eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.7هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
20.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 ❤️شهدا و یاد شهدا؛ 🎙️مقام معظم رهبری https://eitaa.com/bashohadatashahadattt ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
💔وصیت کرده بود روی قبرش ننویسیم "مادر شهید" می گفت:«قاسم بیاد ببینه مادرش این سی سال فکر می‌کرده پسرش شهید شده، دلش می‌گیره...» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🥀شهید احسان قاسمیه؛ دانشجوی ممتاز مهندسی برق دانشگاه تگزاس آمریکا ✍🏻در اسلام تماشاچی نداریم؛ همه مسلمانان باید به هر نحوی در صحنه نبرد بین حق و باطل شرکت کنند؛ وگرنه خود نیز باطلند.
💔مدتی در جزیره مینو مستقر بودیم. شهید علی آقا ماهانی کنار نهر، کلاس درس قرآن گذاشته بود. قرار شد ما هم بعد از رساندن اسلحه و مهمات به اروند، خودمان را به جمع برسانیم. وقتی برگشتیم آخر کلاس بود و بچه‌ها مشغول هندوانه خوردن؛ گفتیم: این هندوانه از کجا؟ گفتند: بعد از درس، علی آقا گفت: دلتان چه می‌خواهد؟ هرکس چیزی گفت. علی آقا گفت: هندوانه باشد خوب است. داشتیم می خندیدیم که نگاهمان به آب افتاد. هندوانه ای ده کیلویی روی آب روان بود. اول فکر کردیم پوست هندوانه است، وقتی گرفتیمش هندوانه‌ای سالم بود و همه از آن خوردند. تنها کسی که از دیدن آن خوشحال نشد، خود علی آقا بود. نمی‌خواست بچه‌ها به چشم عارف نگاهش کنند. 📚کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، صفحه ۶۱ و ۶۲ 🌹🍃🌹🍃
محمدهادی ۲۰ روزه بود که گریه عجیبی می‌کرد. آن موقع در تهران تنها بودیم، خانواده‌ام نزدیکم نبودند و مادر هم تهران نبودند. زنگ زدم که: آقامهدی! بچه دارد عجیب گریه می‌کند. از وقتی که به دنیا آمده بود آرام بود و اصلاً گریه نمی‌کرد. آقامهدی همیشه می‌گفتند: چون من خدمت نظام را می‌کنم، خدا به این بچه آرامش داده است که بتوانی دست تنها به کارهایت برسی. آن روز به ایشان گفتم: بچه دارد گریه می‌کند و کاری از دستم برنمی‌آید. به من گفتند: گوشی را روی آیفون بگذار تا صدایش کنم و بچه پس از شنیدن صدای پدرش در آغوشم خوابید، بدون این‌که شیری بخورد یا لازم باشد تکانش بدهم. 🥀خاطره ای به یاد شهید مدافع حرم معزز مهدی نوروزی 💔راوی: همسر گرامی شهید ☀️
با چندتا از خانواده‌های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد، به شوخی گفتم: دلم می‌خواد یه بار بیای و ببینی این‌جا رو زدن و من هم کشته شدم. اون‌وقت برام بخونی؛ "فاطمه جان شهادتت مبارک!" بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم. دیدم از حمید صدایی در نمی‌آد. نگاه کردم، دیدم داره گریه می‌کنه، جا خوردم! گفتم: تو خیلی بی‌انصافی هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اون‌وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیزاری من گریه کنم، حالا خودت نشستی و جلوی من گریه می‌کنی؟ سرش رو بالا آورد و گفت: فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلاً از جبهه برنمی‌گردم. شهید https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
🥀‹ راوی‌همرزم‌ِشھیدبابڪ‌نوری‌هریس؛ › 💔تو سوریه‌ با بابک‌ آشنا شدم. اوایل‌ فقط‌ با هم‌‌ سلام‌علیک‌ داشتیم‌، ولی‌ به‌ مرور با هم‌ رفیق‌ شدیم. بابک‌ یه‌ انگشتر عقیق‌ داشت‌‌، خیلی‌ خوشگل‌ بود. یه‌ روز نشسته‌ بودم‌ کنارش‌‌، گفتم‌: :بابک‌ انگشترت‌ خیلی‌ خوشگله" بابک‌ همون‌ لحظه‌ انگشترو درآورد و گرفت سمت‌ من گفت: "داداش‌ این‌ برای‌ شماست" من‌ گفتم: "بابک‌ نه‌ من‌ نمیخوام‌. این‌ انگشتر توعه." گفت: "داداش‌ این‌ انگشتر دیگه‌ به‌ درد من‌ نمیخوره، من‌ دیگه‌ نیازی‌ به‌ این‌ انگشتر ندارم!" ❤️‍🔥بله‌ بزرگواران، شهدا از دلبستگی‌ و وابستگی‌های دنیایی‌ خودشونو رها کردند! ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
[[۱۵مردادماه‌سالروزشهادت‌عباس‌بابایی]] 💚:) از شهید بابایی پرسیدند : عباس چه خبر ؟! چیکار میکنی؟! گفت ‌: به نگهبانی دل مشغولیم تا کسی جز خدا وارد نشود ..🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
🍃 پنجره زیباست اگر بگذارند 🍃 چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند 🍃 من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم 🍃 عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند و خدا عاشق او شد.. وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
💔خادم علی‌ابن‌موسی‌الرضا(ع) در عين صلابتی كه داشت، زماني كه پا به حرم مطهر حضرت رضا(ع)  مي‌گذاشت، واقعا با كمال خضوع و خشوع وارد می‌شد. همیشه شهيد شوشتری برای كشيك از «در طلا» می‌آمد. قبل از شهادتش آن‌جا كنار در طلا، روبه‌روی ضريح مطهر ايستاده بودم كه ایشان آمد. سلام و احوالپرسی كردم. سردار شوشتری گفت: «اجازه می‌دهی آقای اسلام‌فر بايستم؟» گفتم: «اختيار داريد، شما هر زمان كه تشريف بياوريد در خدمت هستيم.» چوب‌پَر را به ايشان دادم و پست را تحويل گرفت. او اين كلام را به من گفت: «شايد اين آخرين پستم باشد در اينجا.» واقعا به ايشان الهام‌ شده بود و به اين رسيده بود كه اين سفر آخر است و اين زيارت كه الان آمده، زيارت آخری است و اين آخرين خاطره من از اوست. ✍🏻حسين اسلام‌فر(از خدام کشيک حرم رضوی) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
💔خادم علی‌ابن‌موسی‌الرضا(ع) در عين صلابتی كه داشت، زماني كه پا به حرم مطهر حضرت رضا(ع)  مي‌گذاشت، واقعا با كمال خضوع و خشوع وارد می‌شد. همیشه شهيد شوشتری برای كشيك از «در طلا» می‌آمد. قبل از شهادتش آن‌جا كنار در طلا، روبه‌روی ضريح مطهر ايستاده بودم كه ایشان آمد. سلام و احوالپرسی كردم. سردار شوشتری گفت: «اجازه می‌دهی آقای اسلام‌فر بايستم؟» گفتم: «اختيار داريد، شما هر زمان كه تشريف بياوريد در خدمت هستيم.» چوب‌پَر را به ايشان دادم و پست را تحويل گرفت. او اين كلام را به من گفت: «شايد اين آخرين پستم باشد در اينجا.» واقعا به ايشان الهام‌ شده بود و به اين رسيده بود كه اين سفر آخر است و اين زيارت كه الان آمده، زيارت آخری است و اين آخرين خاطره من از اوست. ✍🏻حسين اسلام‌فر(از خدام کشيک حرم رضوی) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
سال اول دبیرستان بیماری عجیبی گرفت، دکترها بعد از یک ماه بستری، متوجه شدند رضا فلج شده، و گفتند کم کم فلج شدنش از پاها به بالا (و قلب رسیده) و جانش را می‌گیرد... بعد از قطع امید پزشکان، گفتم هیچکس مصیبت زده‌تر از حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نیست، نذر عمه‌ی سادات کردم تا رضا خوب شود برای خودشان... یک روز در کمال ناباوری دیدم که رضا دست به دیوار گرفت و راه رفت. آن روز زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) پسرم را شفا داد و امروز رضا فدایی حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) شد... 💔به یاد شهید مدافع حرم رضا کارگربرزی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄