eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️جواد از ماه‌ها قبل آغاز محرّم به فکر محرّم بود؛ به طوری که همه‌ی کارهاش رو تنظیم می‌کرد که برای دهه‌ی محرم، هیچ‌کاری جز رفتن به هیئت نداشته باشد. ▪️او عاشق امام حسین و اهل‌بیت علیه‌السلام بود و از جان و مالش مایه می‌گذاشت. روضه‌گرفتن در خانه را برکتی برای زندگی می‌دانست و می‌گفت: «روضه‌ همراه با سخنرانی باشد که انسان یک مطلبی هم در کنار روضه اهل‌بیت یاد بگیرد.» 🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
آب باران رفته بود زیر گونی های برنج انبار. وقتی به آقا مهدی باکری خبر دادیم، نشست و شروع به گریه کرد. ازش پرسیدیم: اتفاقی افتاده؟ ایشان هم جواب داد: اگر من نیروی خوبی برای نگهبانی از انبار انتخاب کرده بودم، این اتفاق برای بیت المال نمی افتاد. الآن من مسئول این خسارت هستم و احساس گناه می کنم... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌹شهید حمید شاه حسینی 🕊شهدای شمرون افضل من شهدای تهرون قبل از عملیات ام الرصاص می‌تونستی تشخیص بدی که حمید هم آماده رفتنه. وقتی حرف از شهادت می شد، می‌گفت ما بادمجون بمیم. مار رو چه به شهادت و بعد برای اینکه فضا و بحث رو عوض کنه می گفت: "شهدای شمرون افضل من شهدای تهرون ". دیپلم که گرفت خانواده‌اش مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا رو براش فراهم کردند اما او با این چیزها آروم نمی‌شد. عزمش رو جزم کرده بود برای دفاع از انقلاب. جزو اولین داوطلبان حضور دربسیج بود. 18 بهار از عمرش گذشته بود که جنگ شروع شد. او هم مثل دیگر جوون‌های این مملکت عزم جبهه کرد. تمامی امکانات تمتع از دنیا براش فراهم بود و سنگرهای جبهه رو ترجیح داد به ناز و نعمت زندگی در شمرون(شمیران). خدا نعمت رو به او تمام کرده بود. هوش و استعداد بالا، هیکل درشت و موزون و قدرت بدنی بالا و اضافه بر این‌ها چهره زیبا و دوست داشتنی. او همه این نعمت‌ها رو برای صاحب نعمت خرج کرد. والیبالیست حرفه‌ای بود. شهید🕊🌹 🌹🍃🌹🍃
‍ ♦️ در عزاداريها حال خوشي داشت. خيليها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصي پيدا ميكردند. 💔 ابراهيم هر جايي که بــود آنجا را كربلا ميكرد! گريه ها و ناله هاي ابراهيم شــور عجيبي ايجاد ميكرد. نمونه آن در اربعين سال 1361 در هيئت عاشقان حسين(علیه‌السلام) بود. 🔻بچه هاي هيئتي هرگــز آن روز را فراموش نميكنند. ابراهيم ذكر حضرت زينب(سلام‌الله‌علیها) را ميگفت. 💥 او شور عجيبي به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت و غش كرد! آن روز حالتي در بچه ها پيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هستم به خاطر سوز دروني و نَفس گرم ابراهيم، مجلس اينگونه متحول شده بود. 🌹شهید 🌹🍃🌹🍃
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همین یک فرمول رو اگر بفهمیم تحمل برامون آسان‌ میشه! 🌹🍃🌹🍃
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شخصی که سینه می زد و چشم‌چرانی هم می کرد...😳 این فیلم رو نشون بدین به کسانیکه میگن امام حسین سر لخت رو هم میپذیره تو هیئت!!!! 🌹🍃🌹🍃
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂دست‌های شهدای غواص را آمریکایی‌ها بسته بودند...
🏴 خیلی به آقاجانمان سیدعلی بدهکاریم، هیچ وقت حقی که به گردنمان دارند را ادا نکردیم، هیچ وقت شاکر حقیقی این نعمت خدا نبودیم... 🏴 خیلی به نائب امام زمانمون بدهکاریم با این ولایتمداری داغونمون، بصیرت سطحیمون و بی خیالی های مزمن مون 🏴 تا ابد شرمنده سیدعلی خواهیم بود ما سربازان گیج و ویج 🏴 در حقیقت، سیدعلی در میان ماست اما غریب و تنها...😔😔 ◾️ به راستی ما برای سیدعلی چکار کرده ایم؟!!!!!! که حال انتظار آمدن "بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" را داریم؟!!!
4.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعت به وقت عاشقی💚 راز بزرگ گنبد طلایی ⚡️هدیه به ➑ صلوات ⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی آخرین آرزو 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 ثابت کنم.» جالب بود که می گفت:« از خدا خواستم تا قبل از شهادتم این آرزو حتماً برآورده بشه...» بعدها چند بار دیگر هم این را گفت ولی توچند تا عملیات که همراش بودم، خواسته اش عملی نشد. تو عملیات والفجر یک باهاش نبودم اما وقتی. شنیدم مجروح شده، تشویش و نگرانی همه ی وجودم را گرفت. بچه ها می گفتند: «تیر خورده به گلوش» گلو جای حساسی است. حتی احتمال دادم شهید شده باشد. همین را هم به شان گفتم گفتند: «نه الحمدالله زخمش کاری نبوده.» «چطور؟» «ظاهراً گلوله از فاصله ی دوری شلیک شده، وقتی به گلوی حاجی خورده، آخرین حدود بردش بوده.» یکی از بچه ها پی حرف را گرفت: «بالاخره آرزوی حاجی برآورده شد؛ من خودم دیدم که رو یک تخته سنگ با همون خونی که از گلوش می اومد اسم مقدس بی بی را نوشت.....» اتفاقا آن روز قسمت شد وقت تخلیه مجروح،ها عبدالحسین را ببینم روی برانکارد می بردنش نیمه بیهوش بود و نمی شد باهاش حرف بزنی، زخم روی گلو را ولی خیلی واضح دیدم، و اثر خون روی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃