📸 شهيد #اسماعیل_هنيه با اصرار به زیارت مزار شهید سلیمانی در کرمان رفت و این نامه را به خط خود نوشت و بر مزار گذاشت.
حان اللقاء ". وقت دیدار رسیده ...
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک 🤲
https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 ترور یعنی : وجود کسی بالاترین فشار رو به دشمن وارد کرد!
√ چجوری کسی به این عظمت میرسه؟
🎙 #استاد_شجاعی
#اسماعیل_هنیه
#خونخواهی_هنیه_عزیز
آرزویی که بر دل شهید مدافع حرم ماند و رفت
🥀دوست داشتم یک بار هم که شده آقا را میدیدم و بعد از این دیار فانی رخت برمیبستم...🌹
در بخشهایی از وصیتنامه این شهید مدافع حرم آمده است: «دوست داشتم یک بار هم که شده آقا را میدیدم و بعد از این دیار فانی رخت برمیبستم... به تمام دوستان و آشنایان و تمام کسانی که این وصیتنامه را میخوانند بگویید هر کاری که میتوانند بکنند تا مبادا آقا لحظهای از آنها دلگیر و ناراحت شوند. از تمام دوستان و آشنایان تقاضا میکنم نگذارند رهبر انقلاب تنها و مظلوم بماند.»
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
رسانه الغدیر 👇👇
https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
12.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_ساعت_عاشقی💚
راست میگن غریبی و غریبه ها را میشناسی...
یا امام رضا رئوف دستمو بگیر....
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
پرستیژ فرماندهی
#قسمت_هشتاد_و_پنح_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
جوابی نشنید. ادامه داد: «ما این جا نشستیم و داریم رو نقشه و کاغذ کار تئوری می کنیم؛ اونا هستن که فردا باید انرژی رو مصرف کنن و برن تو دل دشمن»
حرف های دیگری هم زد که درست یادم نمانده ولی خوب خاطرم هست که تا آن میوه را برای همه ی کادر گردان نگرفتند، لب به اش نزد " 1 ".
سید کاظم حسینی
علاقه ی خاصی هم نسبت به حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) داشت هم نسبت به سادات و فرزندان ایشان، عجیب هم احترام هر سیدی را نگه می داشت.
پاورقی
۱- همیشه همین طور بود و دیگران را بر خودش مقدم می داشت مثلاً یک بار براش پتوی نو آوردند، قبول نکرد. آنها را داد به بسیجی ها و خودش از پتوهای کهنه و رنگ و رو رفته استفاده کرد درست مثل لباس های رزمش که
معمولا دست دوم بودند.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی
#قسمت_هشتاد_و_شش_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
یادم نمی آید تو سنگر،چادر، خانه یا جای دیگری با هم رفته باشیم و او زودتر از من وارد شده باشد. حتی سعی می کرد جلوتر از من قدم برندارد.
یک باربا هم می خواستیم برویم تو یک جلسه، پشت در اتاق که رسیدیم طبق معمول مرا فرستاد جلو و گفت «بفرما.»
نرفتم تو به اش گفتم:«اول شما برو»
لبخندی زد و گفت:«تو که می دونی من جلوتر از سید جایی وارد نمی شم.»
به اعتراض گفتم: «حاج آقا این جا دیگه خوبیت نداره که من اول برم!»
«برای چی؟»
«ناسلامتی شما فرمانده هستی این جا هم که جبهه هست و بالاخره باید ابهت و پرستیژفرماندهی حفظ بشه.»
مکثی کردم و زود ادامه دادم:« این که من جلوتربرم، پرستیژ شما رو پایین می آره.»
خندید و به کنایه گفت:« اون پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات باشه، می خوام اصلاً نباشه!»
سید کاظم حسینی
فرمانده ی کل سپاه آمده بودمنطقه ی ما، قبل از عملیات رمضان،
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی
#قسمت_هشتاد_و_هفت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
تو رده های بالا، صحبت از یک عملیات ویژه و ایذایی بود، بالاخره هم از طرف خود
فرماندهی سپاه واگذار شد به تیپ ما، یعنی تیپ هجده جواد الائمه (سلام الله علیه)
همان روز مسؤول تیپ، یک جلسه ی اضطراری گذاشت تازه آن جا فهمیدیم موضوع چیست:
دشمن تانکهای« ۷۲-T» را وارد منطقه کرده بود.دو گردان مکانیزه ی خیلی قوی پشت خط مقدمش انتظارحمله به ما را می
کشیدندبچه های اطلاعات_عملیات دقیق و خاطر جمع می گفتند:«اونها خودشون رو آماده کردن که فردا تک سنگینی بزنن به مون.»
فردا بنا بود حمله کنند
و مو هم لای درزش نمی رفت. در این صورت هیچ بعید نبود عملیات رمضان شروع نشده،
شکست بخورد! تو جلسه صحبت زیادی شد.
بعد از کلی صحبت بنا بر این گذاشتند که همان وقت برویم شناسایی و شب هم برویم تو دل دشمن و با یک عملیات ایذایی،تانکهای «۷۲ - T» را منهدم کنیم.
این تانکها را دشمن تازه وارد منطقه کرده بود و قبل از آن تو هیچ عملیاتی باهاشان سروکار نداشتیم. خصوصیت تانک ها این بود که آرپی چی بهشان اثر نمی کرد اگر هم می خواست اثر کند باید می رفتی و از فاصله ی خیلی نزدیک شلیک می کردی و به جای حساس هم باید می زدی.
آن روز بحث کشید به این که چه تعداد نیرو برای عملیات بروند، و از چه طریقی اقدام کنند؟
سه گردان مأمور این کار شدند فرماندهی یکیشان عبدالحسین بود وقتی راه افتادیم برای شناسایی چهره ی او با آن لبخند همیشگی و دریایی اش گویی آرامتر از همیشه نشان می داد.
تا نزدیک خط دشمن رفتیم یک هفته ای می شد که عراقی ها روی این خط کار می کردند. دژقرص و محکمی از آب درآمده بود جلوی دژموانع زیادی تو چشم می زد جلوتر از موانع هم ،درست سر راه ما،یک دشت صاف و وسیع، خودنمایی می کرد اگرمشکل موانع را می توانستیم حل کنیم این یکی ولی کار را حسابی پر دردسر می
کرد با همه این احوال بچه ها به فرمانده ی تیپ می گفتند:«شما فقط بگو برای برگشتن چیکار کنیم.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃