eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.7هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️از قدیم می‌گفتند انار یک دانه‌ی بهشتی دارد! حالا من، به تک حبه‌ی بهشتی انارم فکر می‌کنم و با خودم می‌گویم: ❣️تو، هم تکی، هم بهشتی! اما بین دانه‌های دیگر گم‌ات کرده‌ایم. می‌بینیمت اما نمی‌شناسیمت. ⚘️اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج⚘️ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌ @bashohadatashahadattt
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳اصلا اسمش قاسم بود😭💔🍂 🌱صبحتون شهدایی @bashohadatashahadattt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 محل ولادت : آمل تاریخ ولادت: ۱۳۶۶/۶/۱۰ تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۰۲/۱۷ محل شهادت: حلب سوریه- خان طومان مدت عمر: ۲۹سال مزار : گلزار شهدای آمل (تاسال۹۹ مفقودالاثر بودند) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━ 🌷🌿🕊🥀🕊🌿 @bashohadatashahadattt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه و گفتگو با خانواده شهید رضا حاجی زاده °•[🦋♥️🌼]•° شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۶۶ در شهر آمل به دنیا آمد؛رضا در سالی به دنیا آمده بود که بهترین بندگان خدا در کربلای ۵ خون داده بودند و او نیز همان راهی را رفت که بهترین فرزندان حضرت روح الله چراغ هدایتش بودند. از رضا دو فرزند باقی مانده و مادر می گوید که ابتدا به خاطر همین موضوع مخالف رفتن پسر بوده اما بالاخره شد آنچه باید می‌شد. ❣ماجرای ازدواج شهید رضا حاجی زاده از زبان مادرش مادر شهید رضا حاجی زاده این گونه بیان می‌کند: وقتی ۱۸ سالش بود برای خدمت به سپاه رفت و پس از پایان دوره سربازی هم همان جا جذب شد. حدود ۲۰ سالش بود که یک روز مرا صدا کرد برد سر کوچه و یک دختر خانم محجبه را از دور نشانم داد و گفت: مامان اگر می­ خواهی برای من زن انتخاب کنی این مدلی انتخاب کن. با خنده گفتم: مادر جان تا آنجایی که اطلاع دارم در کوچه ما دختر محجبه­ ای نیست که بتونه دل پسر منو ببره. خیلی پرس و جو کردم ببینم این دختر خانم از کدام خانواده است؟ وقتی شناختم متوجه شدم شرایطشان به هم نمیخورد اما به رضا گفتم: تو این مدل می­خواهی من برایت پیدا می­‌کنم. خلاصه به چند نفر سپردم یک دختر محجبه خوب برای پسرم می­‌خواهم. یکی از بستگان ما که از موضوع مطلع شد گفت: مدتی پیش که رفتم برای دخترم مانتو بخرم یک دختر خانم محجبه در آن تولیدی بود می‌خواهی برو یک سر آن‌جا او را ببین. این را هم بگویم که چون دختر نداشتم، دخترهای سر زبان­‌دار را خیلی دوست داشتم که عروسم شوند تا هم صحبت هم باشیم. خلاصه یک روز آدرس تولیدی را که اتفاقا نامش هم «تولیدی رضا» بود، گرفتم و رفتم دیدم یک آقای مسنی آنجاست و خبری هم از دختری که گفته بودند نبود. بی­خیال شدم و برگشتم خانه. از این ماجرا ۲ ماه گذشت، یک روز بنده خدایی شماره ای از من خواست که چون بیرون از خانه بودم گفتم همراهم نیست. او شماره خودش را برایم نوشت که زنگ بزنم و تلفن را بدهم. کارت مربوط بود به تولیدی رضا، پرسیدم شما با صاحب این تولیدی چه نسبتی دارید؟ گفت: نسبت که نه اما تازگی در کوچه ما ساکن شدند. گفتم: دختر دارند؟ گفت: بله. پرسیدم چطور دختری است؟ وقتی خصوصیاتش را گفت ازش خواستم هماهنگ کند یک روز برویم منزلشان.این همان مریم است.برای اولین بار که با مادر عروسم صحبت کردم مخالفت کرد و گفت: مریم سنش خیلی کم است فعلا شوهرش نمیدهیم. من هم نتوانستم دیگر حرفی بزنم و رفتم. تا اینکه شب ولادت امام موسی­ بن جعفر(ع) رفتم مسجد که یکی از همسایه ها به دختر خانمی اشاره کرد و گفت این همان مریم است. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ رفتم جلو و سعی کردم باهاش گرم بگیرم، مریم هم دختر خوش برخورد و اجتماعیای بود. پرسیدم: اسم شما مریم است؟ با تعجب از اینکه نامش را از کجا میدانم، گفت: بله وبا اصرار میپرسید اسمش را از کجا شنیدهام؟ حقیقت را گفتم و برایش توضیح دادم که پسرم پاسدار است و دنبال دختر خوبی برایش میگردم، شما را انتخاب کردم که خانواده قبول نکردند، امروز اتفاقی شما را دیدم و در دلم نشستی، حالا با این اوصاف نظرت چیست؟ مریم صورتش سرخ شد و سرش را پایین انداخت و گفت: حالا ببینیم خدا چه می‌­خواهد. بالاخره توانستم قاپش را بدزدم. آن شب آمدم ماجرا را برای رضا تعریف کردم و گفتم: دختری پیدا کردم با همان مشخصاتی که تو می­خواهی. پرسید: اسمش چیست؟ گفتم: مریم. گفت: خوب است. کم کم با مادرش رابطه برقرار کردم تا راضی شود. خلاصه رفت و آمدها شروع شد و بالاخره توانستم قاپ مریم خانم را بدزدم.وقتی رفتند داخل اتاق حدود ۴ ساعت حرف زدند! زمانی که میخواستیم به قصد خواستگاری برویم منزل عروسم به مادرش زنگ زدم و گفتم: امشب خانوادگی برای مهمانی به منزل شما می‌آییم، فقط به عنوان آشنایی. وقتی قبول کرد سوء استفاده کردم و یک جعبه شیرینی و دسته گل هم گرفتم گفتم شاید پسر را ببینند به دلشان بنشیند. جعبه شیرینی و گل را هم موقع بردن پنهان کردم که همسایه­ ها نبینند مبادا اسم دختر مردم بی خودی سر زبان ها بیفتد. ✨ادامه👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠خصوصیات اخلاقی شهید رضا حاجی زاده💠 🌺محبت به روضه های امام حسین 🚩او به مادرش می گفت:«مادر جان، شیرت را بر من حلال کن؛ همان شیری که دهه ی اول محرم با اشک های شوری که برای تنهایی حضرت زینب(س) می ریختی، درهم می آمیخت و در کام من مینشست و جانم را با مهر حسین (ع) پیوند میزد.»جان رضا نیز با همین محبت آمیخته شد و یار و دیار و خانه و زندگی را گذاشت و برای دفاع از حریم جلیله مخدرهای راهی سرزمین شام شد تا مبادا ذره ای به ساحت این بانو بی حرمتی شود و تاریخ دوباره تکرارشود. 🌺فعال و پرجنب و جوش بود به شدت بچه فعالی بود، وقتی بازی می­کرد معلوم نبود اینجا خانه است یا زمین بازی. البته شیطنت­های خطرناک نداشت فقط جنب و جوش زیادی داشت. هنوز هم که هنوز است گاهی دعوایش میکردم. 🌺صبوری شهید رضا حاجی زاده می دانست طاقت دوری اش را ندارم،شهید حاجی زاده بی­‌نهایت صبور بود. وقتی بحثمان می‌شد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غر می زدم و با عصبانیت می‌گفتم تو مقصری،تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمی زد، وقتی هم می‌دید من آرام نمی شوم می­‌رفت سمت در چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را می‌­گرفتم. او هم نقطه ضعفم را می­‌دانست و از من دور می­‌شد تا آرام شوم. روی پله جلوی در می­‌نشست و می­‌گفت هر وقت آرام شدی بگو من بیام داخل. اصلا داد زدن بلد نبود. 🌺نحوه ی شهادت شهید حاجی زاده در درگیری‌های اخیر خان طومان ، شهید رضا حاجی زاده به دلیل اینکه تک تیرانداز بود جلوتر از دیگر نیروها بود. بالای ساختمانی مستقر بود و هر کدام از تکفیری‌ها که جلو می‌آمدند را به هلاکت می‌رساند. از آن ساختمان به ساختمان دیگری تغییر مکان می‌دهد و سپس به سمت تانکی که در آن نزدیکی بوده می‌رود تا با نارنجک آن تانک را منفجر کند اما از دور تیری به سوی او شلیک می‌شود و به شهادت می‌رسد. این شهید بزرگوار از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا به همراه ۱۲ تن دیگر از یارانش در روز ۱۷ اردیبهشت‌ماه سال ۹۵ در خان‌طومان سوریه به شهادت رسید که پیکرش در ۲۱مهر ۱۳۹۹ به وطن بازگشت و در ۲۴ مهر۱۳۹۹ تشیع شد. 🌺مجروحیت شهید رضا حاجی زاده زمانی که مجروح می شود یک کلاه بافتنی سرش بوده که گلوله آنقدر نزدیک از سرش رد می‌شود که کلاه را می‌سوزاند اما سرش آسیب نمیبیند. 🌺واکنش برادر شهید رضا حاجی زاده از زبان مادرشهید رامین (برادر شهید رضا حاجی زاده) در یزد خدمت می‌کرد، وقتی فرمانده اش شهادت آقا رضا را می‌فهمد همان‌جا او را ترخیص میکند. رامین خبر نداشت از ماجرا فقط زنگ زد به مادرش زنگ زد وگفت مامان به من مرخصی دادند می‌توانم امروز در یزد بمانم و چرخی بزنم بعد بیایم؟ مادرش گفت: نه، مواظب بودم پشت تلفن چیزی متوجه نشود ولی شک کرده بود. دوباره زنگ زد پرسید: چه شده؟ چرا صدایت گرفته؟ گفتم: هیچی سرما خوردم تو زود بیا. باز پرسید از داداش خبر داری، چیزی شده؟ گفتم: نه. خواهرم اشاره کرد که بگو زخمی شده، من هم گفتم: خبر دادند رضا زخمی شده. رامین وقتی قطع میکند با پدرش تماس میگیرد و به او میگوید: مامان اینطور می­گه، چه شده؟ پدرش هم میگوید: شنیده ایم رضا شهید شده ولی هنوز خبر خاصی ندادند. ساعت ۸ صبح رسید و خودم رفتم دنبالش. احساس میکردم ما دلگرمی او هستیم، او هم دلگرمی ماست. روز اول خیلی ناراحت شده بودم، وقتی رامین رسید دیگر نتوانستم خودم را نگه دارم، زیر بغلم را گرفت گفت: بلند شو بایست، مبارک باشد مادر شهید شدی، واقعا مادر شهید شدن برازنده تو بود. این را که گفت: کمی محکم شدم و پدرش را هم بغل کرد و تبریک گفت و بعد سوار ماشین شدیم. گفتم رامین جان شنیدم جنازه داداش برنمی‌­گردد، گفت: خوشحال باش! داداش هم شهید شده، هم مفقو­دالجسد، پس مقامش خیلی بالاست، اصلا نباید کسی اشک تو را ببیند. سرم را گذاشتم روی سینه ­اش و شروع کردم به گریه کردن، گفت: مامان یک بچه­ ات رفت اینطور می­کنی؟! من هم می‌­خواهم بروم. اصلا فکر نمی­کردم رامین اینطور جواب بدهد، نگاهش کردم گفتم: نمی­‌دانم، یعنی من لیاقت دارم، یعنی امام زمان(عج) تو را هم قبول دارد؟ امام حسین(ع) قبولت میکند؟ اما من مادر هستم، نگو گریه­ نکن، گریه می­‌کنم ولی راضی هستم شما بروید، مگر چه کارهام که نگذارم جز یک امانتدار. خدا داده، خودش هم می­گیرد. خوش به حال من که بچه­‌هایم این راه را انتخاب می­‌کنند و می­‌روند. پسرم جلوی من گریه نکرد در حالی که فقط برادرش را از دست نداده بود، رامین هم رفیقش را از دست داد، هم پدرش را و هم مادرش را، رضا شش سال از او بزرگتر بود و نقش همه این‌ها را برایش بازی می­‌کرد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻ماجرای‌شهدای‌خان‌طومان🌻 •|🕊🌤🌸|• ☘خان طومان یک روستا در سوریه است که در حلب واقع شده‌است. خان طومان در فاصله ۱۰ تا ۱۵ کیلومتری جنوب حلب قرار دارد و به خاطر نزدیکی به اتوبان حلب-دمشق از اهمیت استراتژیک برخوردار است. این روستا در یک تپه واقع در شرق رودخانه قویق ساخته شده‌است. به گزارش دفتر مرکزی آمار سوریه در سال ۲۰۰۴، جمعیت خان طومان ۲۷۸۱ نفر بوده‌است. اشغال توسط گروه های تروریستی و آزادسازی  خان طومان پس از مدت‌ها که توسط گروهک تروریستی جبهه النصره اشغال شده بود در ۲۹ ژانویه ۲۰۲۰ توسط ارتش سوریه آزاد شد.    💥داستان عملیان خان طومان  سال 1394 در عملیات نصر 2 بعد از آزاد سازی بخش های وسیعی از استان حلب به ویژه نبل و الزهرا، سناریوی معارضان و تروریست ها برای ایجاد پایتخت سوریه آزاد فروپاشید و طرح غرب برای نابودی سوریه و تقسیم این کشور به بخش های مختلف سیاسی همچون لیبی از بین رفت. در آن دوران عملیاتی توسط تروریست های حاضر در منطقه العیس  تحت عنوان جیش الفتح ( گروه های تکفیری زیر شاخه القاعده با همپیمانی ارتش به اصلاح ازاد)  صورت پذیرفت که به اشغال این منطقه و ناکامی نیروهای مدافع شهرک برای بازپس گیری محور اشغال شد. دقیقا همین سناریو در خان طومان رخ داد. نوع عملیات به این صورت بود: «ابتدا پهبادهای تروریست ها بر فراز منطقه پرواز نموده و به صورت آن لاین تصاویر خود را برای مدیریت اتاق نبرد ارسال میکنند. سپس حجم بالایی از تسلیحات توپخانه ای توسط گروه های تروریستی در خط اولیه نیروهای مدافع شهرک بکار گرفته می شود و پس از مشغول سازی نیروهای مدافع جبهه مقاومت، با ارسال خودروهای زرهی انتحاری سعی بر آن می شود از فرصت موجود استفاده نموده و خود را در خطوط اولیه مدافعان منفجر نماند. سپس یگان ویژه خود(2) را که به اسم «انغماسیون» نامگذاری شده به منطقه اعزام میکنند تا از شکاف ایجاد شده استفاده کرده و به خطوط داخلی جبهه مقاومت نفوذ نمایند. در همین شرایط نیروهای آماده به رزم جریان تروریستی با گسیل گروه های فراوان سعی میکنند به عمق نیروهای مقاومت رفته و منطقه ار تصرف نمایند. بر همین اساس است گاهی بعد از دفاع سخت نیروهای مقاومت شاهد برجای ماندن تعداد بالایی جنازه تروریست ها در درون خط پدافندی مقاومت هستیم. » آنچه در صحنه خان طومان رخ داد به صورت خلاصه این نوع رزم و درگیری میدانی با حجم بالایی از تسلیحات اهدایی و نیروهای رزمی دشمن بوده است.   💥تفحص پیکر چند شهید عملیات خان طومان  بیستم مهرماه 1399  سردار سرتیپ دوم پاسدار ابوالقاسم شریفی گفت: پیکر هفت تن از شهدای مدافع حرم منطقه خان طومان سوریه در عملیات تفحص شناسایی و تایید هویت شدند. پس از تطبیق نمونه DNA در مرکز ژنتیک سپاه، هویت پیکر هفت تن از شهدای مدافع حرم استان‌های مازندران، البرز، قزوین و خوزستان شناسایی و تایید شد و پیکر‌های مطهر شهدا به میهن اسلامی بازگشت. شهیدان والامقام رضا حاجی زاده، علی عابدینی، محمد بلباسی و حسن رجایی فر از استان مازندران، شهید زکریا شیری از استان قزوین، شهید مجید سلمانیان از استان البرز و شهید مهدی نظری از استان خوزستان از شهدای تفحص شده منطقه خان طومان  هستند.   ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 💥ماجرای شهادت ۱۳ مدافع حرم استان مازندران در خانطومان حسن بهاری، رزمنده مدافع حرم مازندرانی حماسه خان طومان را اینگونه توضیح می‌دهد: «منطقه خان طومان به لحاظ جاده کمربندی‌ای که ۸ کیلومتر است موقعیت استراتژیکی برای تروریست‌ها محسوب می‌شود.  در واقع داعش از این راه به ترکیه نفت می‌فروشد و تجهیزات نظامیاش را تهیه می‌کند.   ما درحال پیشروی و گرفتن این جاده بودیم و درصورت پیروزی قوای ما، حلب به صورت کامل در محاصره‌مان قرار میگرفت. ترکیه به تروریست‌ها خبر داد که باید هر چه زودتر تکلیف این کمربندی و شاهراه روشن شود، چون در صورت بسته شدن آنجا توسط ایرانی‌ها دیگر ارسال سلاح، مهمات و نیرو از این مسیر امکان پذیر نیست که در این صورت خیلی دوام بیاورید ده روز است. روسیه شبانه‌روز در حال بمباران این منطقه بود تا اینکه آمریکا به روسیه اعلام کرد دو روزی دست نگه دارد، در واقع آتش بس شود و حملات توپخانه‌ای و هوایی اش را متوقف کند تا کشته‌ها و زخمی‌ها جمع آوری شوند. آمریکا با این امر به نوعی دو روز روسیه را از بازی نظامی خارج کرد. گروه‌های مختلف تروریستی هم که بعضا با هم مشکل داشتند در این قضیه متحد شده و تصمیم گرفتند وضعیت خان طومان را مشخص کنند و بعد راجع‌به مشکلاتشان بحث کنند. ✨ادامه👇
قبلا به راحتی با گرفتن مبلغی پیکر‌ها را می‌دادند، اما الان عربستان آنقدر در گوششان خواند که جسد‌ها را ندید تا خانواده‌های آن‌ها تا قیام قیامت در ذهنشان باشد که پیکر عزیزان‌شان آنجا ماند. مانند پیکر شهید حبیب الله‌پور که سال قبل (۹۴) شهید شده بود. از بعدازظهر اوضاع به گونه‌ای شد که نبرد کوچه به کوچه شده بود و دیگر کلاش را انداختیم و با نارنجک می‌جنگیدیم، جنگ تن به تن شده بود که اعلام کردند، برگردید عقب. عقب برگشتن برای ما که رفیقانمان را که سر یک سفره با هم نشسته بودیم و حالا دیگر شهید شدند بسیار سخت بود که بدون پیکرشان برگردیم. نمی‌دانستیم باید جواب خانواده‌شان را چطور بدهیم. بچه‌های مازندران در آن وضعیت و در شرایطی که آب و غذا هم نداشتیم تصمیم گرفتیم بمانیم و بجنگیم. در این موقعیت سردار رستمیان قصد داشت به خط برود که گذاشتیم گفتیم حاجی اگر صدای شما پشت بی‌سیم قطع شود دیگه کار بچه‌ها تمام است.   ما خط به خط، کوچه به کوچه عقب آمدیم. در فاصله ۴ تا ۵ متری خانه، دیده‌بان آن‌ها مرا دید و خمپاره ۱۲۰ را زدند که با موج انفجار پرت شدم به طرف دیوار و بیهوش شدم و از دید دیده‌بان خودی خارج شدم که او هم فکر کرد به شهادت رسیدم و در بی‌سیم اعلام کرد که محسن بهاری نیز به شهادت رسید. بعد از ۳ یا ۴ ساعت که به هوش آمدم، بدنم سست بود، کشان کشان خودم را به ماشین رساندم، فندکی که در جیب داشتم روشن کردم، دستم را از آیینه انداختم پایین زیر چرخ جلو، مسیر دو کیلومتری را آرام آرام با ماشین یک ساعت و نیم آمدم تا نیرو‌های دشمن ماشین را نبینند و نزنند. سمت راست ما ارتفاعی بود که بالایش چند تا خانه بود. ما اگه قرار بود دور نخوریم باید حتما آن خانه‌ها که، چون دیوارش زرد بود، معروف به خانه‌ی زرد بود را نگه می‌داشتیم که به آن ارتفاع تل‌اربعین می‌گفتند. تا ورودی آن خانه رسیدیم، پهباد ما اعلام کرد در خانه کسی نیست، اما اطلاعات غلط بود. سید رضا طاهر با رعایت احتیاط دیوار به دیوار و ستون به ستون رفتند، تا سید رضا در را باز کرد، یک خشاب کامل بر سینه سید رضا طاهر خالی شد که با همان حال در لحظات آخر با زبان مازندرانی گفت «دله نه این وشون دله درنه» مشتاقی با بی‌سیم پشت دیوار شنید و مجالی هم به او ندادند پشت خانه به شهادت رسید. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ شهید کابلی هم با اصابت خمپاره به شهادت رسید. شهید بلباسی که در مناطق عملیاتی راهیان نور همیشه با او بود، رفت که شهید کابلی را بیاورد، شهید بریری هم برای کمک به بلباسی رفت تا در میان تیر و ترکش تنها نباشد. وقتی پیکر کابلی را روی ماشین گذاشتند، با قناسه هر دو را از پشت زدند. عکس‌های شهید بلباسی را اگر ببینید صاف دراز کشیده و پشت سرش خون جاری شد. این‌ها واقعا مردانه ایستادند. من خط به خط عقب می‌آمدم و شاهد این قضایا بودم. شهید رادمهر رفت به سمت ساختمان فرماندهی تا اطلاعات را امحا کند، اما سید جواد اسدی می‌دانست که ساختمان در محاصره است رفت تا کمک رادمهر شود. سید جواد دوید داخل کوچه تا وارد ساختمان فرماندهی شود، وسط راه دوازده هفت به اوخورد و پرت شد خورد به دیوار و افتاد پایین. آتش سنگین بود و هر دو به شهادت رسیدند. با توپ ۲۳ هر چی آمد، می‌دوختنش! رزمنده‌های ما مظلومانه به شهادت رسیدند. خان‌طومان در ۴۰ کیلومتری حلب بود. خان‌طومان بهانه بود، هدف آنان حلب بود، اگر مقاومت نمی‌کردیم و تا یک روز آن‌ها را در خان‌طومان متوقف نمی‌کردیم، تکفیری‌ها به راحتی به حلب می‌رسیدند، مثل قضیه منافقین که قصد داشتند به تهران برسند، اما در کرمانشاه متوقف شدند. اما ما ۲۰۰ نفری در مقابل دو هزار نفر ایستادگی کردیم. بچه‌ها در خان‌طومان با چنگ و دندان ایستادگی کردند. شهید علی عابدینی خدا اگر بخواهد کسی را ببرد به او شجاعت و نیروی زائدالوصفی می‌دهد. علی عابدینی، سید رضا طاهر و حسین مشتاقی از این دست بودند. من ۱۳ سال در کردستان و دو سال در زاهدان بودم و این دومین سری بود که به سوریه می‌رفتم، با این چیز‌ها بیگانه نبودم، اما در طول عمرم اینگونه آتش تهیه ندیده بودم. واقعا بچه‌ها مردانه ایستادگی کردند جلوی ۲۰۰۰ نفر. وقتی حاج قاسم آمد و فهمید دویست نفر جلوی دو هزار نفر ایستادگی کردند، گفت مازندران کارش را به خوبی انجام داد. به برکت خون شهدا ورودی شهر دست ما بود. تکفیری‌ها ازآن نیروی دو هزار نفره اعلام کردند ۷۰۰ کشته دادند. بعد از این اتفاق روسیه تازه متوجه شد که در این آتش بس چه دوری خورده و حالا از زمین و هوا می‌زند. چقدر به آن‌ها گفتیم در این جریان آمریکا نقش دارد و هر جا آمریکا نقش داشته باشد، قطعا مسئله‌ای در آن هست و حواستان باشد». 🌷🌿🕊🌿🌷🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا