اگرانسانڪـٰارهایشرابرا؎ #رضاۍخدا
انجامدهد؛ مطمئنبـٰآشدزندگیشعَـوضمیشود
وتـٰآزه معنۍزنـدگۍڪردنرامۍفهمد.
#شھید_ابراهیم_هادی🌷'!
#کلام_شهدا
🌹🍃🌹🍃
@bashohadatashahadattt
🍃حضرت امام صادق عليهالسلام فرمودند:
▪️هنگامى كه روز قيامت شود خداى توانا خلق اولين و آخرين را در يک زمين جمع میكند. آنگاه منادى ندا مینمايد:
🍃چشمان خود را ببنديد و سرهاى خود را به زير افكنيد تا فاطمه دختر حضرت محمّد صلیاللهعلیهوآله عبور كند.
▪️مردم چشمان خود را میبندند و حضرت فاطمه عليهاالسلام در حالى كه بر يكى از ناقههاى بهشتى سوار است مىآيد و تعداد هفتاد هزار ملک آن بانوى با عظمت را مشايعت مینمايند.
🍃آنگاه آن حضرت در يكى از مكان هاى شريف قيامت توقف میكند و پيراهن امام حسين علیهالسلام را به دست میگيرد در حالی که به خون آغشته است و میگويد:
🌷بار خدايا، اين پيراهن فرزند من حسين است، تو میدانى با او چه کردند.
🌷بعد از اين جريان از طرف خدا خطاب میرسد: رضای من از آن توست.
📚 بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۲۴.
#فاطمیه
#امام_زمان
@bashohadatashahadattt
محسن رمضانی:
🌺طنز_جبهه 😅😂
💠 در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم.
برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.🙂
از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.😎
💠 یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ🐴 بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد!😨
💠 چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.☹️😩
💠 اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد.🤩😆
🔺الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود.✌️🤣
✍ پ.ن:
بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی ها هم هستند که اشتباهی یا عمدی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم به دشمن سواری میدهند! و قصد برگشتن هم ندارند.😏
سلبریتی_دوزاری
@bashohadatashahadattt
🍁به قمر #فاطمیون شهرت داشت
یکی از شروط عقدش این بود
که #مدافع_حرم باقی بماند..
🌿کلام شهید:
من حاضرم مثل علیاکبرِ امامحسین(ع)
اربا اربا بشم ولی #ناموس شیعه حفظ بشه
🍁آخرش هم این شهید🌷
در حالِ خنثی کردن بمب بود که
منفجر💥 شد و بدنش #تیکه_تیکه شد! :)
#شهید_حسین_هریری
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@bashohadatashahadattt
شهدای طلبه(۷)
شهید طلبه آقا عبدالحسین سلیمانزاده
به یاد امام و شهدا
به یاد اسطوره هایی که فراموش کردیم
و لیاقت شناخت آنها را پیدا نکردیم
فرمانده دلیر و شجاع
طلبه و دانشجوی مجاهد
شیعه مولا علی {ع}
"شهید عبدالحسین سلیمانزاده"
متولد : فسا
-فرمانده دلاور گردان ۹۷۲
لشگر (تیپ) ۳۳ حضرت المهدی
{عجل الله تعالی فرجه الشریف}
شهادت = ۱۳۶۱/۹/۵
نزدیک شرهانی / تپه ۱۷۵
-نیروهای دلاور گردان ۹۷۲
در اوایل آذر شصت و یک
به فرماندهی شهید سلیمانزاده
با حدود سه گردان دشمن در نزدیکی منطقه شرهانی نبردی عاشورایی کردند و بیشتر پیکر شهدا به علت محاصره ناجوانمردانه دشمن در منطقه ماند
روحمان به یادشان شاد
بخشی از وصیتنامه شهید سلیمانزاده :
« حضرت امام حسین {علیه السلام}
مظهر و الگوی حرکت است
او رفت و رسالت دیگران این است که
مانند حضرت زینب {سلام الله علیها} بیایند
وگرنه در زمرهٔ حزب الشیطان و از یزیدیان می گردند
آنچه باید بگویم این است
که این کلمات را فراموش نکنید
مسجد، مرکز رشد معنوی بشر و قرآن کتاب رشد معنوی و بوستانی است که عقول و قلوب در سایهٔ گلبرگ های معطرش طراوت می یابد این رهبر فرزند مسجد پیرو قرآن و مطیع خدا و با مردم باشد و اگر چنین بود اطاعت از او اطاعت از خدا است و لا غیر »
نثار ارواح مطهر و ملکوتی
تمام شهدای مظلوم و گمنام گردان ۹۷۲
به خصوص فرمانده دلاور و عاشورایی
شهید عبدالحسین سلیمانزاده صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْدائَهُم أجْمَعِین
@bashohadatashahadattt
🌿الگوبرداری از شھـــــدا
از سردار شهید همدانی پرسیدند: بعد از بازگشت از سوریه برنامتون چیه⁉️
گفت: «تصمیمی گرفتم که مطمئنم از ۴٠سال مجاهدت بالاتره، بروم یک گوشهای از این مملکت تو یک مسجدی🕌 تو یک پایگاه #بسیجی برای بچههای نوجوان و جوان #کارفرهنگی انجام بدم و برای #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آدم تربیت کنم، سرباز تربیت کنم، کاری که تاحدودی #کوتاهی کردیم و آن دنیا باید #جواب_بدیم....!!!
🌹🍃🌹🍃
@bashohadatashahadattt
چند روز بعد از #عملیات؛
یک نفر👤 رو دیدم که دستش
کاغذ و خودکار گرفته بود..!📝
هرجا میرفت همراه خودش میبُرد
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپی جی زن بوده
توی عملیات اونقدر آرپیجی زده
که دیگه #نمیشنوه ..!
باید براش بنویسی تا بفهمه...💔😔
🌹🍃🌹🍃
@bashohadatashahadattt
تازه پدرش زمینی خریده بود و آن را زیر کشت آفتابگردان بردیم که در آن سال ۴ کیسه از آن برداشت کردیم که به پدرش گفت که: «بابا! من می روم به جبهه شما تخمه را چه کار کردید؟» پدرش گفت که دادم به حاجی ذالی. شهید گفت ، پولش را گرفتید برای مادرم گوشواره بخرید وقتی از جبهه آمدم در گوش مادرم گوشواره باشد. از پول این تخمه که چهارصد تومان شده بود پدرش ده تومان گذاشت و یک گوشواره خرید و گفت که به گوش خود بینداز تا وقتی قدرت از جبهه برگشت آنرا ببیند و ببیند که من به قولم عمل کردم که ایشان گوشواره را ندید و به شهادت رسید.
🕊راوی : مادربزرگوارشهید
🕊شهیدقدرت_نصیری🌷
🕊تولد : ۱۳۴۴/۰۱/۱۱ روستای لاکتراش
🕊 شهادت : ۱۳۶۰/۰۹/۲۳ گیلانغرب
هدیه به ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
@bashohadatashahadattt
🌻🌿زندگینامه شهید مدافع حرم عباس آسیمه
🌷شهید عباس آسیمه در سال 1368 به دنیا آمد. مثل همه کودکان به تحصیل علم همت گماشت و بعد از اخذ مدرک دیپلم در بخش هوا و فضای سپاه مشغول خدمت شد.
ایشان فارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه آزاد قزوین بودند. خیلی به هیئت و حضور در مساجد و ذکر اهل بیت(ع) علاقه داشت. او همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نا محرمان بود.
آسمیه در جوانی به استخدام سپاه پاسداران درآمد. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شد. به علوم اسلامی علاقه مند بود. لذا به مطالعه کتاب های حوزه روی آورد.
در دی ماه سال 1394 داوطلبانه برای حراست از حرم آل الله به سوریه رفت و در روز بیست و یکم دی ماه سال 1394 در سن 26 سالگی به فیض شهادت نائل آمدند . پیکر پاکش بعد از گذشت ۷سال به میهن برگشت.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━
@bashohadatashahadattt
🌹🕊💫🌹🕊💫🌹
شهید مدافع حرم عباس آسیمه🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۶۸/۴/۱۰
محل ولادت: کرج
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
محل شهادت: خان طومان
وضعیت تاهل: مجرد
مزار: گلستان شهدای امامزاده محمد(ص)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
@bashohadatashahadattt
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷
🦋روایتی مادرانه از شهید عباس آسمیه/شهیدی که هفته ای یک خواستگار داشت!
[🕊🌺🌙]
♡♡زینب(س) با چشمانی اشک بار نگاهی به عباسش می اندازد و وداع می کند با برادرنه خویش
«عباس جان کاش نمی رفتی. بعد از تو چه کسی از حریم من دفاع کند».
عباس(ع) لبخندی زد و گفت:
«در زمانی نه چندان دور عباس هایی خواهند آمد و در دفاع از حریم زینبم از جان خویش خواهند گذشت».
و حال آن زمان است…
عباس هایی از جای جای جهان برخواستند تا بار دیگر دشمن بر حریم پاک و ملکوتی اهل بیت نتازند.♡♡
و این قصه عباسی از ایران زمین است.
داستان عباس آسمیه آن هم به روایت یک مادر…
مادری که از فرزندش گذشت تا لبخند رضایت بی بی دو عالم را داشته باشد.
این گفتگویی صمیمانه با مادر شهید مدافع حرم «عباس آسمیه» است.
🔹️لطفا خود را معرفی کنید.
فریدونی هستم مادر شهید مدافع حرم عباس آسمیه.
دو پسر داشتم که عباس فرزند دوم من متولد۱۳۶۸. ۲۶ ساله از نخبگان برتر رشتهی هوا و فضا شهرستان فردیس در استان البرز بود که از دانشگاه آزاد اسلامی قزوین فارغ التحصیل شد.
🔹️از خصوصیات اخلاقی فرزند شهیدتان برای ما بگویید.
عباس خیلی اهل هیئت و مسجد بود و از هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل بیت استفاده می کرد. او می گفت زنده بودن من ماه محرم و صفر است. بیشتر اوقات صبح ها به یاد امام حسین(ع) روضه می خواند و بر سینه می زد به گونه ای که به او می گفتم عباس جان قلبت پاره می شود اینقدر بر سینه میزنی. در جواب لبخند می زد و می گفت آن کس که برای او سینه می زنم خودش محافظ من خواهد بود.
عباس چندان موافق محیط دانشگاه نبود و گاهی می گفت اشتباه کردم که وارد دانشگاه شدم باید به حوزه علمیه می رفتم. این اواخر هم کتب عربی و حوزه را گرفته بود.
همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود. هیچ گاه از او اخمی ندیدم. بسیار با اخلاق و با تقوا بود. هر چه از او بگویم کم گفته ام.
در امور مختلف دینی، فقهی، سیاست و مسائل دیگر بسیار مطلع بود چرا که با مطالعه بسیار خود تلاش می کرد معلومات خود را بالا ببرد.
آرام و خاموش کارهایش را می کرد و هیچ گاه خودرا مطرح نمی کرد. اخلاق و رفتارش همیشه زبانزد خاص و عام بود.
بعد از شهادتش خانواده ای به خانه ما آمدند و با گریه گفتند مدتهاست این شهید بزرگوار با کمک های مادی و معنوی خود از آنها حمایت می کند.
🔹️به ازدواج فکر کرده بود؟
اخلاقش بسیار شایسته بود و فرمانده اش می گفت عباس هفته ای یک خواستگار داشت!
گویی همه خواهان آن بودند که با عباس فامیل شوند و همیشه به او می گفتند اگر می خواهی ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم.
با این حال در ایام اربعین با خانواده ای از شیراز آشنا شدیم و دو خانواده نیز گفتگوهایی با هم داشتند.
عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش برای رفتن به سوریه خبر داده بود و گفته بود در صورتی که سالم از این ماموریت بازگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس من جور دیگری رقم زده بود…
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─❣
🔹️از کار و ماموریتش برای ما بگویید؟
۲ سال بود که وارد سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت مادر جان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم خودش برای بردن من خواهد آمد.
به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز روزه قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.
🔹️چگونه راضی شدید تا به سوریه برود؟
عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم.
آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد.
او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد علی اکبر امام حسین(ع) گریه کن.
می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یاید.
🔹️شب آخر؟
آن شب سخت دلتنگش بودم. وقتی نیمه شب از خواب بلند شدم متوجه چراغ روشن اطاقش شدم. دلم به من می گفت عباس دارد وصیت نامه می نویسد. طاقت نیاوردم جلو بروم و خلوتش را به هم بزنم.
🔆🌷
@bashohadatashahadattt
✨ادامه👇