eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.7هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتم خطر دارد بسی گفتا چرا دلواپسی گفتم که جان باید دهی گفتا که دارم آگهی گفتم چرا پس می روی گفتا به برهانی قوی 🌹گرامی می داریم یاد و نام همه شهدا را 🌹 شب عجب هوایی داره با شهدا بودن الهی الحقنی بالشهدا والصالحین وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷
15.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر آنانی که پشت پیراهن خاکی نوشتند : مسافر کربلا ولی هیچگاه حرم یار را ندیدند -اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج- اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم
خیلی مخلصیم هرجا، هروقت کارهایتون کمی گره خورد مطمئن باشید ماکنارتان هستیم 🕊🌹🌴🌷🕊🌹🌴 لب به سکـــــوت بسته ام از نگاه بی ریای چشمانتان از دستان پاکتان که بر سینه نهادید و از شباهت راهتان که با پیمودید. دلم فریاد میکشد که اینجا سخن از عاشــــــقی❤️ است با فاصله ای به اندازه سه نـســــل.... گاهی نیم نگاهی شب جمعه بیادهمه شهدا صلوات مْ 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💞🍃 از آموختم و شمع رسم و شیوه را سر می ڪشد از پشت درختان خورشید تا تماشـا ڪند این تماشـائی را
السلام علیک یا ابا عبدالله سالروزمدافع حرم شهیدحاج مصطفی رشیدپور حاج مصطفی رشید پور از آغاز جنگ تحمیلی و از درسن ۱۶ سالگی(سال ۱۳۶۲) به جبهه ها عزیمت، و در بیشتر عملیات ها و مناطق جنگی شرکت فعال داشتند . حاج مصطفی رشید پور در عملیات هائی همانند خیبر ، بدر ، والفجر۸ ، کربلای۴ و ۵ ، نصر۴ و ۸ ، والفجر۱۰ و … حضور داشتند. و در دو مرحله مجروح و به درجه جانبازی نایل شدند . مصطفی رشید پور رزمنده قدیمی گردان های امیرالمومنین ، جعفرطیار ،کربلا و … که همزمان با عملیات آزاد سازی شهر نبل و الزهرا در سوریه حضور داشت و در منطقه ریف دمشق(غوطه شرقی) مجروح شد صبح روز یکشنبه ۷/۶/۹۵ به خیل شهدا پیوست بخشی ازوصیت نامه : شهادت ، شوخی نیست ! قلب آدمو بو میکنند ، بوی دنیا و تعلقاتش را داد ، رهایت می کنند. می گویند : برو درد بکش ، پخته شو ، منِیّت رو رها کن یادش همیشه جاودان وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
وقت سفارش : 👈 عشق دو رکعت است، رکعت اول در دنیا، رکعت دوم در جنت لقاءالله، آن صحیح نیست مگر با خون..... 🇮🇷
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تربیت صحیح به اش گفت:«این بچه ی ما از فردا صبح ها دراختیارشماست می خوام همچین آموزشش بدی که به قول خودمون عملیاتی بشه.» همان روز یک اسلحه کلاش تحویل گرفتم،قدش شاید سی چهل سانت از خودم کوچکتر بود،اول کارحملش مشکل بود،کم کم ولی به اش عادت کردم و آسان شد برام. صبح ها تو مراسم صبحگاه پرچمدار گروهان من بودم که جلوتر از همه می ایستادم،بعد از مراسم و ورزش،آموزش شروع می شد.به مرور پرتاب نارنجک، کاشتن مین و انواع و اقسام اسلحه ها را یاد گرفتم. بیشتر از آموزش،حرص و جوش کلاس های قرآن را می زدم،هر روز بعد از ظهر آقای جباری می آمد و خوب باهام سرو کله می زد،تو ظرف یکی دوهفته جوری شد که قشنگ روخوانی می کردم. یک بار هم رفتیم پیش بابا، آقای جباری به اش گفت: «حسن دیگه تو کار قرائت راه افتاده حالا هم می خواد از روی قرآن برای شما بخونه.» ناباورانه گفت:«یعنی تو این چند روزه راه افتاده!» «بله، مگه تعجب داره آقای برونسی؟» «آخه این حسن آقای ما، تو مشهد یه کمی همچین تنبل تشریف داشتن»..... رفتیم بالای پشت بام که خلوت بود،چند تا آیه قرآن را شمرده - شمرده خواندم تو نگاه بابا برقی از خوشحالی می درخشید. وقتی خواندنم تمام شد،رو به آقای جباری کرد و گفت:«به لطف خدا،خلوص نیت و زحمت شما خیلی زود داره نتیجه میده حاج آقا.» دو ماهی آن جا ماندم با همه ی سختی هایی که داشت خیلی شیرین بود. آموزش قرآن و احکام، آموزش های نظامی، مخصوصاً رزم شبانه اش،حسابی به آدم می چسبید. بهترین خاطره ام از آن دوره،تو نیمه های شب بود،وقتهایی که پدرم بلند می شد و تو دل شب،نماز می خواند و قرآن،دلم هنوز پیش آن ناله ها و راز و نیازهای پر سوز و گداز پدرم مانده است! نزدیک شهریور ماه به ام گفت:«بابا جان کم کم بایدحاضر بشی که برگردی مشهد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃