✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#نـاحــله
#قسمتهفتم
#نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
چشمی گفتم بعدش باهم رفتیم پایین
شام و تو آرامش بیشتری خوردیم
همش داشتم فکر میکردم فرداشب ک مادرم نیست من چجوری تنهایی برم؟
وقتی پدرم از آشپزخونه خارج شد
از مادرم پرسیدم :
_مامان فردا ساعت چند میری بیمارستان ؟
_فردا چون باید جای یکی از دوستامم بمونم زودتر میرم.غروب میرم تا ۲ شب.چطور؟
تو فکر فرو رفتم و گفتم
_هیچی
برگشتم به بهترین و آروم ترین قسمت خونمون یعنی اتاقم
خب حالا چ کنم ؟
بابامم ک غروب تازه میاد
اوففف نمیدونم چرا ولی دلم خیلی میخواست که برم .شاید دیگه فرصتی پیش نمیومد ک ببینمشون.یا اگه پیش میومد دیگه خیلی دیر بود و منو حتی به یادمنمی اوردن.
ولی من باید میدیدمشون.
وقتی از فکر کردن خسته شدم از اتاقم بیرون رفتم و نشستم رو کاناپه جلو تی وی .
مشغول بالا پایین کردن شبکه ها بودم اما نگام به چهره ی پر جذبه بابام بود.
متفکرانه به کتاب توی دستش خیره بود و غرق بود تو کلمه های کتاب
وقتی دیدم حواسش بهم نیست تی وی و بیخیال شدم و دستم و گرفتم زیر سرم و بیشتر بش زل زدم
پدرم شخصیت جالبی داشت
پرجذبه بود ولی خیلی مهربون
در عین حال به هیچ بشری رو نمیداد
و کم پیش میومد احساساتش و بروز بده
با سیاست بود و دلسوز
حرفش حق بود و حکمش درست
جا نماز آب نمیکشید ولی هیچ وقت نشد لقمه حرومی بیاره سر سفرمون
مثه شاهزاده ها بزرگم نکرد با اینکه خودش شاهی بود
بهم یاد داد چجوری محکم وایستم رو به رو مشکلاتم
درسته یخورده بعضی از حرفاش اذیتم میکرد
اما اینو هم میدونستم ک اگه نباشه منم نیستم
از تماشاش غرق لذت شدم و خدارو شکر کردم بخاطر بودنش
پدر ومادر من نمیتونستن بچه ای داشته باشن.
ب دنیا اومدن من یجور معجزه بود براشون
از جام بلند شدم و رفتم پشت سرش
خم شدم و رو موهاشو بوسیدم
و دوباره تند رفتم تو اتاقم .
یه کتاب ورداشتم تا وقتی خوابم ببره بخونم
ولی فایده نداشت نه حوصله خوندن داشتم نه خوابم گرفت.
پریدم رو تختم
تشک نیمه فنریم بالا پایین شد و ازش کلی لذت بردم
دوباره خودم و پرت کردم روش که بالا پایین شم
بابام حق داشت هنوز منو بچه بدونه آخه این چ کاریه ؟؟
یخورده که گذشت چشام و بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
__
+فاطمه جاان ماماان پاشوو بعد نگو بیدارم نکردیی
با صدای مامان چشامو باز کردم و ب ساعت فانتزی رو دیوار روبه روم نگاه کردم ۵ و نیم بود
به زور از تختم دل کندم و رفتم وضو گرفتم
سعی میکردم تا جایی ک میتونم نمازام و بخونم .
سجاده صورتیم و پهن کردم چادر گل گلیم و از توش در اوردم و رو سرم گذاشتم.
چشمم افتاد به قرآن خوشگل تو جانمازم
یادش بخیر مادرجونم وقتی از مکه اومده بود برام آورد.
نمازم و خوندم و کلی انرژی گرفتم.
بعدش چندتا از کتابامو گرفتم و گذاشتم تو کیفم. یخورده هم پول برداشتم .رفتم جلو میز آینم نشسم
یخورده به صورتم کرم زدم ک از حالت جنی در بیام
موهامو شونه کردم و بعد بافتمشون
یه بوس تو آینه واس خودم فرستادم و رفتم تو آشپزخونه
با اینکه از شیر بدم میومد بخاطر فایده های زیادی که داشت یه لیوان براخودم ریختم و با عسل نوش جان کردم
دوباره برگشتم اتاقم .از بین مانتوهای تو کمد ک مرتب کنار هم چیده شده مانتو سرمه ایم که ساده ترینشون بود و برداشتم و تنم کردم .یه شلوار جین ب همون رنگ پوشیدم.
در کمد کناری و باز کردم. این کمدم پر از شاخه های روسری و شال و مقنعه بود.
چون داشتم میرفتم کتابخونه یه مقنعه بلند مشکی از توشون انتخاب کردم
گذاشتم سرم و یخوردع کشیدمش عقب .
موهامم چون بافته بودم فقط ی تیکه اش از پایین مقنعه ام مشخص بود برا همین مقنعه رو بازم عقب تر کشیدم
حالا فقط یه خورده از ریشه های موهای بورَم معلوم بود
ادکلن خوشبوم و برداشتم و زدم و با لبخند کیفم و گرفتم از اتاقم بیرون رفتم
روپله جلو در نشستم و مشغول بستن بندای کتونی مشکیمشدم
از خونه خارج شدم راه کتابخونه رو پیش گرفتم .چون راه زیادی نبود پیاده میرفتم تا یه خورده ورزشم کرده باشم
برنامه هر پنجشنبه ام اینجوری بود
یه مغازه ای وایستادم و دوتا کیک کاکائویی گنده با یه بطری شیرکاکائو خریدم پولشو حساب کردم و دوباره راه افتادم سمت کتابخونه .
به کتابخونه که رسیدم خیلی آرومو بی سرو صدا وارد سالن مطالعه شدم و رفتم جای همیشگی خودم نشستم.
کتابامو در اوردمو به ترتیبی که باید میخوندم رو میزم چیدمشون .
اول دین و زندگی و بعدش ادبیات و بعدشم برای تنوع زیست !
ساعت مچیمو در اوردم و گذاشتم رو به روم تا مثلن مدیریت زمان کرده باشم
دین و زندگی و باز کردم و شروع کردم ....
#ادامهدارد...
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌لحظات ملکوتی اذان ظهر به افق مشهد مقدس
#الهی_بدماء_شهدائنا_عجل_لولیک_الفرج
کانال با شهدا تا ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری_شهدایی
🎥 فرمانده نخبهای که به اسارت اسرائیلیها درآمد
#باولایت_تاشهادت
#قرارگاه_شهدایی
🕊🌷🕊🌷🕊#کانال_باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
تلنگرمهدوے
امامزمان🌴
سربازی میخواد که
قبل از اینکه کنارش بجنگه...
با نفس خودش قبلش جنگیده باشه..!
مثلا گاهی یه نه گفتن به یک گناه..
میتونه یه عملیات درونی رو پیروز کنه..!(
:به دماء الشهداءاللهم عجل لولیک الفرج 🤲
#باولایت_تاشهادت
#قرارگاه_شهدایی
🕊🌷🕊🌷🕊#کانال_باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
‼️ از سنوارِ به روایت صهیونیستها تا سنوارِ واقعی، فرسنگها و کیلومترها فاصله است!
او در مکان امن نبود، او در تونل نبود، او سپر انسانی از اسرای صهیونیست نداشت.
او در خط مقدم #جنگ بود، او در حال مبارزه و با لباس رزم بود، او در کنار دو نفر از فرماندهان #حماس و بدون محافظ بود و مردانه تا آخرین گلوله و آخرین نفس با غاصبین خانه و قاتلین مردمش جنگید. حتی در آخرین ثانیههای حیات مادی خود با دستان خالی و نعرهای حیدری، به امکانات و نیروهای دشمن خونآشام، یورش برد.
۲۲ سال زندانی صهیونیستها بود؛ بعد از آزادی هم #پرچم_مقاومت را در #غزه به دست گرفت و حتی یک روز هم سلاحش را زمین نگذاشت. هیچ پاداشی به غیر از شهادت لایق او نبود.
#یحیی_السنوار در ٢٩ اکتبر به دنیا آمد، در ١٨ اکتبر از زندان رژیم آزاد شد، #طوفان_الاقصی را در ٧ اکتبر اجرا کرد و ١۶ اکتبر در #میدان نبرد به شهادت رسید. او ستاره درخشان اکتبر بود که ناپدید نخواهد شد.
سربازان در گهوارهی #خمینی_کبیر حالا دارند زمین و زمان را تکان میدهند و #نظم_نوین پوشالی ابلیس را به سخره میگیرند! با زندگیشان، با مرگشان، جهان را بیدار میکنند. میجنگند، مردانه و دلیرانه و با شرافت. و شما ای حرامزادگان شیطانپرست، بدانید ما کشته میشویم، اما تمام نمیشویم...
✨ عزیزان؛ وقت نزدیکی طلوع خورشید، ستاره ها یک به یک ناپدید میشوند! بزودی خورشید بازمیگردد.
تقدیم به فرمانده
#شهید_یحیی_سنوار
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
🔆پاسخ فرزند شهید السنوار به خیالبافی نتانیاهو
♦️«ابراهیم السنوار» فرزند شهید یحیی السنوار: نتانیاهوی احمق از ما میخواهد در برابر صلح و سازش، اسیران (صهیونیست) را آزاد کنیم، او گمان میکند که شهادت پدرم، پایان نبرد است.
♦️ آمال و آرزوهایت بر باد رفته، پسر یهودی، به خداوند سوگند، آنچه در روزهای آینده انتظارت را میکشد، هزاران بار بدتر از آن چیزی خواهد بود که پدرم، یحیی سنوار به تو چشاند.
#شهید_یحیی_سنوار
#باولایت_تاشهادت
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...#شهید_منا...🌷
...قاری ممتاز بین المللی قرآن بود و جوان و متعهد و معتقد و متدین.
خود که در منا به شهادت رسید.
چهره ی پدر اما، نگاه کردنی است!
مادرها ناله و شیون میکنند به هنگام داغ عزیزانشان.
پدران اما،
از درون نابود میشوند با همان داغ.
حال چند عکس مانده و نگاه پدر به آن.
خب سرزمین وحی است و باید عده ای خون بدهند تا عده ای بیدار شوند و بشوند جامعه ساز.
مهمان پدر شهید بودن، یعنی بدرقه اش، دعای پدر و آمین گفتنِ آن شهید بزرگوار.
🌷_________________🌷
منزل شهید منا،
قاری ممتاز بین المللی حاج محسن حاجی حسنی کارگر شنبه ۲۸مهرماه ۱۴۰۳ مشهد مقدس
#شهید_منا
#حاج_محسن_حاجی_حسنی_کارگر
#باولایت_تاشهادت
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴