eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظاتی بافرمانده گمنام وشجاع حزب الله تصاویری از ، فرمانده‌ای که توسط رژیم صهینویستی ترور شد هدیه نثار همه مجاهدان جبهه اسلام صلوات
⭕️ شهادت "دکتر حسن آیت" 🔹 شهید دکتر حسن آیت در سال ۱۳۱۷ شمسی در نجف آباد اصفهان دیده به جهان گشود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از طرف مردم اصفهان به نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی و از طرف مردم تهران به نمایندگی نخستین دوره مجلس شورای اسلامی انتخاب شد و در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی نیز عضویت یافت. 🔻این شهید والامقام سرانجام در ۱۴ مرداد ۱۳۶۰ در تهران، جلوی درب منزل،توسط منافقین به درجه شهادت نائل آمد و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
471.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در محضر ولایت خطاب به صهیونیست ها - تل‌آویو و حیفا را با خاک یکسان خواهیم کرد... خونخواهی مهمان عزیزمان راوظیفه خودمیدانیم امام خامنه ای وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم 🇮🇷
2.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢نحوه ی بستن چفیه برای در امان ماندن از گردو غبار و آفتاب در هنگام پیاده روی اربعین، --------------------------------------------------- با ارسال این پست به دیگران در ثوابش شریک باشید
11.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 راه چاره م امام رضاست .. ♥️ السلام وعلیک یا امام رضاع
🔸‌‌...🌸 ✍اگر برای بدست آوردن پول مجبوری دروغ بگوئی و فریبکاری کنی، تهیدست بمان ! 🔸اگر برای بدست آوردن جاه و مقامی باید چاپلوسی کنی و تملّق بگویی، از آن چشم بپوش ! 🔹اگر برای آنکه مشهور شوی، مجبور می شوی مانند دیگران خیانت کنی، در گمنامی زندگی کن ! 🔸بگذار دیگران پیش چشم تو با دروغ و فریب ثروتمند شوند ، با تملّق و چاپلوسی شغل های بزرگي را به دست آورند و با خیانت و نادرستی شهرت پیدا کنند، تو گمنام و تهیـدست و قانع باش ! 🔹زیرا اگر چنین کنی تو سرمایه ای را که آنها از دست داده اند، به دست آورده ای... ✍و آن "شرافت" است...🌸🍂
امروز ۱۴ مرداد ماه سالروز شهادت مدافع حرم" 🌷🕊 دو خواسته ای که حبیب الله از خدا خواست حبیب الله از نیروهای حفاظت اطلاعات بود و نیازی نبود وارد خط مقدم جنگ شود اما اینطور که بعدا برای ما گفتند او وارد میدان نبرد می شد و دلش طاقت نمی آورد عقب بماند. حتی مجروح هم شده بود راضی به برگشتن نمی شده. او عاشق شهادت بود. اوایل ازدواج یکبار مرا به امامزاده ابراهیم آمل برد و آنجا گفت که دو خواسته از خدا داشته، یکی ازدواج با من بوده که رسیده یکی هم شهادت که خدا هنوز روزی اش نکرده است. ....🌹🏴
نمیشوےاگر شهدا نباشی شهدا خود را لابلای گم ‌ڪردند ڪه عاقبت پیدایشان ڪرد و شدند پیدا شده یار خودت را شبیه ترین ڪن تا ڪنند بسم‌الله التماس دعا
1.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان عهد و قرار ۱۰ جوان از اولین بنیانگذاران حزب الله که آخرین نفرشان در ۹ مرداد ۱۴۰۳ به شهادت رسید... *ابراهیم هدیه نثار مطهر همه شهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 از جام تکان نخوردم داشت نگاهم می کرد حتماً منتظر بود پی دستور بروم هر کدام از حرف هاش یک علامت بزرگ سؤال بود تو ذهن من، گفتم معلوم هست می خوای چکار کنی حاجی؟» به ناراحتی پرسید: «شنیدی چی گفتم؟» شنیدن که شنیدم ولی.... آمد تو حرفم گفت: «پس سریع انجام بده.» کم مانده بود صدام بلند شود جلوی خودم را گرفتم به اعتراض گفتم:« حاج آقا! اصلاً حواست هست چی داری می گی؟» امانش ندادم و دنبال حرفم را گرفتم این کار خودکشیه، خودکشی محض! «شما به دستور عمل کن» هر چه مسأله را بالا و پایین می کردم با عقلم جور در نمی آمد. شاید برای همین بود که زدم به آن درش، تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم این دستور خودکشی رو به یکی دیگه بگو.» «این دستورو به تو دادم تو هم وظیفه داری اجرا کنی و حرف هم نزنی» لحنش جدی بود و قاطع او هم انگار زده بود به آن درش ،تا آن لحظه همچین برخوردی ازش ندیده بودم و حتی نشنیده بودم تو بد شرایطی گیر کرده بودم چاره ای جز انجام دستور نداشتم. دیگر لام تا کام حرفی نزدم سینه خیز راه افتادم طرف نوک ستون آن جا بلند شدم و برگشتم سمت راست شروع کردم به شمردن قدمها «یک، دو، سه، چهار و....» با وجود مخدوش بودن فکر و ذهنم سعی کردم دقیق بشمارم سر بیست و پنج ،قدم ایستادم. علامتی گذاشتم و آمدم سراغ گردان همه را پشت سر خودم آوردم تا پای همان علامت به دستور بعدی اش فکر کردم. رو» به عمق ،دشمن چهل متری میری جلو. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 با کمک فرمانده گروهان ها و فرمانده دسته،ها گران را حدود همان چهل ،متر بردم جلو ،یکدفعه دیدم خودش آمد. سید و چهار پنج تا آرپی چی زن دیگر همراهش بودند. رو کرد به سید " ۱ " و پرسید: «حاضری برای شلیک» «بله حاج آقا.» «به مجردی که من گفتم ،الله اکبر شما رد انگشت من رو بگیر و شلیک کن به اون طرف» پیرمرد انگار ماتش برده بود. آهسته و با حیرت گفت: «ماکه چیزی نمی بینیم حاج آقا! کجا رو بزنیم؟!» شما چکار داری که کجا بزنی؟ به همون طرف شلیک کن دیگه. به چهار، پنج تا آرپی زن دیگر گفت:«شما هم صدای تکبیر روکه شنیدید ،پشت سر سید به همون روبرو شلیک کنید.» رو کرد به من و ادامه داد: شما هم با بقیه بچه ها بلافاصله حمله رو شروع می کنید. من هنوز کوتاه نیامده بودم به حالت التماس گفتم:«بیا برگردیم حاجی، همه رو به کشتن میدی ها!» خونسرد گفت:« دیگه از این حرف هاش گذشته» رو کرد به سید آرپی چی زن «آماده ای سیدجان.» «آماده ی آماده» پاورقی ۱ - پیرمردی بود از خراسان که در شلیک و هدفگیری با آرپی جی، مهارت زیادی داشت ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃