🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#داستان «سقیفه»
#قسمت هشتم :
آسمان و زمین شهر ،غمزده بود ، هوهوی بادی بدشگون در کوچه ها می پیچید و خبری ناگوار گوش به گوش و دهان به دهان می رسید.
شهر آبستن حوادثی بود و نقطه ی آغازش به وقوع پیوسته بود ، پیامبری آسمانی، آسمانی شده بود .
محمد امین ، این اسطوره ی زمین ، آخرین رسول دین پرواز کرده بود و زمین را بیش از این سعادت حضور این وجود نازنین ،نبود.
مردم با شنیدن این خبر غمبار ،به سوی منزل پیامبر(ص) روان شدند .
هر چه به خانه ی رسول الله نزدیک تر میشدند ، جمعیت کمتری به چشم می خورد و این خود جای سؤال داشت: مگر خبر صحت ندارد؟ شاید پیامبر هنوز زنده است و نه شاید رسم عرب برای کفن و دفن و مراسم تغییر کرده؟ و شاید پیکر پیامبر(ص) را برای انجام مراسم خاکسپاری به جای دیگر منتقل کرده اند؟
اما غیر ممکن است ، آخر چگونه ؟ تا بوده رسم عرب بر آن است که میّت را در خانه اش غسل می دهند و کفن می کنند و مطمئنا برای پیامبر (ص) نیز چنین است .
پس اگر رسم عرب تغییر نکرده و به راستی پیامبر به لقاء الله پیوسته، چرا درب خانه ی رسول الله خالی از جمعیت است؟!
چرا کسی نیست که مجلس پیامبر (ص) را ، پیامبری که کل عمرش را به پای این امت ریخت ، رونق دهد....یعنی محمد(ص) اینقدر در بین یاران مدعی اش ،غریب بود ؟ یعنی تمام عرض ارادتها به محضر او همه دروغ و نیرنگ بود؟
خدای من ؛ آخر به کجا چنین شتابان؟! مگر این دنیای دون چه دارد که برای رسیدن به او پیامبرت را، راهنما و مرادت را ، روشنگر دنیایت را ، فراموش کنی ؟
آخر زمانی که محمد(ص) زنده بود این کوچه و این خانه غلغله بود و مملو از کسانی که سنگ ارادت و مهر و شاگردی او را به سینه میزدند، پس کجایند آن عاشقان مدعی؟ کجایند آن شاگردان دنیا طلب؟ کجایند آن مهرورزان ظاهر بین؟ یعنی همه به دنبال دنیایشان رفته اند؟! و علیِ تنها و به سوگ نشسته را ،یكّه و تنها رها کردند، علی به تنهایی مشغول غسل پیامبر بود .
آنها، مردمانی که ادعای مسلمانی و دوستی رسول الله را داشتند ،رفته بودند تا بتوانند برای خود تکه ای از گوشت این دنیای فریبکار ، این مرداب بدبو و این لاشه ی متعفن را به نیش کشند تا از قافله ی دنیا طلبان عقب نماند ، تا آنها هم صله ای از این دنیای فریبنده داشته باشند ، آنها با یک تلنگر و هوس نفسانی ،از استاد و مربی و رسولشان غافل شدند و به سمت کسی رفتند تا دین خدا را به باد دهد....
هر کس پشت درب خانه ی رسول الله میرسید ، قبل از اینکه دست به کوبه ی درب ببرد ، خبری در گوشش می پیچید که انگار برایشان مهم تر از خبر عروج پیامبر بود : شتاب کنید....یاران پیامبر ،شتاب کنید که همه ی انصار در سقیفه ی بنی ساعده جمع شدند، آهای مسلمانان مدینه ، آهای مهاجرین اسلام ،بشتابید تا شما هم از این قافله ی دنیا پرست عقب نمانید....بشتابید تا از حق خود دفاع کنید به سمت سقیفه بروید که امری مهم در حال وقوع است.
و اینان غافل بودند و شاید خود را به غفلت زده بودند و نمی دانستند ، با پیوستن به شورای سقیفه پا روی حق خدا می گذارند، مزد رسالت پیامبرشان را فراموش میکنند و در حق محمد(ص) ظلم می کنند و از همه مهم تر با ظلم بر علی(ع) و نادیده گرفتن حقی که از سوی خدا به علی (ع) داده شده بود، بزرگترین ظلم را در حق خود و بشریت بعد از خود می کنند...آنان نه تنها خود به بیراهه رفتند بلکه امتی را گمراه نمودند و این خطایی ست بس عظیم......
#ادامه دارد
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
گرگیج در تربیون نماز جمعه قریب به مضمون گفته اگر کسی خلافت عمر را نپذیرید،نمیتواند از حلال زاده بودن ۹امام شیعه دفاع کند!
اولا اهل سنت بخاطر این وحدت شکنی باید مقابل این فرد بایستند، در ثانی نباید بسادگی از کنار این توهین بگذریم، وی باید عزل شود. البته اگر #غیرت داشته باشیم!
#رمان های جذاب و واقعی📚
گرگیج در تربیون نماز جمعه قریب به مضمون گفته اگر کسی خلافت عمر را نپذیرید،نمیتواند از حلال زاده ب
باید به این عالم نما بگوییم ، کسی که نام عالم را یدک می کشد باید حرفی بزند که سند داشته باشد و حرف بی سند جز اراجیف نیست که از دهان دیوانگان در می آید...
حال بنده به عنوان یک فرد عامی که دستی هم در دین ندارم از این آقای به ظاهر عالم سؤال می کنم ، سند این افاضات اخیرتان را لطف کنید که اگر چنین نکنید ، روایاتی از کتب خودتان برایتان رو می کنم که دنیای شما و هم مسلکانتان را بر باد خواهد داد فعلا به عنوان کردن یک روایت بسنده می کنم .
اگر واقعا عالمی و کتاب های مذهبت را خوانده باشی ،خوب می دانی که در صحیح مسلم و صحیح بخاری روایتی با این مضمون آمده :پیامبر (ص) به ما دستور داد که فرزندانمان را با دوستی علی (ع) امتحان کنیم.
در روایتی دیگر در کتاب(اسنی المطالب) جلد ۳، از حافظ جزری که از علمای اهل سنت است آمده که:فقط زنا زاده با علی(ع) دشمنی میکند.
از ابو سعید خدری روایت شده که : انصار فرزندان خود را با محبت علی(ع) می سنجیدند اگر علی ع را دوست نداشت ،زنا زادگی کودک را نتیجه می گرفتند...
جناااااب عالم نما ، در کتب شیعه از این روایات الی ماشاالله با سند صحیح موجود است ، اما من از کتب خودتان روایت آوردم ،تا بدانی و دیگر من بعد از این افاضات نفرمایید و اگر کلامی علیه ائمه ی ما بر زبان نحست جاری کنی ، بدان ملت عقل دارند و می فهمند بی شک مادرت به خطا رفته و توهم آن نیستی که فکر میکنی و جزء جرگه ی حرامزادگانی...لطفا تیشه به ریشه ی خود مزن و حرامزادگی ات را بر دنیا عیان نکن....
حیف که به امر امام صادق(ع) مطیعم و باید وحدت را سر لوحه ی کارمان قرار دهیم ، وگرنه اسنادی از کتب خودتان رو می کردیم که آبروی بزرگان دینتان را در همین زمینه به باد فنا می دهد.
بدانید ما جانمان به نام اهل بیت ع بسته است، اما آنقدر بصیر هستیم که بدانیم شما نیروی دشمنید و زبان گاوهای سعودی هستید و وحدت ما را نشانه رفته اید، پس در این زمان حفظ وحدت بر هر امر دیگری ارجحیت دارد تا شما و امثالتان به مقصود نرسید و به زبان عامیانه«خیط» شوید
#از کرونا تابهشت
#قسمت۳۵ 🎬:
عکس علی بود با پیراهن سفید وچفیه ای برگردنش,لبخندی به لبش که چهره اش را آسمانی کرده بود.
زیرعکس با عبارت عربی وهم فارسی نوشته بود(علی جان شهادتت مبارک)
گوشی رابارها وبارها بوسیدم ,گریه امانم رابریده بود,دوباره غرق تماشای علی شدم,
تصویرعلی وگوشی دستم,کدر وکدرتر شد وهمه جا را تاریکی فراگرفت.
چشام راکه باز کردم,نور لامپ اتاق ,چشام را زد,اتاق خودم بود,اتاق من وعلی,سرم رابه طرف راستم چرخاندم,این که عباس بود...حتما هنوز درعالم خواب و بی هوشیم....عباس کجا بود,اوهام هست.
دستان کوچک عباس دست من را گرفت وبوسه به دست وصورتم زد....خواب نیست...به خدا بیدارم...اینم عباس من است,
به شدت از جایم بلندشدم که سوزشی در دستم پیچید وسوزن سرم کشیده شد,عباس را دراغوش گرفتم از بالای سرش اطراف را درجستجوی علی, نگاه میکردم.به خودم امیدمیدادم که ان عکس وخبرشهادت علی جزیی ازخوابم بوده است.
اما همه بودند وعلی نبود.
بعدها برایم گفتند که علی,عباس رانجات میدهد وخودش شهید میشود,اما من باورم نمیشود,احساس درونم میگفت یه چیزی غلط هست وعلی زنده است,اخه ادم بایه عکس وخبرکه شهیدنمیشه,میشه؟!
نه پیکر علی رابه من دادند ونه خاطره ای ازشهادتش ونه وسایلش,فقط گفتند علی شهید شده.....
نمیدانم تخیلات است یا واقعا وجود دارد,ازخانه که بیرون میروم,گاهی احساس میکنم کسی تعقیبم میکند وهمیشه به خودم قبولاندم که کسی به فکرماست وحواسش,پیش ماست وان کس از نظر من ,فقط علی است وعلی است.
امروز اول ماه رجب است,کلی کار دارم,باید به وب سایتم ,سری بزنم,صفحات مجازی هم مانده اند....
#ادامه دارد
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#از کرونا تا بهشت
#قسمت۳۶ 🎬:
هنوز کرونا درجهان غوغا میکند ,نه درمانی برایش کشف شده ونه دارویی,از هرطرف دنیا اشوبی سرمزند,امریکا این شیطان بزرگ درگیر جنگهای داخلی شده,ملک سلمان به درک واصل شد وبن سلمان تکیه برتخت پادشاهی زده وبا شاهزادگان دیگرسعودی درجنگ وستیز است,کل دنیا بهم ریخته,انگار جهان ابستن حوادثی نو است ومنتظر اتفاقی بزرگ...
من برای ادای نذرم دیدم بهترین فرصت است به قول ایرانی ها ,عدو شود سبب خیراگر خدا خواهد.
وب سایتی بازکردم صفحه های مجازی زیادی در نرم افزارهای جهانی بازکردم وبا چهار زبان عربی,عبری,فارسی وانگلیسی که بلد بودم شروع به تبلیغ دین ومذهبم وامام زمانم نمودم,
نام وب سایت وتمام صفحه های مجازی ام را گذاشتم(ازکرونا تابهشت)روزانه میلیونها نفر ازسراسر جهان از این صفحه هابازدید وپیگیری میکنند.
خیلی از بچه شیعه ها هم به همین کار رو اوردند.
با خطی بزرگ ورودی,صفحه ام نوشتم(درمان کرونا وتمام دردهای این دنیا,جنگ وظلم وستم,فقط وفقط باعلم الهی منجی دنیا,امام مهدی عج است,علم اوعلم مطلق وگرفته شده ازعلم خداست,علمی که به گفته ی حضرتش اگر۲۷حرف باشد,بدون منجی فقط دوحرفش شناخته شده وبس)
توضیحات مفصلی راجب به مقوله ی مهدویت ونجات دنیا به دست حجت زنده ی خدا برروی زمین,بازبانهای مختلف نوشته ام وهرروز مطلب جدیدتری اضافه میکنم.
امروز روز موعوداست,روز اول رجب ومن وتعدادی دیگراز بچه شیعه ها میخواهیم کاری بزرگ انجام دهیم,به قول ایرانیها,کاری میکنیم کارستان....
همه وهمه دراین کارعظیم باید شرکت کنند...مطمینم که اثری فوق العاده دارد.
#ادامه دارد..
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
#روایت دلدادگی #قسمت ۵۸ 🎬: سهراب ادامه داد : راستش خودم به دنبال کار و شغل مناسبی بودم و چون امری د
#روایت دلدادگی
#قسمت ۵۹🎬 :
فرنگیس بی تاب از عشقی تازه جوانه زده در وجودش و معشوقی که در حرم یار او را یافته بود ، مدام طول و عرض اتاق را می پیمود و گاهی مانند بچگی هایش ،لبهایش را می جوید ،گاهی در حین راه رفتن انگشتان دستش را می شکست و صدای تلقی بلند میشد.
بعد از دقایقی راه پیمایی ،جلوی گلناز ایستاد و گفت : به نظرت چه کنم؟ بهترین راه چیست؟ تو که همیشه نظراتت راهگشا بوده ، اکنون چه می گویی؟
گلناز لبخندی به روی بانویش پاشید و گفت : خوب معلوم است ،تنها راه و شاید مطمئن ترین راهی که می شود سهراب را به قصر کشانید ، شاهزاده فرهاد است.
فرنگیس سری تکان داد و گفت : می دانم ، می دانم ، فقط آنقدر رو ندارم که چنین چیزی ،شخصاً از فرهاد بخواهم ، آخر حجب و حیا مانع این امر می شود ، از طرفی نمی خواهم هیچکس از این راز باخبر شود ، اگر باد به گوش بهادر خان برساند که چه در دل من می گذرد ، بی شک سهراب را با نقشه ای زیرکانه محو و نابود می کند و حتی ترسم از این است زمانی که پدر و مادرم هم اگر از این موضوع بو ببرند ، نه تنها در مقابلم می ایستند ،بلکه برای این جوان سیستانی هم مشکل بوجود آورند ، آخر می دانی آنها مدتهاست پسران دربار را برایم قطار می کنند تا به یکی بله را بگویم و اصلا برایشان قابل پذیرش نیست که یکی از افراد عادی و مردم کوچه و بازار ،دامادشان بشود....
در این هنگام فرنگیس اشک از چشمانش جاری شد و هق هق کنان خود را در آغوش گلناز انداخت.
گلناز همانطور که موهای نرم و آبشار گون فرنگیس را نوازش می کرد گفت : نترس بانوی من ، توکل به خدا کن و خودت را به دست تقدیر بسپار، مگر نگفتی ،سهراب را از عنایت امام رضا(ع) بدست آوردی ، پس بسپار به خود امام و دلت را قرص نگه دار...
اگر صلاح بدانی من نقشه ای دارم ، فقط قاصدی به اقامتگاه شاهزاده فرهاد بفرست تا برای من ،وقت ملاقاتی با ایشان بگیرد.
شاهزاده فرهاد کلاً خلق و خوی شاهزاده های متکبر را ندارد ، او مؤمن و دیندار است و صد البته از بهادرخان هم نفرت دارد ، من از همین راه وارد می شوم و قول می دهم تا فردا این موقع ، سهراب جزء گارد سلطنتی باشد، با مهر و امضاء شاهزاده فرهاد....
فرنگیس با شنیدن این حرف ، دستان گلناز را در دستش گرفت و گفت : چه کار می خواهی بکنی؟ نکند راز ما را عیان کنی؟
گلناز چشمکی به او زد وگفت : نه بانوی من ، مگر عقلم را از دست داده ام ، تو به من اعتماد کن ، مطمئنا پشیمان نخواهی شد....
فرنگیس آهسته ، باشه ای گفت و به سمت تختش رفت....
#ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨
@bartaren