🤍💚🤍💚🤍💚🤍
#رمان
#قسمت_شصت_و_ششم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
+ قول میدی؟
_ نمیخوام بدقول باشم.
+ قول میدی؟
چند ثانیه سکوت کرد و گفت
_ قول میدم.
نفس عمیقی از روی خیال راحتی کشیدم و سری تکون دادم.
+ حالا خیالم راحت شد.برو به سلامت.
توراه برگشت به خونه،واسه بچه ها یکم خرید کردیم.
بچه ها خوابشون برده بود.
طاها بغلشون کرد و تو تختشون گذاشت.
واقعا نای ایستادن نداشتم.
سریع لباسامو عوض کردم و توی جام دراز کشیدم.
طاها هم اومد توی اتاق.
با دیدن کوله اش که گوشه ی اتاق بود چشماش گرد شد.
_ این چیه؟
+ کوله.
_ میدونم کولست.برای چی اینجاست؟
+ پس باید کجا باشه؟
_ خالی و تو کمد.
+ خب من وسایلتو جمع کردم تا زحمت تو کم بشه.
_ مثل اینکه واسه رفتن من عجله داری.
+ لطفا چرت نگو که خوابم میاد.
بلند خندید.هیچ وقت این طرز خنده ش رو فراموش نمیکنم.
+ شب به خیر.
_ شب شما هم بخیر
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh