#سالروزشهادت سردار رشید سپاه اسلام، شهید🌷 #عبدالحسین_برونسی
فرزند مرحوم مشهدی حسینعلی
🗓 ولادت 🌺
۳ شهریور ۱۳۲۱
(خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه، روستای گلبوی کدکن)
👈 کشاورز و استادکار بنا
👈 طلبه افتخاری حوزه علمیه
👈 متأهل (ازدواج در سال ۱۳۴۷)
👈 دارای ۸ فرزند
👈 از مبارزان و زندانیان سیاسی در دوران ستمشاهی پهلوی
👈 عضو رسمی سپاه مشهد
👈 حضور در جبهه های دفاع مقدس از اولین روزهای شروع جنگ تحمیلی
👈 از فرماندهی دسته تا گردان در لشکر ۵ نصر مشهد
👈 فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه (علیه السلام)
🗓 شهادت 🌷
۲۳ اسفند ۱۳۶۳
👈 عملیات بدر
#بدر
📌 منطقه
غرب هورالعظیم، شرق دجله
🗓 شناسایی و تشییع
سال ۱۳۸۸
👈 ۲۵ سال جاویدالاثر
📍 مزار
مشهد مقدس، گلزار شهدای بهشت رضا (علیه السلام) 🌺
🌹🍃🌹🍃
🕊باشهداتاشهادت🕊
@bashohadatashahadattt
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شهید عبدالحسین برونسی 🌷
«لبیک یا سید الشهدا»
@bashohadatashahadattt
شهید #عبدالحسین_برونسی
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
🔻سفارش امام راحل به مطالعه و دقت در وصیتنامه های شهدا
📌امام خمینی (ره) : وصیت نامه هایی که (#شهدا) می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید خدا قبول کند ،یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها رو مطالعه کنید و درموردشون تفکر کنید
شهید#عبدالحسین_برونسی
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
🌹اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم
#شهدا
@bashohadatashahadattt
💙
🕊🌹خاک های نرم کوشک
🍃خاطرات اوستا عبدالحسین برونسی به نقل از خانواده و همرزمان شهید. این کتاب شرح حال انسانی وارسته است که قبل از انقلاب در روستای گلبوی کدکن از توابع تربت حیدریه به کار سخت و طاقت فرسای بنایی مشغول بود و در کنار آن به خواندن دروس حوزوی نیز روی آورده بود تا اینکه بعدها به علت شدت یافتن مبارزات او زندانی و مورد شکنجههای وحشیانه ساواک قرار گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران زمینههای لازم برای رشد او مهیا شد چنان لیاقتی از خود نشان داد که زبانزد همگان شد و نامش حتی در محافل خبری استکبار جهانی نیز راه یافت. رمز رستگاری شهید برونسی عبودیت و بندگی بی قید و شرط او در مقابل حق و حقیقت بوده است.
شهید#عبدالحسین_برونسی🕊🌹
https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
🔴 انگار برای خودش می ساخت...
➖ هر خانهای که می ساخت، انگار برای خودش میساخت. یعنی اصلاً این براش یک عقیده بود، عقیدهای که با همه وجود بهش عمل میکرد. کارش کار بود؛ خانهای هم که میساخت واقعاً خانه بود. کمتر کارگری باهاش دوام میآورد. همیشه میگفت: نانی که من میخورم باید حلال باشه.
➖ میگفت: روز قیامت، من باید از صاحبکار طلبکار باشم نه او از من. برای همین هم زودتر از همه میآمد سر کار، دیرتر از همه هم میرفت: حسابی هم از کارگرها کار میکشید.
📌 برگرفته از زندگانی شهید برونسی
شهید#عبدالحسین_برونسی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و گوفته ولو شدم روی زمین.
فکر میکردم عبدالحسین هم میخوابد. جوارابهاش را درآورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم.
پای شیر آب ایستاد. آستینها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن. بیشتر از همه ما، فشار کار روی او بود. طبیعی بود که از همه خستهتر باشد. احتمالش را هم نمیدادم حالی برای خواند #نماز_شب داشته باشد.
خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. فکر این را میکردم که تا یکی دو ساعت دیگر سر و کلهٔ فرماندهٔ محور پیدا میشود. آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و میرفتیم پشت دوربین. خدا می دانست کی برگریدم.
پیش خود گفتم: بالاخره بدن توی بیست و چهار ساعت، احتیاج به یک استراحتی داره که.
رفتم توی چادر و دارز کشیدم. زود خوابم برد.
اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلکهایم را مالیدم. چند لحظهای طول کشید تا چشمهام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز با حالی خوانده است.
شهید#عبدالحسین_برونسی🕊🌹
https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و گوفته ولو شدم روی زمین.
فکر میکردم عبدالحسین هم میخوابد. جوارابهاش را درآورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم.
پای شیر آب ایستاد. آستینها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن. بیشتر از همه ما، فشار کار روی او بود. طبیعی بود که از همه خستهتر باشد. احتمالش را هم نمیدادم حالی برای خواند #نماز_شب داشته باشد.
خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. فکر این را میکردم که تا یکی دو ساعت دیگر سر و کلهٔ فرماندهٔ محور پیدا میشود. آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و میرفتیم پشت دوربین. خدا می دانست کی برگریدم.
پیش خود گفتم: بالاخره بدن توی بیست و چهار ساعت، احتیاج به یک استراحتی داره که.
رفتم توی چادر و دارز کشیدم. زود خوابم برد.
اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلکهایم را مالیدم. چند لحظهای طول کشید تا چشمهام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز با حالی خوانده است.
شهید#عبدالحسین_برونسی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃