📖اَللّهُـمَّ نَـوِّر قُلُوبَنا بِالْقُـرآن
🌸اَللّهُـمَّ زَیِّـن اَخْلاقَنـا بِزینَةِ الْقُـرآن
📖اَللّهُـمَّ ارْزُقنـا شَفاعَـةَ الْقُـرآن
🌸اَللّهُـمَّ اغْفِـرلَنـا ذُنُوبَنـا بِالْقُـرآن
📖اَللّهُـمَّ اَکْرِمْنـا بِکَرامَـةَ الْقُـرآن
🌸اَللّهُـمَّ تَقَبَّـل تِلاوَتَنـا بِالْقُـرآن
📖اَللّهُـمَّ اسْتَجِب دُعـاءَنا بِالْقُـرآن
🌸اَللّهُـمَّ اشْـفِ مَرضانا بِالْقُـرآن
📖اَللّهُـمَّ ارْحَـم مَـوْتانا بِالْقُـرآن
🌸اَللّهم عَجّل لِولیّکَ الفرَج💚
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ
وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#سلام_امام_زمانم 💖💚🥀
سر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمیشود که از این در برانیَم
یابن الحسن برای تو بیدار میشوم
#روزت_بخیر ای همهی زندگانیَم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب🦋
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری💕🌹✨
عبدالمهدی مغفوری در روز پنجم بهمن ماه ۱۳۳۵ در روستای سرآسیاب فرسنگی شهر کرمان متولد شد. پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد. عبدالمهدی در سایه چنین خانواده ای رشد کرد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در کرمان به پایان رساند.
آنچه در این دوران او را از دیگر همسن و سالانش متمایز کرد، پایبندی اش به دینداری بود. او بعد از کسب دیپلم ریاضی برای ادامه تحصیل در رشته برق وارد انستیتو برق کرمان شد و فوق دیپلم گرفت. با پایان تحصیل به سربازی فرا خوانده شد. یکی از بدترین و تلخ ترین دوران زندگی شهید، دوره خدمت و سربازی او بود. برحسب وظیفه در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی می رود و با سپری کردن دوره آموزش خود در پادگان آموزش لشگرک تهران، به عنوان درجه دار در مخابرات در سمت متصدی تلفن شروع به کار می کند.
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
┄✦۞💕✺﷽✺💕۞✦┄ 📜#رمان_عقیق 💟#پارت_یازدهم خنده ای کرد و کیسه سیمان را کنار مابقی گذاشت و دس
┄✦۞✨✺﷽✺✨۞✦┄
📜#رمان_عقیق
💟#پارت_دوازدهم
بعد از حجره بیرون رفت.ابوذر تعجب نکرد
چشمهایش گرد نشد حتی شاخ هم در نیاوردسالها بود فهمیده بود حاج رضا علی پشت پرده
بین خوبی است.دست روی زانو اش گذاشت ویاعلی گویان بلندشد.مثل جوجه اردک ها پشت حاج رضاعلی راه افتاد ._معمارجان قربانت اون موزاییکا کج نشه
کلافه گفت: حاجی به خدا خسته شدم از توکل
کردن.رضا علی ایستاد نگاهش را از مالت و شلنگ بازآب گرفت و رساند به یقه ابوذر. دستهایش راآرام به سمتش بردو یقه را مشت کرد و ابوذر راپایین کشید.لبخند زد و گفت:توکل؟ خشته شدی از توکل کردن؟ اهل توکل هم مگه بودی تو جاهل؟ یقه را رها کرد و بی حرف مشغول جابه جا کردن آجرها شد و دانه دانه آنها را به دست معمارمیداد. ابوذر مات فقط رضاعلی را نگاه میکرد. رضاعلی دانه دانه آجر ها را به معمار میداد با صدای بلند گفت: معمار حالشو داری برات یه داستان بگم؟معمار عرقش را پاک کرد و گفت: نیکی وپرسش؟رضاعلی زیر چشمی ابوذر را که بی صدا با کف پایش زل زده بود از نظرگذراند.آجری به دست معمار داد و گفت: میگن یه روز مجنون به لیلی خبر داد بیا تا ببینمت!
قرار رو گذاشتن و مجنون از فرط مجنون بودن
یک روز قبل از روز موعود رفت محل قرار. خیلی
منتظر بود خسته که شد گفت یه دقیقه چشم رو
چشم میزارم تا لیلی بیادمعمار چشم رو چشم گذاشت ولی بیشتر از یه دقیقه شد! لیلی اومد و مجنون خواب موند! لیلی منتظر مون و مجنون خواب موند!لیلی براش حرف زد و مجنون خواب موند!آخرش یه لب خندی زد و برای مجنون چند تاگردو گذاشت و رفت.گذشت تا مجنون بیدار شدو فهمید ای دل غافل لیلی اومده و من خواب
موندم!گردو ها رو که دید دیگه از خودش بیخود شد! یه رهگذر از اونجا رد شد و دید مجنون داره خون گریه میکنه از ماجرا که خبر دار شد من باب دلداری مجنون گفت: غصه ات برای چیه!! ببین!
برات گردو گذاشته! ببین چقدر دوستت داشته! به فکر این بوده که گشنه نمونی!
مجنون میون گریه خندید و گفت: من لیلی
شناسم ... گردو گذاشت تا بهم بگه زود برات
عاشقی کردن! برو گردو بازیتو بکن!ابوذر بهت زده شد! گردو بازی؟ عاشقی؟
حاج رضا علی عرقش را پاک کرد! . گفت: معمار
قصه قصه ماهاست! بعضی وقتا یه حرفایی
میزنیم خدا خنده اش میگیره! در حدش نیستیم !
وگرنه حتما میگفت برو گردو بازیتو بکن!
خسته شدی معمار؟
معمار خنده کنان گفت: شما که حرفای قشنگ
قشنگ میزنی خستگی از تن آدم در میره!
ابوذر حس میکرد دیگر نا در زانوانش نماند!
خسته تنها خدا حافظی کوتاهی کرد و رفت
حاج رضا علی تنها با لبخند بدرقعه اش کرد. و
نگاهی به در بسته حجره انداخت.
این روزها شاداب تره شده گل قرمز رنگ قالیبه عدد 81 که تعدا تماس های از دست رفته ام
از جانب پری ناز بود خیره شدم! آرام به پیشانیم
زدم چرا یادم نبود امروز از مشهد برگشته است.
شماره اش را گرفتم گویا منتظر تماسم بود که
بالفاصله گوشی را برداشت:
_سالم پری جوونم تو رو خدا ببخش واقعا
شرمنده گوشی روی سایلنت بودوببخش جای
یکی از بچه ها شیفت بودم دیشب تا اآلن خواب
بودم. صدایش که ته مانده نگرانی در آن موج میزدآرامش خاصی انتقال داد: سالم عزیزم فدای سرت من که مردم از نگرانی. همیشه نرسیده
میومدی برای سوغاتیا این بود که نگران شدم از
خواب بیدارت کردم؟
دوستش داشتم او بهترین همسر پدر دنیا بود.
کش و قوسی به تنم دادم و گفتم: نه قربونت برم
باید بیدار میشدم باید آماده شم.. امشب با مامان
عمه شام مهمونتونیم!! اگه بدونی چقدر هوس
کشک بادمجوناتو کردم!
میخندد و میگوید:تشریف میارید صاحب خونه. به روی چشم حتما برات درست میکنم
_قربان دل مهربونت عزیزم اگه خسته سفری
نمیخواد به زحمت بیوفتیا!
#ادامه_دارد...
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
4_5767405088637190827.mp3
11.75M
🎶 کی بهتر از حسین♥️🌹
🎤 پویا بیاتی
♻️پیشنهاد نشر
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
┄✦۞✨✺﷽✺✨۞✦┄
با عشق عـلـے در همہ جا اوج گرفتیم
با فـاطمـہ آرام بہ هر مــوج گرفتیم
از نســل گلِ نستـرن و وارث یاریم
ما هر چہ که داریم از این زوج گرفتیم...
#یکشنبه_های_علوی_و_فاطمی💕🌹
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب🦋
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
امام علی علیه السلام:
🔺مَن رَجاکَ فَلا تُخَيِّب أمَلَهُ
🔻کسی را که به تو امید دارد، ناامید نکن
📚غررالحکم حدیث 422
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
با #شهدا گم نمیشویم❤️🌹✨
#شهیدمغفوری در خردادماه ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران پیوست و پس از چندماه خدمت در حفاظت سپاه بدلیل کارایی و استعداد و لیاقتش به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه پاسداران زرند منصوب شد. با آغاز جنگ، تلاشش برای حضور در میدان های نبرد و سازماندهی نیروها در استان کرمان، از او چهره ای مخلص و دلپذیر ساخته بود. در موقعیتهای گوناگون و در پستهای مدیریتی به خوبی درخشید.
در سال ۱۳۶۳ به فرماندهی سپاه پاسداران شهرستان سیرجان منصوب شد و در طول دو سال خدمت، تحولات بسیار چشمگیری در سطح شهر سیرجان ایجادکرد. او مدتی در کردستان بود. در سال ۱۳۶۴ در عملیات «والفجر ۸» به دلیل بمباران های شیمیایی دشمن بعثی از ناحیه کمر و پا به شدت مجروح می شود و در همین زمان مسئولیت واحد بسیج سپاه پاسداران استان کرمان را می پذیرد.
حاج عبدالمهدی مغفوری در جبهه جنوب در منطقه دشت عباس با سمت مسئول تبلیغات لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی مشغول فعالیت شد. در عملیات کربلای ۴ هم علاوه بر سخنرانی، کارهای ستادی و تجهیز نیروها و پشتیبانی و خدمت رسانی و هدایت آنها تا منطقه عملیاتی فعالیت های بسیار زیادی داشت. مسئولیت او در این عملیات تجهیز و هدایت قایق ها تا نزدیک منطقه عملیاتی «کربلای ۴» بود و از آنجا که این عملیات با سختی و دشواری روبرو شد مجبور به بازگشت به خرمشهر شدند و سرانجام در حالی که معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را بر عهده داشت در همین عملیات در اثر بمباران منطقه توسط هواپیماهای دشمن، ایشان به شهادت رسید.
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
#مکتب_سردار_سلیمانی💞🌹✨
در زندگی به انسانیت، عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگ های سیاس توجه کردم. رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهـید.
#اَللّهمَ_اَرزُقنا_کربلامَعَ_جوارمهدی🦋
#اَللّهُمَ_عَجّل_لِولیّک_الفَرَج🌼✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨
#شهیدحاج_قاسم🌹
#عکس_یادگاری
💠اینجا بیت الزهرا کرمان است.
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب🦋
✨یا زهرا سلام الله علیها💖
@yasabas💚🌹✨