روی شانه ی غیرت یاد جبهه ها مانده ست
مرگمان اگر دیدید پرچمی رها مانده ست
❤️
رفته اند اما نه ! کوله بارشان باقی ست
بر زمین نمی ماند، شانه های ما مانده ست
#باولایت_تاشهادت
#قرارگاه_شهدایی
🕊🌷🕊🌷🕊#کانال_باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ #نـاحــله #قسمتسوم #نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور دیگه نایی
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#نـاحــله
#قسمتپنجم
#نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای ب لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم
مستقیم رفتم آشپزخونه
مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم
تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید
فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه
با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟
مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟
بدووو برو بیروووون
به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم :
چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید
مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن
چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟
یجوری نگام کرد و اماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم
مامان:علیییککک،برووو
فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده
داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد
+فاااااااطمههههههههه
_جانمممممممم
+وایستا ببینم
با تعجب نگاش میکردم
اومد نزدیکم
دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند
یهو محکم زد تو صورتش
چند لحظه ک گذشت
تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده
+صورتت چیشدهه؟؟
به مِن مِن افتادم و گفتم
_ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟
چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی
دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره
گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس
یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟
نفسم حبس شد و برگشتم عقب
با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم
تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه .
واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام
وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین
منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟
اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم
اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید
لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه
دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم
نشسته بودن سر میز
یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش
برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه
گفتم
_بح بح مامان خانوم چ کردهه دلارو دیونه کردهه
مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد
سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم
تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو
نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟
چیزی نگفتم
مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟
بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو
سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه
خیره نگام کرد ک ادامه دادم
_خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم ی چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت
بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت
+خب دیدی که حق با من بود ؟
چیزایی ک من میگم محدودیت نیست
اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد
همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه
روش و کرد سمت من و گفت
+شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی
بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت
کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم.
رو به مادرم گفتم : یعنی چی مگه من بچم؟؟شیش ماه دیگه کنکور دارم
دارم میرم دانشگاه اخه این با عقل کی جور میاد ک با مامانم برم اینو اونور
یه نگا ب بشقاب انداختم کوفتم شد نتونستم دیگه بخورم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم پشتم بستم ...
#ادامهدارد...🌺🍃
#وقت_نماز_است...!!!🌱
...چه در میدان جنگ باشی چه افسر مجازی جنگ نرم،
هر دو گروه از مجاهدان فی سبیل الله هستید.
اما وقتی صدای اذان می آید، یعنی حضرت رب ودود درب دلت را آهسته و عاشقانه میکوبد.
یعنی بنده ی من، بیا کمی با من به گفتگو بنشین.
اگر هم میبینی ممکن است حضور قلب نداشته باشی،
قبل از نماز همانگونه که ایستاده ای،
بگو،
السلام علیک یا ابا عبدالله...ارباب بی کفن ترا به حضور میرساند.
یادت نرود پس از نماز برای سلامتی و ظهور امام عصر روحی فداه دعا کنی.
آنوقت خدا، قبل از آنکه از سجاده ات برخیزی، جبران میکند...🌱
#نماز_اول_وقت
#سفارش_شهدا
🕊🌷🕊🌷🕊#کانال_باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری_شهدایی
رفتم پست رو تحویل بگیرم ازش دیدم تیر خورده افتاده کف سنگر...
🎙حاج حسین یکتا
#باولایت_تاشهادت
#قرارگاه_شهدایی
🕊🌷🕊🌷🕊#کانال_باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 غزل «شرح حال»
سرودهای از امام خامنهای که اخیرا منتشر شده است:
گامی به راه و گامی، در انتظار دارم
سرگشته روزگاری، پَرگارـوار دارم
دلبستهی امیدی در سنگلاخ گیتی
رَه بیشکیب پویم، دل بیقرار دارم
یک عمر میزدم لاف، از اختیار و اینک
چون شمع، اشک و آهی، بیاختیار دارم
گو ابرِ غم ببارد تا همنشین عشقم
از غم چه باک دارم، کاین غمگسار دارم
نَبوَد روا که گیرم، جا در حضیض پَستی
سِیلَم که هستی خود، از کوهسار دارم
سرشارم از جوانی، هر چند پیر دَهرم
چون سرو در خزان نیز، رنگ بهار دارم
از خاکِ پاک مشهد، نقشی است بر جبینم
شادم «امین» که از دوست، این یادگار دارم
✍سیدعلی
#قرارگاه_شهدایی
🕊🌷🕊🌷🕊#کانال_باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷حاج قاسم سلیمانی:
🌿این مدرسه شکل گرفت، ملّت ایران آمد توی این مدرسه، مدرسه ای که معلّمش امام بود؛ استاد سر این کلاس امام بود.
▪️اون چیزی که تزریق شد، در این مدرسه، در سطوح گوناگون ولو امام نبود. امّا غیر مستقیم تزریق شد. شخصیّت امام ذره ذره در همهی سطوح جنگ رسوخ پیدا کرد. لذا تربیّت، یک تربیّت نابی شد.
#قرارگاه_شهدایی
🕊🌷🕊🌷🕊#کانال_باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غروب... 🍁
...امروز غروب حواست باشد چون امام زمان در ابتدای بین الحرمین در انتظار حضرت مادر علیها سلام است و تمام انبیاء و اولیای الهی.
🍁امروز غروب ارباب غریب به زائرین جدش در کربلا خوش آمد میگوید اما با بغضی که گلویش را می فشرد و اشک که در چشمانش حلقه زده است.
امروز فقط مراقب امام زمانت باش و هیچ نگو!!!
اما،
در دلت با حجت خدا حرف بزن.
او را قسم بده به تلی که عمه جانش روز عاشور بر بلندی آن ایستاد و نظاره گر شهادت امام زمانش بود.
قسم بده که دیگر بیاید و دلهای محبین را قرار بخشد.
قسم بده که قبل از آمدنش ترا عاشق خود کند تا لذت عاشقی را تو هم چشیده باشی.
🍁اصلا امروز غروب بیا و به نیت #شهدا در محضر امام عصر علیه السلام، سلام بدهیم به جد غریبش.
🌷السلام علی الحسین
🌷و علی علی بن الحسین
🌷و علی اولاد الحسین
🌷و علی اصحاب الحسین.
سپس نگاهی کن از دور به علقمه و بگو،
🥀السلام علیک ایها العبد الصالح. یا قمر بنی هاشم.
🍁شاید این ارادت ها اندکی از غم امام زمانت بکاهد.
و شاید هم بگوید ای...(نام ترا صدا زند)،
🌱تو از امروز مال من...!!!
#یا_زینب
#غروب_امام_زمانی
الاقل...محسن خاکزاد