🔹فقط یک شب نماز شب نخواند🌱
محمد رضا به نماز اول وقت اهمیت فراوانی میداد و قرآن کریم را بسیار تلاوت میکرد؛ همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداخت. صدای گریههایش بعضا موجب بیدار شدن دیگران میشد. 🌱این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت...
فقط یک شب نماز شب او ترک شد و آن زمانی بود که شیمیایی شده بود و تب بالای ۴۰ درجه داشت و ما او را به بیمارستان صدوقی بردیم و این در حالی بود که خودش اصلا متوجه نشده بود که به بیمارستان رفته ایم.
تنها آن شب، نماز شب نخواند وگرنه در همه حال، حتی زمانی که دستش و پایش در گچ بود؛ نماز شب را می خواند و اشک می ریخت و از خواندن این نماز ها لذت می برد.
🎙راوی :مادر شهید
#شهیدمحمدرضا_تورجیزاده🌷
🌹🍃🌹🍃
🏴🌹🕊🏴🕊🌹🏴
#حضرت_فاطمه_زهرا_س
مَنْ اصْعَدَ إ لیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.
هر کس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را برای او تقدیر می نماید.
📚 بحارالانوار : جلد 67، صفحه 249، حدیث25
🥀 🏴🌹
جایی که هیچ دری نیست، خدا برات دری رو باز میکنه، جایی که هیچ حامی نیست خدا ازت حمایت میکنه. جایی که نور نیست، خدا نور راهت میشه تا ببینی. جایی که خسته میشی خدا بهت قوت میده. پس تا میتونی خودتو به اون پیوند بزن❤️
@Sense_Good1 👈
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_روشنفکر
بهترین شیوه اخلاق اینه:
که به ادما بفهمونن دونه شأن شماست...
#منتظر_ظهور
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_ساعت_عاشقی💚
بوی امام رضا میاد از در و دیوار حرم...
نماهنگ زیبای خونهی امن با صدای سجاد
السلام وعلیک یا امام رضا(ع) ✋
داداش شهیدم ابراهیم هادی
|•سلامبرابراهیم•|
كنار يك تپه محاصره شــديم، نزديك به يكصد عراقــي از بالای تپه و از
داخل دشت شليك ميكردند.
ما پنج نفرهم دركنار تپه در چاله اي سنگر گرفتيم و شليك ميكرديم.
تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقيها عقبنشيني كردند.
دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند.
از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درختها
رفتيم.
در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب
آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم.
بعد از نماز به دوســتانم گفتم: براي رفع اين گرفتاريها با دقت تســبيحات
حضرت زهراسلاماللهعلیهارا بگوئيد.
بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را پيامبر، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه
ايشان گرفتار مشكلات و سختيهاي بسيار بودند.
بعد از تسبيحات به سنگر قبلي برگشتيم. خبري از عراقيها نبود. مهمات ما
هم كم بود.
يكدفعــه در كنــار تپه چندين جنــازه عراقي را ديدم. اســلحه و خشــاب
و نارنجكهــاي آنها را برداشــتيم. مقداري آذوقه هم پيــدا كرديم و آماده
حركت شديم. اما به كدام سمت!؟
هوا تاريك و در اطراف ما دشــتي صاف بود. تســبيحي در دست داشتم و
مرتب ذكر ميگفتم. در ميان دشــمن، خستگي، شب تاريك و... اما آرامش
عجيبي داشتيم!
نيمه هاي شب در ميان دشت يك جاده خاكي پيدا كرديم. مسير آن را ادامه
داديم.
به يك منطقه نظامي رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت.
#اینحکایتادامهدارد