💦🌨💦🌨💦🌨
سخنی با مخاطبین:
با سلام خدمت تمامی مخاطبین گرامی ؛
با توجه به نزدیک شدن به ایام عزای بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا(س) ، دوستان پیشنهادی ارائه نمودند ، اگر اکثریت مخاطبین موافق باشند این طرح را عملی می نماییم .
همانطور که مشاهده می فرمایید ستونی جدید در کانال به عنوان حکایت ، اضافه شده که هر از گاهی برایتان ارسال می شود ، اگر اعضای کانال موافق باشند به جای این ستون داستانی واقعی تاریخی به نام«سقیفه» خدمتتان ارائه میشود ، این داستان به صورت آن لاین ، هر روز یک پارت خدمتتان فرستاده می شود ، محوریت اصلی این داستان ، ماجرای شهادت جانسوز مادرمان زهرا(س) است.
دوستان و همراهان گرامی اگر با این طرح موافق هستید لطفا نظراتتان را در گروه کانال اعلام فرمایید...
با تشکر 🌹
لینک گروه👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
🌨💦🌨💦🌨💦
#روایت دلدادگی
#قسمت ۵۰ 🎬 :
سهراب متوجه شد خبری از نظافت و جارو و...که تصورش را می کرد نیست ، اما حضور کسی را در اطرافش احساس کرد.
شک داشت که از خادمان حرم باشد یا کسی دیگر؟ ...پس ترجیح داد خود را به خواب بزند تا کسی مانع ماندن او داخل حرم نشود.
همانطور که در عالم تخیلات خود غرق بود ، ناگهان صدای نازک زنانه ای که اندکی لرزش در آن موج میزد بلند شد :
سلام مولای خوبم ، سلام امام عزیزم ، سلام مراد زندگی ام ، سلام ای برکت حیاتم، سلام ای دستگیر درماندگان ، به خداوند قسم که من درمانده ای هستم بی وفا ، بنده ای هستم غافل که فقط هنگام حاجت و نیاز، یاد بزرگان می کنم ، مرا ببخش مولای کریمم ، مرا عفو نما آقای رئوفم ، این بنده ی حقیر را به بزرگی خودت ببخش و بر من خرده نگیر ، مولای عزیزم ، دردی به دلم رسیده که نمی توانم آن را بازگو کنم ، ترسم از آن است که مرا به سُخره گیرند ، اما شما که دوای درد بی درمانید ، شما نانوشته ، نوشته می خوانید و ناگفته راز دل می دانید...
حال که خود می دانید در دلم چه می گذرد ، دستم را بگیر ، خودتان شاهدید که در طول عمرم، آنچنان پرورش یافتم و آنچنان عمل کردم که رضایت خدا و ائمه را در بر داشته باشد .
اما نمی دانم این نسیمی که به دلم وزیده ، واقعا نفحاتی روحانی ست یا هوسی ست زود گذر....مولای خوبم همه ی امور را به دستان با سخاوت شما سپردم ، اگر هوس است که خود آتش درونم را خاموش کن که پناه آوردم به درگاهت که از غیر ببُرم و به شما نزدیک شوم و اگر چیزی غیر از هوس است ، خود کرم کن آنچه را که می دانی مصلحتم است....رشته ی زندگی ام به دستان شما....اختیار این دخترک گنهکار از آنِ شما....بزرگ من هستید و بزرگی نمایید برای این دخترک سراپاتقصیر...
سهراب که از طرز سخن گفتن این غریبه ی شیرین زبان و با ادب، به وجد آمده بود ، آرام از جا برخاست.
انگار پاهایش به اختیار او نبود ، به سمتی که از آنجا صدا می آمد راه افتاد ، درست بالای سر قبر مطهر ، دخترکی به زیبایی خورشید ، روبنده را بالا زده بود و گرم گفتگو با امام رضا(ع) بود.
چشم سهراب به آن چهره ی پری رو که مملو از اشک بود، افتاد .
انگار بندی درون قلبش پاره شد ، گرمی چیزی را در دل احساس کرد ، احساسات متناقضی به او دست داده بود ،هم گرمش بود و هم احساس لرز می کرد،هم دوست داشت با این دخترک که نمی دانست کیست و از کجا آمده ، هم صحبت شود و هم روی آن را نداشت که خود را نشان این فرشته ی زیبا دهد...
مردد برجای خود ایستاده بود و آن دخترک زیبا رو هم بدون اینکه متوجه حضور سهراب باشد ، همانطور که قرآن را در آغوشش می فشرد با امام رضا (ع ) ،سخنها می گفت...
#ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
@bartaren
💦🌨💦🌨💦🌨💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثرات فوق العاده #نماز بر ژن های بدن از زبان جراح سرطان!
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
💦🌨💦🌨💦🌨
سخنی با مخاطبین:
با سلام خدمت تمامی مخاطبین گرامی ؛
با توجه به نزدیک شدن به ایام عزای بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا(س) ، دوستان پیشنهادی ارائه نمودند ، اگر اکثریت مخاطبین موافق باشند این طرح را عملی می نماییم .
همانطور که مشاهده می فرمایید ستونی جدید در کانال به عنوان حکایت ، اضافه شده که هر از گاهی برایتان ارسال می شود ، اگر اعضای کانال موافق باشند به جای این ستون داستانی واقعی تاریخی به نام«سقیفه» خدمتتان ارائه میشود ، این داستان به صورت آن لاین ، هر روز یک پارت خدمتتان فرستاده می شود ، محوریت اصلی این داستان ، ماجرای شهادت جانسوز مادرمان زهرا(س) است.
دوستان و همراهان گرامی اگر با این طرح موافق هستید لطفا نظراتتان را در گروه کانال اعلام فرمایید...
با تشکر 🌹
لینک گروه👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
🌨💦🌨💦🌨💦
#از کرونا تابهشت
#قسمت ۱۷🎬:
یک اقا باظاهری مذهبی وسربه زیرامد نزدیک من وبچه ها وگفت:ببخشیدشما ایرانی هستید؟
ومن با لهجه ی عربی اما زبان فارسی گفتم:خیر,مال ایران نیستیم.
اون اقا اشاره به درخروجی کرد وگفت:من از خدام مزار سردارهستم,ما کرمانیها میهمان نوازیم,بفرمایید جلوی درخروجی گلزار سوارماشین بشوید...
من:ممنون ,امشب ساعت یک, پرواز داریم,ماندنی نیستیم..
اقاهه:هنوز تا وقت پروازتان خیلی مانده,شما میهمان حاج قاسم هستید,بفرمایید....
نمیدانستم چی بگم اما دوست نداشتم باهاش بروم,اخه باید احتیاط میکردم...
اون اقاهه انگار فکر من راخوانده باشد گفت:منزل شخصی نمیبرمتان,همانطورکه گفتم ,میهمان سردار هستید,الان ایام شهادت حضرت زهراست ,حاج قاسم همیشه ,این ایام درکرمان ومنزلشان اقامت میکردواقامه عزا برای مادرشان فاطمه زهراس مینمود,منزلشان تبدیل به بیت الزهراشده وامشب هم مراسم عزاداری برای حضرت زهراست,همانطور که سرش پایین بود,اشک چشمانش راپاک کردوادامه داد:اما امسال سعادت حضورسردار رانداریم,امسال اولین سال است که بدون حضورش,فاطمیه برپا کردیم....
یازهرا.....یازهرا....چه دل نشین...خانه ی حاج قاسم....روضه ی زهرا...
بااون اقا به منزل سردار یاهمون بیت الزهرا رفتیم,واون اقا که خودش را اقای حسن پور معرفی کرد,شماره اش را داد,تا هروقت مراسم تمام شد وخواستیم بریم فرودگاه,بهش زنگ بزنم.
با بچه ها داخل بیت الزهرا شدیم،خدای من چه جمعیتی....اما چهره تک تک افراد را غمی بزرگ پوشانیده بود.
وقتی رسیدیم که نمازجماعت بود,نمازمان را همراه جمعیت خواندیم.
گوشه ی خانه ضریح سبز کوچکی بود که بررویش حک شده بود شهدای گمنام,دست بچه ها راگرفتم وکنار ضریح شهدا نشستیم,معنویت شدیدی برفضا حکم فرما بود,گویی اینجا گوشه ای از بهشت آسمانیست,گویی اینجا جای قدمهای ملکوتیان است...
هنوز روضه ومصیبت نخوانده بودند,اما هرکس گوشه ای نشسته بود واشک میریخت,انگار بعداز گذشتن چندهفته از عروج سردار,زخم نبودنش هنوز التیام نیافته بود,هنوز هیچ کس رفتنش راباور نداشت.
شماره ای راکه اقای حسن پور روی کاغذ به من داده بود را بیرون اوردم تا داخل گوشی ذخیره اش کنم..
صفحه گوشی که روشن شد ...اوه خدای من بیست تماس بی پاسخ...همه هم از علی...چندپیام...وای کلا فراموش کردم براش پیامک بزارم یازنگ بزنم.
شماره علی راگرفتم...
#ادامه دارد....
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#از کرونا تابهشت
#قسمت۱۸🎬:
اولین بوق را که خورد صدای وحشت زده علی توگوشی پیچید:الو....
من:سلام علی ببخ...
نگذاشت ادامه بدهم وبا تندی وتغییری بی سابقه به پروپایم پیچید,کجا بودی؟چرا خبری ندادی؟چرا پیامهام راجواب نمیدی؟چرا گوشیت راجواب نمیدی؟داشتم از غصه دق میکردم ,ای زن بی فکر چرا فکر من بیچاره رانکردی...
علی اصلا مهلتی به من نمیداد حرف بزنم,منم گذاشتم خوب عقده هاش راریخت و..
علی:حالاچرا جواب نمیدی؟الان کدام گوری هستی هاا؟؟
خیلی ارام بهش گفتم:علی اقا ازشما بعیده,حالمان خوبه,الان هم کرمان, درمنزل سردارسلیمانی میهمانیم،ساعت یک شب پرواز داریم....
تااین حرف را زدم ,انگار تمام بادعلی خوابید خیلی اروم وبابغض گفت:خوشابه سعادتتان,التماس دعا وقطع کرد...
چه حال وهوایی داشت...از پهلوی شکسته ی زهراس شروع شدوبه پیکر اربن اربای حاج قاسم عزیز رسید وانگار غریبی وغربت مهرحک شده ایست برجبین شیعه واین مهر تاظهور حجت حق باقیست....
شیعه یعنی پیرو اهل ولا
شیعه یعنی جان،فدای مرتضی
شیعه یعنی خوردن خون جگر
شیعه یعنی اتش ومسمار در
شیعه یعنی ,تسلیت سیلی شود
شیعه یعنی صورتی نیلی شود
شیعه یعنی غنچه ای، همسنگر مادرشود
شیعه یعنی,شش ماهه گلی، پرپرشود
شیعه یعنی,کوثر ناز رسول
شیعه یعنی,صدیقه,زهرای بتول
شیعه یعنی, حاج قاسم,سرداردلم
پاسبان این حرم ,یا ان حرم
شیعه یعنی از برای مظلومی باشی سپر
شیعه یعنی پاگذاری درمیدان پرخطر....
#ادامه دارد...
🖊به قلم.....ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
💦🌨💦🌨💦🌨
سخنی با مخاطبین:
با سلام خدمت تمامی مخاطبین گرامی ؛
با توجه به نزدیک شدن به ایام عزای بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا(س) ، دوستان پیشنهادی ارائه نمودند ، اگر اکثریت مخاطبین موافق باشند این طرح را عملی می نماییم .
همانطور که مشاهده می فرمایید ستونی جدید در کانال به عنوان حکایت ، اضافه شده که هر از گاهی برایتان ارسال می شود ، اگر اعضای کانال موافق باشند به جای این ستون داستانی واقعی تاریخی به نام«سقیفه» خدمتتان ارائه میشود ، این داستان به صورت آن لاین ، هر روز یک پارت خدمتتان فرستاده می شود ، محوریت اصلی این داستان ، ماجرای شهادت جانسوز مادرمان زهرا(س) است.
دوستان و همراهان گرامی اگر با این طرح موافق هستید لطفا نظراتتان را در گروه کانال اعلام فرمایید...
با تشکر 🌹
لینک گروه👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
🌨💦🌨💦🌨💦