#رمان های جذاب و واقعی📚
#روایت دلدادگی #قسمت ۶۶🎬 : حسن آقا قبل از غروب آفتاب به همراه سهراب از راهرویی در انتهای آن خانه ی
#روایت دلدادگی
#قسمت ۶۷ 🎬:
روح انگیز با حرکاتی آرام جلو آمد ، دستی به موهای نرم و آبشارگون فرنگیس کشید و همانطور که سلام زیر لبی دخترش را جواب میداد گفت : سلام به روی ماهت...ببینم الان منتظر شخص خاصی بودی؟
راستی امروز سوار کاریت را دیدم بی نظیر بود...بی نظیر و سپس از پشت سر ، شانه های دخترش را در بغل گرفت و گفت ، تو یه اعجوبه ای دخترم...یک شاه بانوی تمام عیار...
فرنگیس آهسته برگشت طرف مادرش و همانطور که بوسه ی نرمی از گونه روح انگیز می گرفت گفت : منتظر گلناز بودم و صد البته که انتظار دیدن شما را در این وقت نداشتم...
روح انگیز به طرف پنجره رفت ، کمی پرده ی حریر ان را کنار زد و به پیاده روی سنگی که از آنجا پیدا بود چشم دوخت و گفت :به راستی چه بین و تو وگلناز می گذرد؟ گاهی اوقات فکر می کنم ، گلناز نه یک کنیز و نه دوست بلکه یک خواهر است برای تو...
فرنگیس نزدیک مادر شد و چون هم قد او بود ،سرش را از پشت سر به صورت او نزدیک کرد و دوباره بوسه ای از رخسار مادر چید و گفت : گلناز از خواهر هم به من نزدیک تر است ،حالا چه شده به دیدن من آمدی؟
روح انگیز به طرف فرنگیس برگشت و همانطور که صورتش از شادی میدرخشید گفت : دخترم ، من مادرم و مثل بقیه ی مادرها ، فرزندانم را میشناسم و کاملا میفهمم چه در ذهنشان می گذرد، درست است که تو نشان می دهی از هرچه مرد است بیزاری و تمایل به ازدواج نداری ، اما من خوب میفهمم که این نقشی ست که بازی می کنی....
روح انگیز با زدن این حرف به سمت فرنگیس برگشت و همانطور که با دو انگشتش گونه ی سرخ شده ی دخترکش را میفشرد ادامه داد: من می دانم که تو تازگیها عاشق شدی و سپس چشمکی به فرنگیس زد و به طرف صندلی کنار تخت رفت و ،روی آن نشست و در چشمان متعجب فرنگیس خیره شد و گفت : و حتی می دانم ،عاشق چه کسی شدی...
دل درون سینه ی فرنگیس به تلاطم افتاد....خدای من؛ مادر چه می گفت؟! نکند....نکند...گلناز چیزی گفته؟!
روح انگیز که سکوت و شگفتی دخترش را دید ، خنده ی ریزی کرد و گفت : تعجب کردی؟ خوب برای این است که هنوز مادر نشده ای....اگر مادر شده بودی ، می فهمیدی دنیای مادرانه در دنیای فرزندانش نهفته است....من از همه چیز فرزندانم ....دختر و پسرم خبر دارم...
من میدانم که تو در دلت چه می گذرد.....والبته انتخابت را تحسین می کنم...
فرنگیس که مبهوت بود با شنیدن این حرف مبهوت تر شد....یعنی روح انگیز از چه حرف می زند؟!....
باورم نمی شود....
یعنی مادرم با سهراب؟!....
نه ...نه.....طبق شناختی که از خوی قصر نشینی مادر دارم ، محال است با سهراب موافق باشد....پس چه می گوید؟ منظورش چیست؟!
#ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 #داستان«سقیفه» #قسمت : شانزدهم صبح زود علی(ع) با لباس رزم بر تن مبارکش، براه افتاد. حیدر
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#داستان«سقیفه»
#قسمت :هفدهم
علیِ مظلوم. چون بی وفایی مسلمان نماها و حیله گری اهل مدینه را دید و یاری نیافت برای جهاد و احقاق حق خدا، به توصیه ی پیامبر(ص) ،«خانه نشینی» را برگزید و مشغول جمع آوری و ترتیب قرآن شد و از خانه خارج نشد تا قرآنی را که در اوراق پراکنده و پاره پاره بود ، جمع کند.
همه ی آنچه که بر پیامبر(ص) نازل شده بود، آنچه قابل تأویل بود و ناسخ و منسوخ را جمع آوری نمود و با دست مبارک خود ،آن را نگاشت.
ابوبکر که خود را خلیفه می خواند ،قاصدی به درب خانه ی امیرالمؤمنین فرستاد و به او پیغام داد: ای علی(ع) ،از خانه بیرون آی و با ما بیعت کن!
و علی(ع)، این مردترین مرد دنیا و تنهاترین ولیِّ زمان، جواب فرستاد: من مشغولم و با خود قسم یاد کرده ام که عبا به دوش نیاندازم جز برای نماز ، تا قرآن را جمع آوری و مرتب کنم.
وقتی این خبر به ابوبکر و عمر رسید، آن دو عبیده و مغیره را فراخواندند و از آنها نظریه ای خواستند، تا دوباره برخورد با علی (ع) را به شورا کشانند.
همه نظرشان بر این بود که علی(ع) به پشت گرمی همسرش زهرا(س) و عباس بن عبدالمطلب ،عموی پیامبر(ص) است که با آنها بیعت نمی کند ، پس باید نقشه ای می کشیدند تا این دوحامی را از سر راه برمیداشتند...
بحث شان به دراز کشید ، فاطمه (س)را نمی شد به هیچوجه از علی(ع) جدا کرد ،چون همگان واقف بودند که فاطمه(س) جانِ علی(ع)ست و علیِ نَفَس فاطمه..... کجا می شود بین جان و نفس جدایی انداخت؟؟؟
همه می دانستند که اگر پایش بیافتد ،علی در راه فاطمه جان می دهد و فاطمه خود را فدایی علی می کند.
همگان اقرار می کردند که زهرا همان حیدر است و حیدر همان فاطمه است. پس این روح در دوجسم را به هیچ وجه نمی توان از هم جدا نمود .....
پس باید اول فکری به حال عباس می کردند ، در این هنگام مغیره بن شعبه گفت: به نظر من اول باید با عباس بن عبدالمطلب ملاقات کنید و او را به طمع بیاندازید که برای تو و نسل هایت هم نصیبی از خلافت خواهد بود ، با این سیاست او را از علی بن ابی طالب جدا سازید، زیرا اگر عباس بن عبدالمطلب با شما باشد ، این خود دلیلی برای مردم ظاهر بین است و مقابله ی ما با علی بن ابی طالب کار آسانی ست...
ابوبکر و عمر و ابو عبیده این نظریه را پذیرفتند و هر سه با هم به سراغ عباس رفتند و این در حالی بود که چند روز بیشتر از رحلت پیامبر(ص) نمی گذشت.
وقتی ابوبکر پیش روی عباس قرار گرفت گفت :....
#ادامه دارد
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#یلدای فاطمی 🖤🖤
شب است و سکوت است و...
هِق هِقِ خسته ای.....
نگاه پُر از اشک دختری...
به دنبال پهلوی بشکسته ای...😭
یکی طفل خیره بر میخِ سرخِ در است....
به زیر لب آهسته می گفت :
گمانم خونِ سینه ی مادر است....💔
کمی آن طرف تر...
کودکی اشک خود می سِتُرد...
چرا مادرم ، در کوچه.....
شلاق خورد؟!😭
و مادر برای دلِ بچه ها....
برای فراموشی غصه ها....
همی طفل ها، به آغوشش کشید...
به ناگه...
یکی صورتِ نیلی اش را بدید😭
یکی دست بر پهلویِ مادر می کشید😭
یکی ناز می کرد سینه ی مجروح او....😭
حسن بوسه زد ....
بر بازوی او....😭
شده مجلس روضه....
بیت علی.....😭
چه طولانی شده....
یلدای فاطمی...🖤
#دلگویه......ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
#تلخند
رُخ زردم ، مثال سیب زرد است🍏
که نارنج دلم هم ، پر ز درد است🍊
انارِ قلبِ من،خون است مثل یاقوت❣
لبانم خشک، مثالِ خشکیده ای توت🙁
شکم ، چون هندوانه ،خیکِ آب است🍉
ز بی نانی بدان حالم خراب است🍔
دهانم چه بی مزه،گشته است گَس😦
گمانم ،خرمالوی کامم هست نارس🍅
همی آجیل امشب ،شورِ شور است 🍱
دو چشمم بس که باریده، کورِکور است👀
زمانی دارم اینچنین وضع زاری 😢
بدان یلدای خالی، نمی آیدبه کاری😣
که این عکسِ یلدای امسالمان است🎞
و با این قیمتا، تصویر هرسالمان است💰
تلخند.....ط_حسینی
@bartaren
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
هدایت شده از تبادلات لیستی بنری سنتری ۱۱۰ تبادل
🗯 اگر ذهنتون پر شده از شبهات ماهواره📡 وفضای مجازی📱؛👈این کانال رو از دست ندید👇
http://eitaa.com/joinchat/271908868Cfa339de8a5
❄️آموزش صوتولحن، تجوید، مقامات، نکاتکلیدی و...
eitaa.com/joinchat/1224540183C87e58b0536
❄️دوستی با شهدا
eitaa.com/joinchat/3469017138C966326f2fc
❄️آشپزی های یلدایی
eitaa.com/joinchat/969867344C9d4c0c0809
❄️درس حکمت ومعرفت
eitaa.com/joinchat/4280746001Ce24584ec87
❄️آشتی با خدا 2
eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
❄️پوشاک شیک وارزون با ارسال رایگان کد مرسوله
eitaa.com/joinchat/3587637297Cc96c9001ca
❄️تزیینات یلدایی
eitaa.com/joinchat/4133552247Cd45f4b08be
❄️سیری در صحیفه
eitaa.com/joinchat/7798802Cca13168b24
❄️رمان های جذاب و واقعی، آنلاین، تلنگری که مطمئنا از خوندن شون لذت میبرید
eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
❄️عجایب و دانستنیها و شگفتیهای جهان
eitaa.com/joinchat/3579904022Ca7da734213
❄️استوری ومداحی مناسبتی در دلتنگ ڪــღــربــلا
eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc
❄️ارزانترین پوشاک کودک و مادر ارسال رایگان و کد مرسوله
eitaa.com/joinchat/1888813075C154c4cbef5
❄️پارچه سراس شمس2 تریکوتکه ای
eitaa.com/joinchat/3857645653Cc8df91ed09
❄️کانال♡دخترونه ♡
پروفایل ،عکسنوشته،شیکپوشی
eitaa.com/joinchat/1915355192C7fc2f2529f
❄️به یاد شهید محسن حججی
eitaa.com/joinchat/566231045Cfe7366a1db
❄️استوری ویژه ایام فاطمیه
eitaa.com/joinchat/1408630881Cc37b077998
❄️{{{همــســـفــرباشهــــــدا"زندگی نامه ؛خاطرات و وصیتنامه شهدا "}}}
eitaa.com/joinchat/1842610292C843b74de1b
❄️فال روزانه حافظ ، ماگ و دیوار کوب های فانتزی شخصیتی ریحانه
eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
❄️دخترانه های زیبا*متن ها *عکس نوشته و دلنــــوشته ها♡
eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
❄️پارچه سرای شمس(تریکوهای خالص نخ پنبه ای)
eitaa.com/joinchat/2789933117C7214278043
عکسی از یک #شهید_ایرانی که با هزاران پیام جهانی شد.../
وقتی پرکاری، کار دستمون میده👇😇
eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4
#بهترین کانال مـــدافعان حرم☝️
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
لیست ویژه 1دی؛ @Listi_Baneri_110