوباره نوشتم
(نمی تونم صحبت کنم,زنگ نزنین)
دوباره ارسال کردم
پیامها دریافت شد وبه ثانیه نکشید ,بابا برام پیام داد
من الان تواداره ی پلیسم ,نت گوشیت را روشن کن ومکان نمای گوشیت را هم روشن کن,ان شاالله نجاتتون میدیم,نترس دخترم...
کارهایی راکه بابا گفته بود انجام دادم که یکباره دیدم اشکان ومجید یه جورایی توخودشون افتادن .
مجیدرو به اشکان گفت:چندبارگفتم اینارا هم با اتوبوس دخترا ببرن تا کسی مشکوک نشه,الان اگر بهمون گیردادن چکارکنیم هااا؟؟
اشکان:بابا خفه,قرارنیست مشکوک شن ,ماخانوادگی باخانومامون اومدیم سیاحت فهمیدی؟!!
از زیر چادر ایست بازرسی پلیس کاملا دیده میشد.
یک فکری به نظرم رسید...
#ادامه دارد....
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren