10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد
ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد . . .🌿
«الوعده وفا_یا مهدی بیا »
🔺عید نوروز بر تمامی عاشقان حضرت مهدی عجل الله پیشاپیش مبارک باد🔻
@bashohadatashahadattt
🌷#خـــاطـــره_شـــهــیـــد
اخلاق نیکو او را به شهادت نزدیک کرد
من همیشه میگویم ازدواجمان از دو توسل شروع شد. ماجرای این توسل کردن برای خودمان خیلی جالب بود. شهید نوری همیشه میگفت من، شما را از حضرت زهرا سلام الله گرفتم
🌷#وصــیـت_نـــامـه.
بسمالله، رمز عشق به خدا و توکل به اوست. به کسی که رحمن و رحیم است عشق میورزم و کارم را با توکل به او آغاز میکنم که بردن نام او سبب رحمت است.
بسمالله، ذکر خداست یعنی که خدایا من تو را فراموش نکردهام.
بسمالله، بیانگر انگیزه من است، یعنی خدایا هدفم تو هستی نه مردم، نه طاغوت، نه جلوهها ، نه هوس و ...
معبودا، به بزرگی چیزهایی که دادهای آگاه و راضی کن تا کوچکی چیزهایی که ندارم آرامشم را به هم نزند...
سلام بر همسر مهربان، فداکار و ایثارگرم که هرچه در زندگی دارم مدیون فداکاری و زحمات بیدریغ و خالصانه توام.
و سلام بر پسر عزیزم علیاکبر، ای تنها یادگاری من، ای عزیزتر از جانم، از روزی که خدا تو را به ما داد زندگیمان رنگ و بوی دیگری گرفت. تو و مادرت از بزرگترین سرمایههای زندگی من بودید. در زندگیات بسیار به مادرت احترام بگذار که از زنان پاک و بزرگ روزگار است و هرچه میخواهی از مادرت بخواه تا برایت دعا کند. برایت خیلی حرفها دارم ولی زمان و مکان این اجازه را نمیدهد تا برایت بنویسم فقط بدان که بسیار بسیار دوستت دارم.
در زندگیت همواره رهرو و پشتیبان رهبری باش که امتداد آن ولایت حضرت مهدی امام عصر عجل الله میباشد و فرمانش فرمان ولایت و فرمان خداست.
@bashohadatashahadattt
🗓سالروز شهادت
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید علیرضا نــوری صـلوات🌼
🔴 دینم را از کجا و از چه کسی بگیرم؟
دوستی پرسید:
چرا نماز که ستونِ دین است، در تقسیم بندی ها در فروع دین قرار گرفته است؟!
گفتم:
این تقسیم بندیها ریشه روایی ندارد!
و ساخته و پرداخته صنعت لغت سازی معاصرین است! برائت از دشمنان اهل بیت علیهمالسلام، هم از اصول دین است، که آقایان در فروعات، در قسمت بوفه قرار دادهاند..!
✅ دینتان را از روایات بگیرید!
🌕 امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
يَا كُمَيْلُ لاَ تَأْخُذْ إِلاَّ عَنَّا تَكُنْ مِنَّا.
ای کمیل! دینت را جُز از ما نگیر؛ تا از ما باشی!!!
📗وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۱۰۳
@bashohadatashahadattt
#ازدوقطبی شدن می ترسیدبرای حجاب؟!
#جامعه ایرانی سالهاست دوقطبی بوده...!
قطب اسلام باورها که اکثریت جامعه ان
و قطب غربگداها که اندک ان اماپرهیاهو....!
@bashohadatashahadattt
#حجاب/مصونیت جامعه است....💚
نزدیکعملیـاتبود،میدانستمدختـردارشده
یکروزدیدمسرپاکتنامهازجیبشزدهبیرون
گفتماینچیه؟
گفت:عکسدخترمه..
گفتم:بدهببینمش!
گفت:خودمهنوزندیدمش،گفتمچرا..؟
گفت:
الانموقععملیاته،میترسممهرپدروفرزندی
کاردستمبده؛باشهبعد..
شہیدمہدیزینالدین••(❤️🌹)••
🌹🍃🌹🍃@bashohadatashahadattt
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
9⃣ نهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز " دوشنبه 29 اسفند ماه "
📌روز " سیزدهم" چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" عبدالحسین برونسی" 🌷🌷🌷
🌹🌹🌹🌹🌹
🔰زندگینامه شهید والامقام عبدالحسین برونسی
💐شهید عبدالحسین برونسی در سال ۱۳۲۱ در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود .
تا هنگام ازدواج و پس از آن به شغلهای ساده ای نظیر کشاورزی ، کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتا به بنایی پرداخت.
سال ۱۳۵۲ پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درسهای آیت الله خامنه ای آشنا شده و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهاد. فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که ساواک بارها و بارها خانه اش را مورد هجوم و بازرسی قرار داد.
آخرین بار در مراسم چهلم شهدای یزد دستگیر و به سختی شکنجه شد، از جمله این شکنجه ها این بود که ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند.
کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد....
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
@bashohadatashahadattt
🕊🌿🌺🕊🌿🌺🕊🌿🌺🕊
♥️🍃شهید عبدالحسین برونسی به روایت همسر
☘از گلبوی نیشابور و تقسیم اراضی، تا مشهد و سبزی فروشی…
” آن روزها عبدالحسین در روستای گلبوی اطراف نیشابور کار کشاورزی میکرد، خودش زمین نداشت، حتی یک متر! همیشه برای این و آن کار میکرد و معتقد بود نانی که از زحمتکشی و عرق پیشانی طلب شود حلال است و به این راضی بود…
اگر بگویم اصل مبارزه عبدالحسین به علت آمدن به مشهد بود، بیراه نیست. آن وقتها یک پسر داشتیم که نامش حسن بود، زمان تقسیم اراضی توسط رژیم شاه بود، همه اهالی روستا خوشحال بودند ولی عبدالحسین از همان لحظه اول ناراحت بود، گفتم چرا بعضیها خوشحال هستند و شما ناراحت؟ جواب درستی نداد فقط گفت: همه چیز خراب میشود همه چیز را میخواهند نجس کنند، این زمینها مال یتیم و صغیر است.
کم کم میفهمیدم چرا گرفتن زمین را قبول نمیکرد، روزی به من گفت چیزی را که طاغوت بده، نجس است و من هم به چنین چیز نجسی نیاز ندارم. آنها به فکر خیر و صلاح ما نیستند.
تاکید شهید عبدالحسین برونسی بر حلال و حرام به حدی بود که دوباره رفت کشاورزی این و آن را میکرد؛ پسرم حسن ۹ ماهه بود که اولین محصول گندم اهالی بعد از تقسیم اراضی برداشت شده بود گفت از امروز باید مواظب باشی در منزل پدرم چیزی نخورید و مواظب حسن هم باشید تا لقمهای نان از اموال پدرم نخورد. لحن کلامش محکم و قاطع بود، از آن به بعد در منزل پدرش هیچ چیز نخورد.»
💥چه شد که به مشهد آمدید؟
عبدالحسین برای زیارت رفت مشهد و بازگشتش طول کشید؛ روزی نامهای آمد که در آن نوشته بود من دیگر به روستا برنمیگردم اگر دوست دارید همسر مرا به مشهد بفرستید و گرنه تمام زندگی و اموال برای شما باشد.
از همان روز وسایلمان را فروختیم و عازم مشهد شدیم و طلب طلبکارها را نیز دادیم زیرا تحمل وضعیتی که در روستا درست شده بود واقعا مشکل بود.
در مشهد ابتدا رفت سر کار سبزی فروشی. روزی ۵۰ ریال حقوق میگرفت؛ روزی به من گفت این کار برای من خیلی سنگین است من از تقسیم اراضی فرار کردم که گرفتار مال حرام نشوم ولی اینجا از روستا بدتر است. با زنهای بیحجاب سر و کار زیادی دارم و صاحب سبزی فروش هم، سبزی ها را در آب می ریزد تا سنگینتر شود.
فردای آن روز در یک لبنیاتی کار پیدا کرد. در آنجا ۱۰۰ ریال حقوق میگرفت. پس از ۱۵ روز که آنجا کار کرد روزی گفت می خواهم بروم سر گذر کار کنم
گفتم چرا ؟ و عبدالحسین در جواب گفت: این یکی از کار سبزی فروشی حرامتر است.
صاحب لبنیاتی کم فروشی میکند، جنس بد را با جنس خوب مخلوط میکند و با قیمت بالا می فروشد، ترازو را هم سبک میکشد و بدتر از این میخواهد من هم مانند او باشم.
سه چهار روز بعد آخر شب آمد و گفت: یک بنا پیدا شده و مرا با خود سر کار میبرد و روزی صد ریال حقوق میدهد این نان زحمتکشی پاک و حلال است.»
شهید عبدالحسین برونسی
مبارزه، مبارزه، و باز هم مبارزه…
از سال ۱۳۴۱ مبارزات شهید آغاز شد و تا زمان شهادتش در سال ۶۳ ادامه یافت. هیچ وقت بدون غسل شهادت از منزل بیرون نمیرفت. وقتی سر کار هم می رفت غسل شهادت میکرد. میگفت: اگر اتفاقی بیفتد اجر شهید را دارد، زمانی که میرفت اعلامیههای امام را پخش کند میگفت اگر ماموران شاه آمدند به آنها بگو شوهرم بناست و میرود سر کار، از چیز دیگری نیز خبر ندارم.
روزی برای پخش اعلامیه رفت ولی برنگشت. چند روز بعد فهمیدیم ساواکیها او را گرفتهاند، کم کم از آمدنش ناامید میشدم که یک روز پیدایش شد. درست در خاطرم نمانده است که چگونه آزاد شد؟.
پیام جدیدی از امام خمینی (ره) رسیده بود و از مردم خواسته بودند به خیابانها بیایند و علیه رژیم تظاهرات کنند. عبدالحسین آن روز سر کار نرفت، غسل شهادت کرد و به حرم رفت. ماموران شاه هم حرم را حمام خون کردند. وقتی عبدالحسین برنگشت نگران شدم، تمام نوارها و رساله امام و اعلامیهها را در خانه داخل بالشت و قابلمهها مخفی کردم. ماموران شاه هم با لطف خدا نتوانستند وسایل ایشان را پیدا کنند. چند روز بعد مشخص شد عبدالحسین در زندان وکیلآباد است. برای آزادی وی صد هزار تومان و یک سند خانه لازم بود؛ ظهر همان روز متوجه شدم کوچه شلوغ است رفتم بیرون منزل دیدیم مردم شیرینی پخش میکنند لابه لای جمعیت عبدالحسین را دیدم خیلی پیرتر شده بود، دهانش کوچک شده بود و صورتش شکسته بود.
آن روز هر چه اصرار کردم تا ماجرا را بگوید حرفی نزد؛ کم کم حالش که بهتر شد دوستان طلبهاش آمدند و با هم صحبت میکردند من از پشت پرده میشنیدم که سروانی ساواکی تمام دندانهایش را شکسته و او را شکنجه کرده است.»
✨ادامه👇
همسر شهید از پنجره اتاق به آسمان نگاه میکند و میگوید: «آن روز باز هم تظاهرات شد ولی از عبدالحسین خبری نبود. دیگر زیاد ناراحت نبودم، زندان رفتنش طبیعی شده بود بعدا متوجه شدم که برای آزادیاش از سند منزل آقای غیاثی کارفرمای شهید استفاده شده است.
بعد از آزادی شهید، برای پس گرفتن سند منزل آقای غیاثی به تهران رفتند وقتی برگشتند سند خانه آقای غیاثی و چند برگ دیگر نیز همراه عبدالحسین بود. با خنده میگفت، این حکم اعدام من است.در همان زمان دستگیری عبدالحسین، امام از پاریس آمدند و انقلاب پیروز شد؛ اگر امام از پاریس نمی آمدند حکم اعدام شهید قطعی بود.»
🌹عملیات بدر میعادگاه یار…
معصومه سبک خیز در ادامه از فعالیتهای همسرش در زمان جنگ تعریف میکند، میتوان در عمق چشمانش افتخار را دید؛ رو به من میگوید:« در ۲۵ اسفند سال ۶۳ در عملیات بدر شهید شد و مفقودالجسد…
چند روز قبل از شهادت و اجرای عملیات بدر در مصاحبهای گفته بود در این عملیات انشاء الله دیدار، دیدار یار است امیدوارم که گمنام شهید شوم و جنازهام به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و در کنار مولایم بماند که همین طور نیز شد.»
همسر شهید عبدالحسین برونسی در خاطرهای از همسرش میگوید: تا بعد از شهادتش هیچ وقت نفهمیدیم در جبهه مسوولیت مهمی دارد و فرمانده گردان عبدالله است، بسیاری از اقوام و فامیل نیز نمیدانستند. وقتی که صحبت از رفتن به جبهه میشد آشنایان میگفتند همسرت از جبهه چه میخواهد که این قدر میرود.
عملیات تمام شد. امروز و فردا کردم که تلفن بزند ولی بالاخره خبرش آمد. به آرزویش رسید آرزویی که بابتش زجرها کشید.مفقودالاجسد شد. همان چیزی که همیشه از خدا میخواست. حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذارند مانند قبر فاطمه زهرا (س) بینام و نشان
“معصومه سبک خیز” با لبخندی که نشان می داد از ته دل راضی است، گفت: یکی از همسایهها گفته بود آقای برونسی از زن و بچهاش سیر شده که میرود جبهه و پیش آنها نمیماند؛ حرفش در دلم سنگینی میکرد. وقتی عبدالحسین آمد موضوع را به او گفتم شهید هم با خنده گفت: باید یک صندلی در کوچه بگذارم و همسایهها را جمع کنم و بگویم که من زن و بچهام را دوست دارم خیلی هم دوست دارم ولی جبهه واجبتر است.
همسر شهید دوباره به عکس عبدالحسین برونسی که در گوشه اتاق به دیوار تکیه داده، نگاه می کند و می گوید: با لحنی جدی در چشمانم نگاه کرد و گفت: آن آدمی که این حرف را زده حتما نمیدانسته که زن و بچه من اینجا جایشان امن و راحت است ولی خیلیها در مرز همه چیزشان را از دست دادهاند و امنیت ندارند.
وی از دیگر خاطرات و اخلاق شایسته شهید میگوید: برای ترورش بارها اقدام کرده بودند، در مسجد گوهرشاد برای مردم سخنرانی میکرد و وقتی میگفتم شما شخص مهمی هستید میگفت به عنوان یک رزمنده میخواهم برای مردم حرف بزنم. حتی صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود ولی هرگز تا زمان شهادتش متوجه مسوۆلیت مهم او نشدم.
🌹قبری مانند مادر…
همسر شهید عبدالحسین برونسی میگوید:«از خواب پریدم، کسی داشت گریه میکرد چند لحظهای درنگ کردم کمکم متوجه شدم صدا از راهرو میآید جایی که عبدالحسین خواب بود. رفتم داخل راهرو حدس زدم عبدالحسین بیدار است و دعا می خواند اما وقتی دیدم خواب است، دقت که کردم متوجه شدم با مادرش حرف می زند به “حضرت فاطمه زهرا (س) میگفت مادر،” حرف که نمیزد ناله میکرد؛ اسم دوستان شهیدش را میبرد مانند مادری که جوانش مرده باشد به سینه میزد. نالهاش هر لحظه بیشتر میشد. ترسیدم همسایهها را بیدار کند؛ هیجان زده گفتم عبدالحسین… عبدالحسین … عبدالحسین… یک دفعه از خواب پرید صورتش خیس اشک بود. گفتم از بس که رفتی جبهه دیگه در خواب هم فکر منطقهای؟
شهید عبدالحسین برونسی
گویی تازه به خودش آمد ناراحت گفت چرا بیدارم کردی؟با تعجب گفتم شما اینقدر بلند صحبت میکردی که صدایت همه جا می رفت. پتو را انداخت روی سرش و گوشهای کز کرد. گویی گنج بزرگی را از دست داده بود. ناراحت تر از قبل نالید” آخر چرا بیدارم کردی”؛ آن شب خواستم از قضیه خوابش سر در بیاورم ولی تا آخر مرخصیاش چیزی نگفت و راهی جبهه شد.»
🌹زینب، نوید بخش آرزوی پدر
بعد از به دنیا آمدن زینب دختر کوچکم دو روز پیش ما ماند. شبی که فردای آن روز باید میرفت، گفت: صبح آماده باشید می خواهیم برویم کار داریم. یک ماشین گرفته بود خانه تک تک تمام فامیل های مشهد رفت با یکی از آنها سر مسایل انقلاب دعوای شدیدی کرده بود که چند سال با هم رفت و آمد نداشتند برای من عجیب بود که آن شب به خانه او هم رفت هر جا می رفتیم، میگفت: ما فردا انشاء الله عازم جبهه هستیم آمدیم دیگه حلالمان کنید. آنها هم مثل من تعجب میکردند هر وقت میخواست برود جبهه سابقه نداشت خانه فامیل برای خداحافظی برود. معمولا آنها برای خداحافظی به خانه ما میآمدند و این نگرانم میکرد.
✨ادامه👇