eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید احمد بقرائی نسب 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
AUD-20220806-WA0119.mp3
زمان: حجم: 8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
اینجا دلی جامانده از قافله‌ی عشق در آرزوی رسیدن به عشاق بی قراری می کند ... 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
4.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚙️ اینجا چین یا ژاپن نیست!!! این پل ها بر روی دره ای به عمق 250 متر واقع در محدوده دریاچه سد و نیروگاه کارونِ3 و به جهت جایگزینی جاده قدیمی ایذه – شهرکرد ساخته شده اند. پل های فوق دارای دهانه قوسی از نوع خود در هستند. کلیه مراحل پروژه اعم از طراحی، محاسبات ایستایی سازه فلزی، ساخت قطعات فلزی و نصب پل توسط مهندسان انجام شده است. 🇮🇷 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
من یک آدم کوچک و بسیار معمولی هستم‼‼ 💚امام خامنه ای : آنچه که در خصوص تعیین رهبر واقع شد و بار این مسؤولیت بر دوش بنده‌ی کوچک ضعیف حقیر گذاشته شد، برای خود من حتّی یک لحظه و یک آن از آنات گذشته‌ی زندگی، متوقع و منتظر نبود. اگر کسی تصور کند که در طول دوران مبارزه و بعداً در طول دوران انقلاب و مسؤولیت ریاست قوّه‌ی اجرایی، حتّی یک لحظه در ذهن خودم خطور می‌دادم که این مسؤولیت به من متوجه خواهد شد، قطعاً اشتباه کرده است. من همیشه خودم را نه فقط از این منصب بسیار خطیر و مهم، بلکه حتّی از مناصبی که به مراتب پایین‌تر از این منصب بوده است مثل ریاست جمهوری ودیگرمسؤولیتهایی که در طول انقلاب داشتم - کوچکتر می‌دانستم. ‼ یک وقتی خدمت امام(ره) این نکته را عرض کردم که گاهی نام من در ردیف بعضی از آقایان آورده می‌شود، در حالی که در ردیف آنها نیستم و من یک آدم کوچک و بسیار معمولی هستم. نه این‌که بخواهم تعارف کنم؛ الان هم همان اعتقاد را دارم. بنابراین، چنین معنایی اصلاً متصور نبود.... ۱۳۶۸/۴/۱۲ 🔺🔻🔺🔻 این کلام حضرت آقا انسان به یاد این فراز از دعای مکارم الاخلاق انداخت که ایشان الحمدلله در خود عملی نموده اند: اللهم صل علی محمد و آل محمد و لاترفعنی فی الناس درجة الا حططنی عند نفسی مثلها و لا تحدث لی عزا ظاهرا الا احدثت لی ذلة باطنة عند نفسی بقدرها» 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥وقتی یزیدیان خونخواه حسین میشوند...📛 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
🌷 پرسید ناهارچی داریم‌ مادر؟! مادر گفت‌: با قالی پلوبا ماهی ! باخنده‌رو کرد به مادرش‌گفت "ماامروز این‌ ماهیا رو میخوریم‌ و یه ‌روزی ‌این ‌ماهیا ما رو..." چند وقت‌ بعد ‌تو عملیات‌والفجر ۸ داخل‌ اروندرود‌ گم‌ شد🌊 و دیگر مادرش‌ لب‌به ماهی نزد..😔 🌷 🌸شادی روح پاک این شهید عزیز صلوات ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 سـردار تـفـحص شـهـیـد مجید پازوکی نام پدر : شمس اله محل تولد : تهران تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۱/۱ تاریخ شهادت : ۱۳۸۰/۰۷/۱۷ محل شهادت: فکه مدت عمر: ۳۶ سال محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران قطعه ۲۷ 📚کتاب مربوط به این شهید: رد پایی در رمل - یادگاران۲۹ -دل من هیچ 🌷 سال۷۱ بود که همسرم برای اولین مرتبه من را برای بازدید از مناطق عملیاتی به منطقه «فکه» برد. تپه های دشت عباس رفتیم، هنوز تانک های سوخته، پلاک ها و مین های خورشیدی و والمری و خیلی وسیله های دیگر روی زمین بود و زیر خاک نرفته بود. حتی می شد در برخی قسمت ها استخوان های شهدا را دید. در واقع بسیاری از قسمت های منطقه، بکر و دست نخورده بود. در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷محمدرسول الله در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست. با تمام سختی های منطقه و ناراحتی جسمی ،عاشقانه به دنبال پیکر شهدا می گردید.اما حتی همسر و فرزندانش از سمت و درجه او بی اطلاع بودند، چرا که شهرت و مقام نزد او بی ارزش بوده است. 🌷. شهید مجید پازوکی در وصیت‌نامه خود نوشت: وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامه‌ حق و ظهور، ولی خدا امام زمان (عجل الله)نکند، ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی (علیه سلام) غریب شود؛ به‌هوش باشید. روزی می‌رسد که امام زمان می‌آید و شرمنده‌ او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی (عجل الله). 🌼شـادے روح پـاڪ شهید مجید پازوڪی صـلـوات🌼 🕊باشهداتاشهادت
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 پیامک را باز کردم :با سلام...به لطف خانوم حضرت زینب س بعداز مدتها انتظار راهی سفرم,از شما طلب حلالیت دارم همانطور که از پدر بزرگوارتان حلالیت طلبیدم,سلام مرا به خانواده محترم برسانید ,ان شاالله اگر رفتم وبرنگشتم که عفوفرمایید ,اما اگر برگشتم و خداوند قسمت کرد دوباره برای,عرض ارادت خدمت شما وخانواده محترم, میرسم اما اینبار تا به سر منزل مقصود نرسم از پای نمینشینم.... التماس دعا... ارادتمند شما...یوسف سبحانی... خدای من ,چی داشت میگفت؟؟سفر؟؟برگشتن و برنگشتن؟!!,کم کم تمام خوشحالی ناشی از دیدن پیام یوزارسیف بر باد رفت,اخه حاجی قراره کجا بره؟؟ باید....باید میفهمیدم ..اره حتما علیرضا دوستش میفهمه ,سمیه که حالا با مرضیه دوستان خیلی صمیمی شدند شاید بتونه جوابم را بده....اره فردا باید هرجور شده بپرسم... شب سنگین وطولانی بود,هرچه بیشتر به حرف حرف پیامک فکر میکردم,قلبم بیشتر در فشار قرار میگرفت... اشکهام خود به خود میریخت وخواب از چشام پریده بود تااینکه با صدای اذان صبح به خود امدم,با حالتی رقت انگیز به سمت دسشویی رفتم ووضو گرفتم,به نماز ایستادم,بعداز نماز به سجده رفتم وهرچه عقده کرده بودم ,عقده گشایی نمودم ,انقدر با خدای خودم,خالق یوزارسیف درد دل کردم که سبک شدم,سجاده را جمع کردم دوباره روتخت دراز کشیدم وپلکهام سنگین شد... با صدای پچ پچ مادرم از,خواب پریدم,بابا ومامان بالا سرم بودند,اشعه های طلایی خورشید که کل اتاق را روشن کرده بود نشان از رسیدن ظهر میداد,با اضطراب تکانی بخود دادم وگفتم:س سلام,وای خواب افتادم,مدرسه ام دیر شد.. مادر,در حالیکه ارام دستش را گذاشته بود روسینه ام ,دوباره خواباندم وگفت:سلام عزیزم,از صبح مثل کوره اتش داری میسوزی ,گذاشتم بخوابی,امروز مدرسه نمیخواد بری... گفتم:اخه...اخه..امتحان.. بابا پرید وسط حرفم,بعداز مدتها لبخندی به روم زد واومد کنار تخت زانو زد یه بوسه از صورتم چید وگفت:الان تنها چیزی که مهمه سلامتی تو هست ,استراحت کن,امتحانت هم صحبت میکنیم یه کارش میکنیم دیگه... با خودم فکر میکردم یعنی چه؟؟مگه منو چطور شده؟؟ با بستن چشام ,بابا ومامان اتاق را ترک کردند.... دارد... 📝نویسنده: ط، حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━> 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt 🌻 💥 کاسه ی سوپی را که مامان برام اورده بود,سر کشیدم واز جا بلند شدم,در اتاق را ارام باز کردم وهمینطور که به سمت اشپزخانه میرفتم ,صدای بابام را شنیدم که به مامان میگفت:اره,فکر کنم امروز اعزامشان بود,بنده خدا دیروز امده بود بازار و از من حلالیت خواست,خیلی بزرگواره,بااون برخورد بد بهرام وجواب ردمان بازم امده حلالیت میطلبد,ان شاالله خدا حفظش کند وریشه ی هر چی داعشی هست از زمین بر بکند,..... دیگه چیزی نمیشنیدم,یوزارسیف یوزارسیف رفته سوریه...اره رفته به سمت شهادت...اخه....پس من.... کاسه از دستم روی سرامیکهای هال افتاد وصدتکیه شد وهمزمان من هم نقش زمین شدم... پدر ومادرم که از,صدای شکستن ظرف غذا به خود امده بودند ومتوجه شدند که من تمام حرفهاشون را شنیدم واز حال بدم فهمیدن اینکه دلم چقدر به مهر یوزارسیف گره خورده,حدس چندان مشکلی نبود... بابا زیر بازوم راگرفت وروی مبل نشاندم ومادرم یه لیوان اب به لبم گذاشت اما هیچ کدام حرفی,نزدند,نه کلامی در دلداری من ونه حرفی از یوسف سفرکرده.....انگار دنیا ایستاده بود,اینجا هرچه بود بهت بود وسکوت....سکوت بود وبهت... چند روزی حالم دست خودم نبود اما دلداریهای,سمیه وراز ونیاز,با پروردگارم قلبم را ارام میکرد..... دیگر توکلم به خدا بود ومدام از حضرت زینب س ,حاجت میخواستم که مهم ترینش سلامتی یوزارسیف بود ,تا اینکه سه هفته از رفتن یوزارسیف گذشته بود که طوفانی سهمگین زندگی ما را در نوردید.... دارد... 📝نویسنده: ط، حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هر انسانی لبخندی از خداوند است سلام بر تو ای که زیباترین لبخند خدایی😍♥️   ♥️ شبتون_شهدایی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃