💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟
🔶🔶🔶نتيجه🔶🔶🔶
تا اينجا طبق اين سه روايت چند مطلب ثابت مي شود:
اولا: ابو بكر و عمر پس از غصب فدك، اقرار كرده اند كه حضرت زهرا سلام الله عليها را به خشم آوردند و از خود رنجانده اند؛ از اين رو نزد آن حضرت براي عذرخواهي آمدند: انطلق بنا إلى فاطمة فأنا قد أغضبناها... .
ثانيا: حضرت زهرا سلام الله عليها نيز از آنان راضي نگرديد و آنها را نبخشيد، چرا كه در جريان ديدار و ملاقات، حضرت روي خود را از آنها به سوي ديوار بر گردانيد: حولت وجهها إلى الحائط؛ و خشم حضرت فاطمه سلام الله عليها بر آن دو تا حدي بود كه فرمودند: در هر نمازي كه بجا ميآورم شما را نفرين ميكنم: و الله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها.
ثالثا: طبق اين روايات، اعلام نفرين از سوي آن حضرت دو مرتبه صورت گرفته است. طبق روايت ابن قتيبه پس از غصب فدك، آن دو به منزل اميرالمؤمنين علیه السلام رفتند و حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها اين جمله را فرمودند (و الله لأدعون الله عليك) و طبق روايات بلاذري و جوهري، وقتي حضرت زهرا سلام الله عليها فدك را از آنان مطالبه نمودند و آنها از باز پس دادن حق ايشان امتناع كردند، حضرت فاطمه سلام الله عليها اين مطلب را بيان فرمودند.
رابعا: طبق روايت جوهري، حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها، وصيت نمودند شبانه دفن شوند تا مبادا ابو بكر در تشييع جنازه ايشان حاضر شود و بر پيكر مبارك آن حضرت نماز بخواند. فلما حضرتها الوفاة أوصت ألا يصلي عليها، فدفنت ليلا.
💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟
با شخصیت ها
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل دوم» قسمت: پانزدهم یک
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«آغاز فصل سوم»
قسمت: شانزدهم
قم _ اداره مرکزی
داشتم جواب یه نامه را مینوشتم که آسید رضا به همراهم زنگ زد. سلام کردم بهش گفتم: خوبه که با همین خطی که بهت دادم باهام تماس میگیری. تونستی به گوشی که بهت دادم عادت بکنی؟ راحته؟
گفت: آره . خوبه. دست شما درد نکنه.
گفتم: این دو سه روزی که باهام همکاری کردی و اطلاعات خوبی دادی، چک کردیم و به صحت صحبتات رسیدیم. آفرین. خیر ببینید.
گفت: من به خودم کمک کردم. شما هم لطفا قولتون رو فراموش نکنید.
گفتم: خیالت راحت. نه آسیبی به زندگی شما میرسه و نه من مامور پیگیری مسائل شخص ..... و بیتش هستم. من دنبال دو تا چیزی هستم که فکر نکنم جای نگرانی برای شما داشته باشه.
گفت: خداشاهده من بی تقصیرم. تا قبل از اینکه با شما صحبت کنم، حتی ذره ای به این بابا که کانکت به اکانت من هست شک نکرده بودم. حالا چی میشه؟ حرفای شما خیلی برام عجیب بود. کلا قاطی کردم. به هم ریختم. حتی به زن خودم شک کردم.
گفتم: نه برای دلخوشیت، بلکه تجربم میگه که بعیده خانمتون همون شخص باشه. هر چند امکان همه چیز وجود داره. اگه زندگیتون دوست دارید، خیلی معمولی و بدون هیچ حساسیتی به زندگیت ادامه بدید. اگر چیزی یا مشکلی باشه که متوجه بشم و خطری تهدیدت کنه، بهت اطلاع میدم.
گفت: میتونم یه سوال دیگه هم بپرسم؟
گفتم: حتما !
گفت: شما همیشه با همه اینجوری مشتی هستید؟ کمک همه میکنید؟
گفتم: تا جایی که بتونم و بدونم که طرف مقابلم اهل زیر و رو کشی نیست، آره. چرا که نه. حالا میتونم من یه سوال بپرسم؟
گفت: بفرما حاجی.
گفتم: نگران چیزی هستی؟ آخه بنظر نمیاد زنگ زده باشی که ....
گفت: والا چی بگم حاج آقا؟
بعد از چند ثانیه سکوت، گفتم: بگو سید جان! میشنوم.
گفت: از پریشب پیداش نیست! بچه ها هم سوالات و چیزایی میگن که فقط اون میتونه جوابشون بده! میگم نکنه ....
فورا گفتم: سید الان دقیقا کجایی؟
گفت: حرمم.
با تعجب گفتم: این موقع روز حرم چیکار میکنی؟
گفت: نگران بودم و ترسیدم یه چیزی بگم و یه حرفی بزنم یهو . بخاطر همین اومدم حرم .....
دیگه حرفی نزد.
گفتم: سید گفتم که آروم باش. چیزی نیست. میخوای بیام پیشت؟
چیزی نگفت...
گفتم: آقا سید ...
بازم چیزی نگفت !
فقط میشنیدم که داره راه میره...
بعد یه کم از صداهای اطرافش فهمیدم که مثل اینکه داره از حرم خارج میشه...
گفتم: سید؟ با تو ام ...
بازم چیزی نگفت ... اما صدای تنفس تند تند میشنیدم ...
تا اینکه بعد از دو سه دقیقه صدای بسته شدن درب ماشین شنیدم...
تپش گرفتم ... دستمو آروم گذاشتم رو قلبم و نمیدونستم چرا دلهره گرفتم ...
با صدای بلندتر گفتم: سید نمیشنوی؟ الو ...
تا چند بار گفتم الو ، یهو تمام بدنم لرزید ... صدای زنانه و خیلی نازک، در حالی که مشخص بود تند تند راه رفته و نفس نفس میزنه، از پشت گوشی سید گفت: سید تمام شد! برو تو حرم جمعش کن. اگه خودت نری، هیج کس متوجه تمام شدن سید نمیشه!
بوق بوق بوق بوق ... قطع شد.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«آغاز فصل سوم»
قسمت: هفدهم
قم _ اداره مرکزی
زنه حتی اجازه نداد یه کلمه از طرف من حرفی زده بشه یا جوابش بدم. فورا قطع کرد و دیگه تموم.
نگران سید بودم. هر چند ذهنم درگیر زنه هم بود اما تپش قلبم بیشتر به خاطر نگرانیم از وضعیت سید رضا بود. به خاطر همین، فورا بیسیمو برداشتم و با بچه ها ارتباط گرفتم: حرم اعلام موقعیت؟
همکارم گفت: موقعیت آسید رضام.
گفتم: حالش چطوره؟
گفت: الحمدلله مشکلی نیست. دسپاچه شده و نتونسته آسیب جدی بزنه.
گفتم: شک نکرد؟
گفت: نه قربان. از قبلش شلوعش کرده بودیم و فاصلمون باهاش کمترین ثانیه ها بود.
گفتم: میتونه صحبت کنه؟
گفت: بله بنظرم. اجازه بدید.
آسید رضا اومد پشت بیسیم و گفت: سلام حاجی. خاکم. خاک.
گفتم: به به آسید رضا. خوبی سید جان؟ مشکلی نیست؟
گفت: نه حاجی. فقط یه کم جاش رو گردنم میخواره.
گفتم: مشکلی نیست. میگم بچه ها برات بخوارونن!
زد زیر خنده و بعدش گفت: حاجی شیفتت شدم. چه سناریوی قوی نوشتی!
گفتم: خب الحمدلله که بهتری. حواست باشه که نباید بری خونه فعلا. تا بعد بهت بگم. هر جا بچه ها گفتند باهاشون برو و ولشون نکن.
گفت: چشم. فقط دوباره کی میتونم ببینمتون؟
گفتم: حالا دیر نمیشه. شاید خودم اومدم سر وقتت. یاعلی.
..................................
خطو عوض کردم و رفتم رو اون خطم و گفتم: داوود جان! کجایی داداش؟
جواب داد: سلام حاج آقا. هستم. تحت کنترله.
گفتم: فاصلت باهاش چقدره؟
گفت: حداقل پونصد متر.
گفتم: بسیار خوب. گوشی که به سید رضا داده بودیم و زنه برداشت و برد، کجاست الان؟
گفت: ننداخته بیرون. اما سیگنالی هم ازش نداریم. زحمتش کشیدن و همه چیزش غیر فعالش کردن. دقیقا همونطور که پیش بینی کردی.
.................................
اون یکی همکارم که با آسید رضا بود، اومد پشت خطم و گفت: حاج آقا یه مشکل پیش اومده!
گفتم: میشنوم.
گفت: من هستم و دو تا از بچه ها و آسید رضا. تو راه خونه امن بودیم که حس میکنم یه ماشین دنبالمونه.
گفتم: میبینیش؟
گفت: نه. چون نمیبینمش نگرانترم.
گفتم: ببین داداش! جونت و جون سید! خیلی خیلی برام مهمه. طبق صلاح دید خودت اما با رعایت تمام نکات ایمنی عمل کن.
گفت: حدس شما چیه؟
گفتم: چون نمیبینیش، یه کم نگران شدم اما جرات عملیات ندارن. حتی شده تا شب معطل کن اما .... حواست هست دیگه؟
گفت: چشم. توکل بر خدا
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️
قال الإمام الهادي عليه السلام:
مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلاَ تَأْمَنْ شَرَّهُ.
امام هادی علیه السلام می فرمایند:
هر كه براي خود شخصيت و ارزشي قايل نشود از گزند او خاطر جمع مباش.
⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️
شهادت امام هادی علیه السلام را محضر مبارک ولی الله الاعظم تسلیت عرض می نماییم
هدیه به حضرتش صلوات بر محمد و آل محمد
◾️⬛️◾️⬛️◾️⬛️◾️⬛️◾️⬛️◾️⬛️◾️
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
عقل و لشكرش و (نيز) جهل و لشكرش را بشناسيد تا هدايت شويد.
(امام صادق علیه السلام)
... اعْرفوُ اَلعَقلَ و جُندَةُ وَ الجَهلَ و جُندَهُ تَهتَدُوا ... .
اصول كافي، ج 1، ص 21
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
(اى مردم!) از تاریکى هاى جهالت و گمراهى به وسیله ما هدایت شدید و به کمک ما به اوج ترقى رسیدید. صبح سعادت شما در پرتو شعاع وجود ما درخشیدن گرفت.
(امام علی علیه السلام)
نهج البلاغه ، خطبه 4
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💟شيخ طوسى در كتاب تهذيب و مصباح از حضرت حسن عسكرى عليه السّلام روايت كرده:
🌹🌹🌹نشانه هاى مؤمن پنج چيز است: پنجاه و يك ركعت نماز گذاردن، كه مراد هفده ركعت واجب، و سي و چهار ركعت نافله [مستحب] در هر شب و روز است، و زيارت اربعين، و انگشتر به دست راست نمودن، و پيشانى را در سجده بر خاك نهادن، و بلند گفتن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» كيفيت زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام در روز اربعين به دو صورت رسيده: اول: زيارتى است كه شيخ در دو كتاب تهذيب و مصباح از صفوان جمّال روايت كرده، كه صفوان گفت:
🔶مولايم امام صادق عليه السّلام درباره زيارت اربعين به من گفت: هنگاميكه قسمت قابل توجهى از روز برآمده، بخوان: