9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتم خطر دارد بسی
گفتا چرا دلواپسی
گفتم که جان باید دهی
گفتا که دارم آگهی
گفتم چرا پس می روی
گفتا به برهانی قوی
🌹گرامی می داریم یاد و نام همه شهدا را 🌹
شب #جمعه
عجب هوایی داره با شهدا بودن
الهی الحقنی بالشهدا والصالحین
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷
15.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی مخلصیم
هرجا، هروقت کارهایتون کمی گره خورد
مطمئن باشید ماکنارتان هستیم
🕊🌹🌴🌷🕊🌹🌴
لب به سکـــــوت بسته ام
از نگاه بی ریای چشمانتان
از دستان پاکتان که بر سینه نهادید
و از شباهت راهتان که با #اخلاص پیمودید.
دلم فریاد میکشد که اینجا
سخن از عاشــــــقی❤️ است
با فاصله ای
به اندازه سه نـســــل....
#شهدا گاهی نیم نگاهی
شب جمعه بیادهمه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالمو تو هفته
شب جمعه ها
خراب دوست دارم..♥️
[حبّ الحسین اجننی]
#شب_زیارتی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
السلام علیک یا ابا عبدالله
سالروزمدافع حرم
شهیدحاج مصطفی رشیدپور
حاج مصطفی رشید پور از آغاز جنگ تحمیلی و از درسن ۱۶ سالگی(سال ۱۳۶۲) به جبهه ها عزیمت، و در بیشتر عملیات ها و مناطق جنگی شرکت فعال داشتند . حاج مصطفی رشید پور در عملیات هائی همانند خیبر ، بدر ، والفجر۸ ، کربلای۴ و ۵ ، نصر۴ و ۸ ، والفجر۱۰ و … حضور داشتند. و در دو مرحله مجروح و به درجه جانبازی نایل شدند . مصطفی رشید پور رزمنده قدیمی گردان های امیرالمومنین ، جعفرطیار ،کربلا و … که همزمان با عملیات آزاد سازی شهر نبل و الزهرا در سوریه حضور داشت و در منطقه ریف دمشق(غوطه شرقی) مجروح شد صبح روز یکشنبه ۷/۶/۹۵ به خیل شهدا پیوست
بخشی ازوصیت نامه :
شهادت ، شوخی نیست ! قلب آدمو بو میکنند ، بوی دنیا و تعلقاتش را داد ، رهایت می کنند.
می گویند : برو درد بکش ، پخته شو ، منِیّت رو رها کن
یادش همیشه جاودان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
22.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ دیدنی از شهید مصطفی رشید پور
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#نمازاول وقت
سفارش #شهدا
#شهید_سیدمرتضیآوینی:
👈#نماز عشق دو رکعت است، رکعت اول در دنیا، رکعت دوم در جنت لقاءالله، #وضوی آن صحیح نیست مگر با خون.....
🇮🇷
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_شصت_و_یک_
به اش گفت:«این بچه ی ما از فردا صبح ها دراختیارشماست می خوام همچین آموزشش بدی که به قول خودمون عملیاتی بشه.»
همان روز یک اسلحه کلاش تحویل گرفتم،قدش شاید سی چهل سانت از خودم کوچکتر بود،اول کارحملش مشکل بود،کم کم ولی به اش عادت کردم و آسان شد برام.
صبح ها تو مراسم صبحگاه پرچمدار گروهان من بودم که جلوتر از همه می ایستادم،بعد از مراسم و ورزش،آموزش شروع می شد.به مرور پرتاب نارنجک، کاشتن مین و انواع و اقسام اسلحه ها را یاد گرفتم.
بیشتر از آموزش،حرص و جوش کلاس های قرآن را می زدم،هر روز بعد از ظهر آقای جباری می آمد و خوب باهام
سرو کله می زد،تو ظرف یکی دوهفته جوری شد که قشنگ روخوانی می کردم. یک بار هم رفتیم پیش
بابا، آقای جباری به اش گفت: «حسن دیگه تو کار قرائت راه افتاده حالا هم می خواد از روی قرآن برای شما بخونه.»
ناباورانه گفت:«یعنی تو این چند روزه راه افتاده!»
«بله، مگه تعجب داره آقای برونسی؟»
«آخه این حسن آقای ما، تو مشهد یه کمی همچین تنبل تشریف داشتن».....
رفتیم بالای پشت بام که خلوت بود،چند تا آیه قرآن را شمرده - شمرده خواندم تو نگاه بابا برقی از خوشحالی می درخشید. وقتی خواندنم تمام شد،رو به آقای جباری کرد و گفت:«به لطف خدا،خلوص نیت و زحمت شما خیلی زود داره نتیجه میده حاج آقا.»
دو ماهی آن جا ماندم با همه ی سختی هایی که داشت خیلی شیرین بود. آموزش قرآن و احکام، آموزش های نظامی، مخصوصاً رزم شبانه اش،حسابی به آدم می چسبید.
بهترین خاطره ام از آن دوره،تو نیمه های شب بود،وقتهایی که پدرم بلند می شد و تو دل شب،نماز می خواند و قرآن،دلم هنوز پیش آن ناله ها و راز و نیازهای پر سوز و گداز پدرم مانده است!
نزدیک شهریور ماه به ام گفت:«بابا جان کم کم بایدحاضر بشی که برگردی مشهد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃