eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال خوب🍃 شهید جهاد مغنیه🕊️ ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهید سیدمصطفی میرشاکی به یاد برادرش «شهید سیدجواد میرشاکی» نوشته بود: "روزها از پی هم می‌گذرند و فراموش می‌ شوند اما ای برادركم ؛ ای كه تو را از همه چيز غيراز هدفم بيشتر دوست دارم هیچ چیزی تو را از ياد من بيرون نمی‌برد.." ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
4.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 حاج قاسم سلیمانی: آدم لذت می‌برد نگاهش کنه، من واقعا عاشقش بودم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
‏دو سال گذشت چه دست گل هایی که پرپر شدن! روح الله عجمیان دانیال رضا زاده سلمان امیر احمدی آرمان علی وردی حسین زینال زاده رسول دوست محمدی❤️ یاد همه شهیدان گلگون کفن ایران اسلامی که امنیت، ارامش واقتدار رامدیون خون بهای انان هستیم وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم
19.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرم 💚 چایخانه حرم امام رضا علیه السلام💔 ؏ـِــشق‌یَعنےڪہ‌دَمے، بِشنو؎أز‌نام رِضــــ﴿ﷺ﴾ـــــا.... و‌دِلـتــ‌گِـریہ ڪُنان‌‌..؛ رٰاهے«مَشـھـَـد‌‌»بِشـود..!(:"
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید نطق دلنشین و آتشین سرکار خانم "سارا فلاحی" در مورد اتباع افغانی غیر مجاز و پروسه مجاز شدن و قانونی شدن این اشغالگری و ...
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 رهبر انقلاب: دم از رهبری می زنند اما با فتنه‌گران همکاری می‌کنند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما اگه فرهنگ سازی نکنیم قصه فرزندآوری در جامعه حل نخواهد شد‼️ هیئتیا!📣 حرف حضرت آقا زمین مونده‌ها کجایید؟ ✅ ما باید جریان سازی کنیم✌️ حجة الاسلام ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گل‌آرايى ضریح مطهر سیدالشهداء همزمان با فرارسیدن سالروز ولادت پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌وعلیه‌وآله و امام جعفر صادق علیه‌السلام
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خداحافظ پدر رفتیم پای گوشی، مثل همیشه اول مادرم گوشی را برداشت. شروع کرد به صحبت ،من حال و هوای دیگری داشتم دلم گرفته بود ولی مثل دفعه های قبل، انگار دوست نداشتم گریه کنم مادرم حرف هاش تمام شد گوشی را داد به من، تا آن لحظه هم یقین نداشتم گریه ام نگیرد. بر عکس دفعه های قبل، سلام گرم پدرم را جواب دادم احوالش را پرسیدم و باهاش حرف زدم از نگاه مادر می شد فهمید تعجب کرده خودم هم حال او را .داشتم این که از جبهه زنگ بزند و من بدون گریه با او حرف بزنم سابقه نداشت،. حرف های پدرم هم با دفعه های قبل فرق می کرد گفت:« می دونم که دیگه قرآن یاد گرفتی اون قرآن بالای کمد، مال توست یعنی هدیه است؛ اگر من بودم که خودم بهت میدم اگه نبودم خودت بردار و همیشه بخون.» مکثی کرد و ادامه داد:« مواظب کتاب های من باشی، مواظب نوارهای سخنرانی و نوارهای قبل از انقلاب باش، خلاصه اینها رو تو باید نگهداری کنی پسرم، مسؤولیتش با توئه» نمی دانستم چرا اینها را می گوید حرف های دیگر هم زد. حالا می فهم که آن لحظه ها گویی داشت وصیت می کرد. وقتی گفت: «کار نداری؟» پرسیدم: «کی می آی؟» :گفت: «ان شاء الله می آم.» با هم خداحافظی کردیم گوشی را دادم به مادرم، او هم سؤال مرا پرسید. «کی می آی؟» نمی دانم پدر به اش چی گفت که خیلی رفت تو هم، کمی بعد ازش خداحافظی کرد تو لحنش غم و ناراحتی موج می زد. گوشی را گذاشت، با هم آمدیم بیرون، ازش پرسیدم :«به بابا گفتی کی می آی چی گفت؟» گفت:« تو چرا هر وقت من تلفن می زنم میگی کی می آی؟ بگو کی شهید می شی.» وقتی دید ناراحت شدم انگار به زور خندید و گفت:«بابات شوخی می کرد پسرم.» معلوم بود خودش هم خیلی ناراحت است، اما نمی خواست من 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی گردان آماده بفهمم. وقتی رفتیم خانه از خودم می پرسیدم:« چطور شد این بار گریه ام نگرفت؟!» رازش را چند روز بعد فهمیدم؛ چند روز بعد از عملیات بدر، روزی که خبر شهادت پدرم را آوردند. آن تلفن تلفن آخرش بود. مجید اخوان چند روزی مانده بود به عملیات بدر، آقای برونسی رفته بود مرخصی، همین که برگشت منطقه، شروع کرد به تدارک تیپ برای عملیات یک روز با هم تو چادر فرماندهی نشسته بودیم سرش را انداخته بود پایین و انگار داشت به چیزی فکر می کرد. یکدفعه راست تو چشمهام خیره شد گفت: «اخوان این عملیات دیگه عملیات آخر منه.» خندیدم گفتم:« این حرفا چیه حاج آقا؟ شما اندازه ی موهای سرتون تو عملیات بودین، حالا حالاها هم باید باشین.» «همون که گفتم عملیات آخره» شما همیشه حرف از شهادت می زنین مکث کردم جور خاصی گفتم:« اگه خدای نکرده شما برین، بچه ها چکار کنن؟» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی گردان آماده آرام و خونسرد گفت:« همه ی اینا که میگی حرفه من چیزی دیدم که می دونم عملیات آخری منه.»..... بعد از آن روز، یکی، دوبار دیگر هم این جوری گوشه داد. روحیاتش را به حد خودم شناخته بودم رو همین حساب خیلی کنجکاو شدم با خودم گفتم:«حاجی خیلی داره رو این قضیه مانور میکنه، نکنه واقعاً..» یک روز که حال و هوای دیگری داشت کشیدمش کنار ،پرسیدم:« حاجی چه خبر شده؟ چی شده که همه اش از شهادت حرف می زنی؟» نگاهم می کرد. ادامه دادم:« راست و حسینی بگو چی شده؟» یکدفعه گریه اش گرفت، خیلی شد ید! جوری نبود که فقط اشک بریزد، شانه هایش همین طور تکان می خورد، هق هقش هم بلند بود ناله کرد:« چند شب پیش خواب دیدم.» منظورش حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) بودند همیشه ایشان را به لفظ مادر اسم می برد. اشاره کرد به چادر فرماندهی گفت:«تو همین چادر خوابیده بودم که ایشان به من فرمودند:«باید بیای.» نگاه نگرانم را دوختم به صورتش گفتم:«حاج آقا،شاید منظور بی بی این بوده که آخر جنگ إن شاء الله». «نه این حرف ها نیست تو همین عملیات من شهید میشم.» مات و مبهوت مانده بودم، تنها چیزی که فکرش را هم نمی خواستم بکنم رفتن او بود،گریه اش کمی آرام گرفت. ادامه داد: «مطمئنم تو این ،عملیات مهلتی که برام مقرر کردن تا رو زمین خاکی زندگی کنم تموم می شه باید برم.» خاطر جمع و محکم حرف می زد.، یقین کردم که در این عملیات شهید می شود 🌹🍃🌹🍃