52.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°آنقَدࢪنَبودَنَتبِہطولأنجٰآمےـد💔
ڪِہدآرَندبِہإنتِظٰآࢪِمٰآمۍخَندَند“•🥀
[مارااَگَرچہچِشمِتَماشانَدادهاَند
اِیغایِباَزنَظَربہخیآݪتوسوختیم]
°ألعجَلمولٰآ،بِحَقِفٰآطِـﷺـمِہزَهࢪآ.🕊“•
#استوری_مهدوی❤️
•[🌸🌿]•
「 #کلامشهدا」
| شهیدمدافعحرمعلیرضابابایی:
یا #امـام_زمـان (عج)مــرا بـه
ســربازیاتبپـذیـروروحـمرا
بهلطـفکریمـانـهاتازخطاهـا
وگنـاهــانپاڪگــردانتاقـابـل
فیضدفاعازحریمتـانشـوم...
✍🏻| فرازیازوصیتنامـه
سالروزولادت
یادشهداباذکرصلوات
اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
سلام این خانم به نام ملیحه کرمی
از شهر گلپایگان در عمود 603 گم شده
نه شماره بلده نه پاسپورت داره
فقط میدونه از کاروان آقای حسین جمالی هست
ما ایشون رو به خادمین موکب خیاطی وتعمیرات ایرانی تحویل میدیم
لطفا در تمام گروهها وکانالهاتون دست به دست کنید
امروز تاریخ 31 مرداد این پیام از بچه های استان یزد منتشر شده⛔❌⛔❌⛔❌⛔❌⛔
سلام خواهشا هر فردی ک گروه شهر گلپایگان یا توابع آن داره این عکس بفرسته تا
اقوام یا دوستانی ک باآنها اعزام شدند باخبر شوند اجر شما با سالار شهیدان
یا اگر اینستا پیج دارید درپیج خود قرار دهید واطلاع رسانی کنید تا در اسرع وقت خانواده اش زودتر از نگرانی باخبر شوند ازطریق اینستا زودتر این خبر صورت میگیره
اجرکم علی الله
❌❌❌
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 دعای شهید حسین ولایتیفر
در پیاده روی اربعین
#پیاده_روی_اربعین_با_شهدا
#شهید_حسین_ولایتیفر
هدیه به روح بلندش صلوات🕊
🌹🍃🌹🍃
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری در میان شهرها و نامی است در میان نامها.🦋
✨نه، کربلا حریم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (علیه السلام) راهی به سوی حقیقت نیست.✨
کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر.🦋
🍃ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانهی دیار قدس شویم.🤲
#شهید_سید_مرتضی_آوینی🕊
🌹🍃🌹🍃
2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنویسید امید دل زهرا مهدی(ع) است
چارهی کار همه مردم دنیا مهدی(ع) است
#غروب_جمعه 💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
24.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعت به وقت عاشقی💚
چایخونه حرم رضوی💔
سلام یا امام رضا(ع) 🙏
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مهدوی
🔸حق محبت امام زمان (عجل الله فرجه) چیه؟
#امام_زمان
اللهمعجللولیکالفرج
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
یک مسؤولیت کوچک
#قسمت_صد_و_چهل_و_سه_
عبدالحسین دستپاچه گفت:«هیچی ،هیچی اونا از رفقا بودن»
ساکت شد.انگار فکری کرد که پرسید:«حالا چی می گفتن؟»
سیر تا پیاز حرف های آن ها و حرف های خودم را تعریف کردم خنده اش گرفت گفت:« آخر کاری جواب خوبی دادی به شون.»
آن شب هر کار کردم ته و توی قضیه را در بیاورم فایده ای نداشت فردا صبح زود رفتم مغازه ی همسایه مان مال یک زن بود که معمولاً ازش شیر می گرفتم برای بچه ها، تا مرا دید سلام کرده و نکرده گفت: «دیدی دیشب اومده
بودن شوهرت رو ترور کنن!»
رنگ از روم پرید.
«ت... ترور! چرا؟ مگه چی...»
یک صندلی برام گذاشت، بی اختیار .نشستم گفت:« نمی خواد خودت رو ناراحت کنی الحمدالله به خیر گذشته.» چند لحظه ای گذشت تا حالم کمی جا آمد.ازش خواستم جریان را برام بگوید گفت:« همون موتوری ها که اومدن
از شما سؤال کردن اول اومدن این جا.»
زود گفتم: «به چکار؟!»
آدرس خونه ی شما رو می خواستن:«
توأم آدرس دادی؟»
قیافه ی حق به جانبی گرفت گفت:« من از کجا بدونم اون بی دین ها برای چی اومدن!»
یک مشتری آمد تو مغازه اش، زود راهش انداخت که برود،، وقتی رفت با آب و تاب دنبال حرفش را گرفت:« ولی
نمی دونی «یدالله» چقدر از دستم عصبانی شد.»
یدالله پسرش بود می دانستم که او و پسر دایی هایش همرزم عبدالحسین هستند.
یدالله خیلی منو دعوا کرد می گفت:«چرا آدرس دادی؟ اونا می خواستن آقای برونسی رو ترور کنن!»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
یک مسؤولیت کوچک
#قسمت_صد_و_چهل_و_چهار_
مکث کرد و با تردید ادامه داد: «راستش رو بخوای برام سؤال شده بود که این آقای برونسی چکاره هست که اومدن ترورش کنن؟» " 1 ".
من حسابی ترسیده بودم، برای خودم هم سؤال شده بود که مگر عبدالحسین چکاره است؟ مثل آدم های از همه جا بی خبرگفتم :«اصلا نفهمیدم اون موتوری ها برای چی اومدن؟»
گفت: «بابا ساعت خواب! پسرم یدالله رفت بسیج محل رو خبر کرد تا صبح دور خونه ی شما نگهبانی می دادن. » نگاهم بزرگ شده بود. زیر لب گفتم: «عجب!»
منتظر حرف دیگری نماندم شیر را گرفتم و سریع آمدم خانه یکراست رفتم سراغ عبدالحسین. گفتم: «من از دست
شما خیلی ناراحتم»
«چرا؟»
«شما خبر داشتی که اون دو نفر می خواستن ترورت کنن، ولی به من هیچی نگفتی»
به روی خودش هم نیاورد خندید خونسرد و خیلی طبیعی گفت:« مگه من کی هستم که بخوان ترورم کنن؟»
قیافه اش جدی شد پرسید:« اصلاً
کی این حرف رو به شما گفته؟»
«همین مادر یدالله»
سری تکان داد رفت طرف جالباسی،کتش را انداخت روی دوشش،هوا هنوز تاریک روشن بود که از خانه رفت.
پاورقی
۱- عبدالحسین همیشه به نیروهای هم محلی اش می سپرده که به خانواده هاشان هیچ حرفی درباره مسؤولیت او
نگویند
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃