eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
گفته بود برنمی‌گردم!! جنازه شهدا رو آورده بودن، خواب ديدمش؛ گفت: ميدانِ امام ميری؟ گفتم آره، گفت: نرو، جنازه من رو نميارن گفتم: ميخوای جنازت رو از من مضايقه کنی مادر؟! گفت: جسم مهم نيست؛ روح زنده است ... 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
18.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 یا علی موسی الرضا ؛ میشه به من نگاه کنی🙏 سلام یا امام رضا(ع)
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی عشق به فرزند 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 گفتم :«حتماً اینها رو از چشم من میبینن؟» «خب بله دیگه» لخبندی زدم و گفتم «بنده های خدا نمی دونن که من اگر تو خدمت به انقلاب توفیقی هم دارم، مدیون آقای برونسی هستم.» مکث کردم و پی ،صحبت با خونسردی پرسیدم :«حالا کدوم قوم و خویش ها ناراضی هستن؟» اسم بعضی ها را برد نزدیکترین افراد بودند به آقای برونسی. ادامه داد:«دیروز که اون جا بودم همه شون اومده بودن که اتمام حجت کنن» «چه اتمام حجتی؟» «پا تو یک کفش کرده بودن که از این به بعد اگه رضایی بخواد بیاد خونه ی تو دیگه ما پا تو خونه ات نمی گذاریم.» دستی به محاسنم کشیدم سرم را بالا و پایین تکان دادم و ناباورانه گفتم: «عجب!» پرسیدم: «خب آقای برونسی چی گفت؟» اولش خیلی حرف زد و اونا رو نصحیت کرد ولی وقتی دید که از خر شیطون پایین نمی آن،همچبن جدی و خاطر جمع به همه شون گفت «من از یک یک شما می گذرم و از رضایی نه.» اصلا همه ماتشون ،برد اوستا عبدالحسین هم شاید برای این که شوکه نشن ،گفت:« آقای رضایی داره به انقلاب خدمت میکنه و دوستی ما به خاطر خداست»... از علاقه ی او به خودم خبر ،داشتم ولی دیگر نمی دانستم تا این حد زیاد باشد. چند روزی از آن ماجرا گذشت حسن " ۱ .. آن وقتها هنوز دبستان نمی رفت یک روز داشت با بچه ای که همسن و سال خودش بود بازی می.کرد نمی دانم چکار کرد که صدای جیغ و داد بچه بلند شد. رفتم جلو، دست حسن را گرفتم و آوردم این طرف برای خالی نبودن عریضه یکی دوتا هم خیلی آهسته زدم پشت کله اش. او هم کوتاهی نکرد و یکدفعه زد زیر گریه دستش را از دستم کشید بیرون و دوید تو خانه ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی عشق به فرزند 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 گفتم: «نه» گفت:«باید یک صندلی تو کوچه بگذارم و همسایه ها رو جمع کنم بعد به شون بگم که بابا من زن و بچه ام رو دوست دارم خیلی هم دوست دارم اما جبهه واجبتره.» خنده از لبش رفت تو چشمهام نگاه کرد و پی حرفش را گرفت:« اون خانمی که این حرف رو به تو زده، لابد نمی دونه زن و بچه ی من این جا در امن و امان هستن، ولی تو مرز خیلیها هستن که خونه و همه چیزشون از بین رفته و اصلا امنیت ندارن» حجت الاسلام محمد رضا رضایی هر دو ساکن مشهد شده بودیم و هر دو درگیر مسائل انقلاب بودیم رو همین حساب ،خانه ی آنها زیاد رفت و آمد داشتم یکی از فامیلهای آقای برونسی یک جوان دبیرستان بود به اسم عباس اکبری یک روز آمد پیشم از حال و هواش معلوم بود موضوع مهمی را می خواهد بگویید سلام کرده و نکرده با تعجب:گفت:« من نمی دونستم اوستا عبدالحسین تا این حد شما رو دوست داشته باشه!» حرفش برام غیر منتظره بود کنجکاو شدم بدانم جریان چیست. پرسیدم: «چطور؟» گفت: «همین که شما خونه ی اونها زیاد رفت و آمد داری خیلی از قوم و خویش ها راضی نیستند. تا آن موقع همچین چیزی را نمی دانستم با چشمهای گرد شده ام پرسیدم: «چرا؟» « رو حساب همین مسائل سیاسی و مثلاً زندان رفتن اوستا عبدالحسین و از این جور حرفها.» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خودنبینی! 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 از گریه افتادنش خودم هم ناراحت شده بودم ولی دیگر کاری نمی شد کرد چند لحظه ی بعد، آقای برونسی با حسن آمد بیرون، انتظار داشتم مثل همیشه با قیافه ی خندان ببینمش ولی ناراحت بود!یعنی نه لبخندی به لبش بود و نه هم به من نگاه می کرد؛ یک برخورد بی سابقه. آمد یکی دو قدمی ام ایستاده انگار می خواست چیزی ،بگوید ولی ملاحظه می کرد. نگاهش را دوخت به زمین بالاخره به حرف آمد و با لحنی بین حالت جدی و نیمه جدی گفت:« کسی حق نداره دست رو بچه ی من بلند کنه!» یک آن جا خوردم با آن همه عشق و علاقه که به من ،داشت این حرف ازش بعید بود. شاید برای همین خیلی رو دلم سنگینی کرد. بعداً که احساسات را کنار گذاشتم و منطقی به قضیه نگاه کردم دیدم تا چه حد بچه هایش را دوست دارد. پاورقی ۱- فرزند بزرگ شهید برونسی همسر شهید یک شب مسجد گوهرشاد سخنرانی داشت برای اینکه موضوع زیاد بزرگ نشود می گفت :«به عنوان یک رزمنده می خوام برای مردم حرف بزنم» ابوالفضل " 1 ". آن وقت ها ،یکی دو سالش بود عبدالحسین که خواست برود، دنبالش گریه کرد. تو بغلم دست و پا می زد و با زبان بچه گانه،اش «بابا - بابا» می گفت ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
در خانه هایی که نماز شب خوانده می شود و قرآن تلاوت می گردد آن خانه ها نزد آسمانیان همچون ستاره ها درخشانند.(وافی، ج2، ص23) رسول خدا(ص)فرمودند: 🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲 نماز شب وسیله ای است برای خشنودی خدا و دوستی ملائکه. (بحارالانوار، ج87، ص 161) 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام طاعات و عباداتون قبول درگاه حق تعالی...🤲 هر شب نماز شب را هدیه میکنیم به روح شهدای والامقام🌺 امشب ثواب نماز شب را به روح شهدای (بیست ونهم)مرداد تواب نماز شب را هدیه به روح مطهر شهید ابراهیم هادی🌹 ان شاءالله مورد شفاعتشان قرار بگیریم.🤲  التماس دعای فرج🤲 https://eitaa.com/bashohadatashahadattt                                                     
『هر زمان جوانۍ دعاےفرج‌مهدے(عج) رازمزمہ ڪند...همزمان‌ (عج)‌ دست‌هاے مبارڪشان رابہ سوے آسمان‌ بلند میکنند و‌ براے آن ‌جوان‌ دعا میفرمایند؛چہ خوش‌ سعادتند ڪسانی‌ڪہ حداقل‌ روزے یڪبار را زمزمہ مۍڪنند:)』 به‌نیّٺ برادࢪشهیدمان‌مےخوانیم 🌱 [اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج]♥️ https://eitaa.com/bashohadatashahadattt